نویسنده: یعقوب یسنا
از عشق که میگوییم…/ خوانشی از مجموعهشعری «سورهی گیسو» اثر مهتاب ساحل
حافظ گفته بود «از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر/ یادگاری که در این گنبد دوار بماند»، آیا انسان معاصر هنوز فرصت و فراغت برای عشق دارد که صدای عشق را تنها یادگاری بداند که در این گنبد دوار میماند؟ یا اینکه عشق نیز مانند فیشن، خرید چیزهای که ارزش یکبار مصرف دارند و تغییر مُد در هر ماه و در کشورهای جهان سومی هر ششماه، جزیی از بازار شده است؟
بنابراین هنگامی که سخن از عشق میگوییم، باید بپرسیم که «سخن از چه میگوییم؟» زیرا گرفتارهایی که انسان معاصر دارد، ارزشهای غالبی که بازار بر همهی روابط و مناسبتها دارد، در سیطرهی فضای مجازی، انسان دیگر واقعیت نه بلکه آیدیهای مجازی است و… . آیا ممکن است که کنار آب رکنآباد و گلگشت مصلا قدم بزنیم و بگوییم از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر؟ یا مانند مولانا بگوییم «عشقهایی کز پی رنگی بود/ عشق نبود عاقبت ننگی بود».
اما پرسش این است که این عشق بیرنگ یا عشق یکرنگ به کی به چی؟ در روزگاری که مناسبتها همه، مجازی و بر اساس رنگ است، چگونه میتوان از عشقی سخن گفت که بیرنگ است؟ انسان معاصر به همهچه به عنوان فرصت، رنگ و بازی نگاه میکنـد. عشق نیز فرصتی است برای بازی. بنابراین موقعی که در روزگار معاصر از عشق سخن میگوییم، حتمن باید بپرسیم که از چه سخن میگوییم؟ عشق دیگر بیماری نیست که مولانا میگوید «عاشقی پیداست از زاری دل/ نیست بیماری چو بیماری دل». عشق در روزگار مولانا و حافظ، گرفتاری، بیماری و امتحانی بود دشوار؛ اما عشق برای انسان امروز، فرصت و بازی است؛ فراتر از فرصت و بازی، غایتی ندارد.
از آنجایی که رویکرد غالب محتوایی غزلهای مهتاب ساحل اکثرن عشق است و معمولن سخن از عشق میگوید؛ بنابراین بهتر است ببینیم از عشقِ که سخن میگوید و از چه سخن میگوید؟ از یک عشق مطلق، کلی، ماندگار، بیرنگ و ادبی سخن میگوید یا از یک عشق زمینی، فردیتیافته، جزیی و دارای جنس سخن میگوید؟ مهتاب ساحل در عاشقانهسرایی نسبتن بیانِ خود را دارد که زنانهگی، اعتراض به فرهنگ مردمحور و زبانی نسبتن معاصر است. عشق از نظر ماهیت در غزلها زمینی است؛ اما اینکه نگاه به عشق چقدر زمینی و اروتیک است، چگونه بیان شده و در زبانِ شعر چگونه به اجرا درآمده است، باید در شعرها دیده شود:
یک بوسه از لبان تر ای ناخلف بده
یک استکان شراب رُز از روی رف بده
یک دشت شو کنار تنم سبز و معتدل
خرگوشهای پیرهنم را علف بده
چون تیر در عبورم از این زندهگی پوچ
کاری بکن، مسیر ببخشا، هدف بده
سنجاق کن لبان مرا بر لبان خود
جانی به این دو ماهیِ رو به تلف بده
ای ابر بر سواحل سوزان سری بزن
یک قطره آب در دهن این صدف بده
نگاه به عشق در این شعر زمینی است. خواهشهایی مطرح است که بهنوعی تنانه و این جهانی استند. بوسه از لبان و یک پیاله شراب از خواستهای عاشقانهی مطرح در آغاز شعر است. در بیتهای بعدی کوشش شده، احساس عاشقانه بیان شود و فضای شعر عاشقانه شود. بیانِ احساسِ عاشقانه و تصویرسازی برای فضای عاشقانهی شعر خوب تحقق یافته است.
