یعقوب یسنا
فرهنگ مردسالار و بدوی از اندام و بدن زن، به زن یک زندان فرهنگی میسازد. اندام و بدن زن تا واقعیت، امکان و فرصت زندگی برای زن باشد، تهدیدهای باور فرهنگی مردانه برای زن استکه بنابه این تهدیدها واقعیت و امکان بدن زن کتمان و انکار میشود. بنابراین نخست کلِ بدن زن تابو میشود، بعد هر اندام و عضو بدن زن جدا جدا نقشهای تابویی پیدا میکنند. این اندامهای تابویی موجب احساس گناه و عذاب وجدان در زن میشود. یعنی، هر اندامی را که در خود میبیند بهنوعی برای او شرمبرانگیز است.
در واقع تابوسازی بدن و اندام زن نوعی از استراتیژی فرهنگ مردانه استکه میخواهد بدن زنان را بهعنوان ابژهی جنسی برای مرد مدیریت و کنترل کند تا زنان نتوانند به هویت مستقل بشری در خود فکر کنند و آنچه را که دربارهی شان فکر کنند این باشد که آنها (زنان) فقط ابژهی جنسی مردان استند و فراتر از آن اهمیت و جایگاهِ بشری ندارند.
از جملهی اندامهای زنانه، بکارت یکی از اندامهایی استکه برای زنان وحشتناکترین تابو است. نخست اندکی به بحث اندامشناسی دربارهی بکارت اشاره میشود، بعد به جنبهی فرهنگی پرداخته میشود. زیرا بکارت تا واقعیتی بهعنوان اندام باشد، بیشتر باور و روایت فرهنگی دربارهی واژن زنان است. از نظر فیزیولوژی و اندامشناسی، اندامی بنام بکارت در واژن زنان وجود ندارد. کلتوریس وجود دارد، اما بکارت نه. بکارت، لاک و مُهری نیست که بر دهانهی زهدان گذاشته شده باشد تا مردی آن لاک و مُهر را با آلت خود برطرف کند. اساسا زهدان و دهانهی زهدان تا سالهای جوانی دختران کارکردی ندارد.
بنابراین زهدان و دهانهی زهدان کم کم با رشد و بلوغ دختران رشد میکند تا اینکه در هژده سالگی و بالاتر از آن به رشد لازم برای سکس و قابلیت بارداری میرسد. پیش از سن هژده سالگی طبیعتا واژن کارکردی ندارد و از رشد لازم برخوردار نیست. واژن، اندامی خاص بنام بکارت ندارد، بلکه آنچهکه بکارت گفته میشود دهانهی واژن استکه هنوز به رشد و بلوغ لازم نرسیدهاست، تنگ است. در گذشتهها معمولا همینکه دختران چهارده ساله میشدند، دختران را به شوهر میدادند. طبیعتا دختری که پایینتر از هژده سال دارد، واژن بالغ و آماده به سکس را ندارد؛ نه تنها موقع نخستین سکس، بلکه چندین ماه دچار خونریزی و آسیب میشود، زیرا واژنش آسیب میبیند.
این آسیبپذیری واژن در ازدواج سن پایین دختران، موجب افسانهی بکارت شده است. اگرنه اندامی بنام بکارت که لاک و مُهری بر دهانهی واژن دختران باشد، وجود ندارد. یعنی اینکه دختری تا سکس نکند این لاک و مُهر بر دهانهی واژن او باقی باشد. این لاک و مُهری بنام بکارت افسانه است. دختریکه سی ساله است؛ هیچ سکس نداشتهباشد، واژنش آسیبپذیری دختر شانزده ساله را موقع نخستین سکس ندارد، حتا ممکن است هیچ خونریزی نداشتهباشد.
سر آلت پسران نیز در کودکی پوشیده از پوست است. اگر ختنه نشوند و این پوست به زور پس کشیده نشود تا دورهی بلوغ پسران این پوست چسپیده به سر آلت شان میماند تا اینکه جوان میشوند و کم کم پوست عقب میرود. اگر قضیه را برعکس کنیم، بگوییم کدام پسر باکره است، باید دید که پوست سر آلت کدام بچه هنوز سر آلتش را پوشانده است. در موقع نخستین سکس باید پوست سر آلت شان را پس کرد. پس کردن پوست سر آلت، موجب خون میشود. اگر رسم میشد که باید پسران برای حفظ بکارت متوجهی پوست سر آلت شان باشد، طبیعتا این پوست سر آلت تا شانزده و هژده سالگی میتواند باقی بماند. این پوست، اندامی خاص نیست که بکارتش بنامیم؛ بلکه جزیی از آلت مرد است که با جوان شدن پسر این پوست از سر آلت مرد کنار میرود. افسانهی بکارت در دختران نیز مثل همین پوست سر آلت پسران است. بنابه رشد دختران محدودیت پوستی دهانهی واژن ارتجاعیتر یا حتا برطرف میشود.
اما بحث اساسی دربارهی بکارت بحث فرهنگی و باور فرهنگی جامعههای مردسالار است. بهنوعی سالها استکه باور فرهنگی در بارهی بکارت در جامعههای بشری وجود دارد و بر داشتن بکارت دختران تاکید شدهاست. یعنی بکارت در چگونگی تقدیر و سرنوشت دختران تعیینکننده بودهاست. امروز در کشورهای اسکناندوی بحث بکارت از نظر پزشکی و فرهنگی مطرح نیست. در دیگر کشورها بهگونههایی از نظر فرهنگی خفیف یا شدید مطرح است. اما موضع قوانین دربارهی بکارت فرق میکند. معمولا قوانین کشورهای غربی از لاک و مُهری بنام بکارت حمایت نمیکند. نخستین سکس را بعد از تکمیل سن قانونی حق افراد و دختران میدانند.
پرسش این استکه نشانهی فرهنگی بکارت چیست؟