توقعِ دشتشدن معشوق و علفدادن خرگوشهای پیرهن مناسبت معنایی تداعیبرانگیز و تصویری پیدا کرده است. در سطر سوم به پوچی و گذشت زندهگی اشاره میشود که عشق، تنها دلمشغولی در گذارایی و پوچی این زندهگی میتواند باشد. در سنجاقشدن لبان و جانیافتن دو ماهی رو به تلف، واژهها مناسبت تصویری دارند. درست است که بیتها به گونهیی تکرارِ هم اند که خواستی مشخص را مطرح میکنند؛ یعنی از معشوق، خواهش عشق میشود. اما هر بیت، اجرایی تازه دارد که این اجرا موجب میشود شعر را خواندنی کند.
خرگوشهای پیرهن و دو ماهی رو به تلف، ترکیبهای تصویری نسبتن خلاق در این شعر استند. زبان شعر نیز معاصر است. یک استکان شراب رُز از روی رف و سنجاق کردن لبان اشاره به اشیای معاصر میتواند در شعر باشد که بیانگر زمانمندی در شعر میشوند. اگرچه «چون تیر در عبورم» و «یکقطرهآب در دهن صدف دادن» تعبیری سنتی است.
زن در این شعر از جایگاه عاشق سخن میگوید، یعنی دارای کردار تنانه و فاعل نفسانی است: «یک بوسه از لبان تر ای ناخلف بده». اما شعر چندان فردیت پیدا نمیکند. بنا به اشارهی خرگوشهای پیرهن و زبان نسبتن نرم و لطیف شعر میدانیم که شخصیت شعر و سرایندهی شعر زن است.
بنابراین بیان عاشقانه در شعر، کلی است. هیچ اشارهیی به فردیت و نسبتی خاص به عاشق و معشوق مطرح نمیشود. فقط اینکه زن از جایگاه عاشق سخن میگوید و عشقخواه است نه عشقپذی؛ این امر میتواند ویژهگی و نسبتی خاص در این شعر باشد.
به زمینیبودن عشق در شعرها اشاره شد، بهتر است به زیباییشناسی و صور خیال شعرها اشاره شود. اگرچه زبان غزلها معاصر است، اما زیباییشناسی و صور خیال غزلهای مهتاب ساحل نسبتن سنتی است. زیباییشناسی و صور خیال سنتی در غزل، امری معمول و طبیعی است؛ زیرا غزل مناسبتهای جدی با پیشینهی غزل فارسی دارد که این مناسبتها بیانگر رابطهی غزل با سنت غزل شعر فارسی است.
بنابراین مهم این است که چگونه از این سنت استفاده کرد. استفادهی مهتاب ساحل از تلمیحهای سنتی غزل شعر فارسی زیاد کلیشه نیست، تازهگی دارد: «پلنگ سر به راه من، کمین زده به ماه من!/ چرا به فکر خوردن غزال نیستی» کمینزدن پلنگ به ماه، خیلی ظرافت دارد. منظور از اینکه زیباییشناسی و صور خیال غزلهای مهتاب ساحل، سنتی است؛ این است که شاعر در کاربرد نشانهها و تلمیحهای سنتی موفقانهتر عمل میکند تا از نشانهها و مناسبتهای معاصر.
در تصویرسازی از تلمیحها و مناسبتهای تصویر سنتی بیشتر استفاده میکند و دیده میشود که تعلق ذهنی به چنین زیباییشناسی دارد: «من علمدار ذلیخا شدهام تا ببری/ آبرو از رخ صدسالهگی اجدادم»، «خط و خال یوسف که گرفتهست جهان را»، «راه تو را هموار میخواهم به آن سوها/ آه! ای پلنگ خیره سوی بچهآهوها!»، «زندهگی قسمتی از بوسه شیرینی بود/ زندهگی هیچ نمیبرد تو را از یادم».
تعبیرهای عاشقانهی مهتاب ساحل از مجموعهشعری قبلیاش تا «سورهی گیسو» چندان تغییر و تحول نکرده است؛ همچنان در همان فضا، شیوهی بیان و تصویرسازی باقی مانده است. یعنی واژگان شعر شاعر، تعبیرهای شاعر و در کل مناسبتهای بیانی شاعر چندان وسعت پیدا نکردهاست. طبعن وجود و تکرار تعدادی از واژهگان و تعبیرها میتواند برای شعرهای یک شاعر، ویژهگی و شاخصه باشد اما تحول در تعبیرها و بیشترشدن دایرهی واژگان و وسعت مناسبتهای زبانی نیز اهمیت ادبی و هنری خود را دارد.
غزلهای مهتاب ساحل ضمنِ عاشقانه بودن، جنبههای ظریف اجتماعی-انتقادی نیز دارند که طنزی استند؛ زیرا خیلی مستقیم و سرراست بیان نشدهاند. اهمیت جنبههای انتقادی ظریفانهی شعرها در بیانِ طنزی آنها است:
زندهگی را بگذارید ریاضی باشد/ خط تقدیر دو دلداده موازی باشد
«نفس باد صبا مشکفشان» را چه کنم؟/ سهم این سرو که باران مجازی باشد
شیخ در بیم از آتش زدن روسریام/ که مبادا پس از آن لشکر نازی باشد
زن که باشی و دلت گریه بخواهد، باید/ آشپزخانه و چاقو و پیازی باشد
بغض خود را بخوری جان بکنی آخر عمر/ حضرت شوهرت ایکاش که راضی باشد!
من به این زجر، زمان و تن و تسلیمشدن؟!/ کار زن نیست که بازندهی بازی باشد!
این شعر فراتر از جنبههای شاعرانهاش که جنبه دارد؛ خیلی مناسبتهای اجتماعی دارد. این مناسبتها ظریفانه بیان شدهاند. ریاضیبودن زندهگی در مصرع نخست بیمعنا به نظر میرسد، اما موقعی که با موازی تناسب و ایهام پیدا میکند؛ مناسبت تداعیگرانه و تصویری مییابد. مناسبت اجتماعی بیت این است که جامعه و خانوادهها نمیگذارند جوانان خود سرنوشت زندهگیشان را عاشقانه رقم بزنند.
اشاره به شیخ نیز مناسبت اجتماعی دارد. مراد از لشکر نازی، موی زن است. «نازی» چند معنا و ایهامدار است. میتواند نازیدن را تداعی کند. آشپزخانه، چاقو و پیاز با زن در فرهنگ مردانه، مناسبت مجازی دارد. وقتی از آشپزخانه و پیاز نام میبریم، زن را به یاد میآورد. مهمتر از همه، نام بردن این وسایل به شعر عینیت بخشیده و جزیینگری در شعر مطرح شده است.
مدرنترین بخشهای کار مهتاب ساحل در غزلها شوخیهای نسبتن زنانه است. این شوخیها به شعرها جنبهی زنانه و شاخصه میبخشند. نمونهی چنین شوخیهای زنانه را در غزل معاصر زنان کم داریم: «قصه آخر شد و در خانه نپرسید کسی/ که چرا دل به جگرگوشهی مردم دادم». «وقتی که نخوابیده به پهلوی تو مست است/ بد نیست اگر مادر فرزند تو باشد». این شوخیها در ضمنِ جنبههای تغزلی، به شعر تجربهی زیستهی فردی و جزیینگرانه میبخشد.
بنابراین موقعی که از عشق در غزلهای مهتاب ساحل سخن میگوییم، در واقع از عشق زمینی سخن میگوییم که این عشق بیشتر جنبهی بازی، سرگرمی و دلمشغولیهای تنانه دارد. اما عشق چندان جنبهی زیسته و جزیینگرانه پیدا نمیکند، بیشتر کلی توصیف میشود. زبان غزلها معاصر است. تناسبهای معنایی تداعیگرایانه و تصویری بهخصوص در سطح معنا خوب جا میافتد؛ گاهی جنبههای زبانی و تناسبهای آوایی نیز مطرح میشود اما کم است. زیباییشناسی غزلها تقلید از سنت نه بلکه جانمایه و ژرفساخت سنتی دارند. تناسبهای تصویری که بیانگر زیباییشناسی مدرن باشند نیز در شعرها مطرح است: «زن که باشی و دلت گریه بخواهد، باید/ آشپزخانه و چاقو و پیازی باشد».
باید عرض شود: مهتاب ساحل از شاعران غزلسرایِ معاصر افغانستان است که غزلهای عاشقانه با ویژهگیهای زنانه و جنبههای اجتماعی میسراید. اگر چند شاعر غزلسرا در این جنبهها داشته باشیم، یکی از آنها مهتاب ساحل است.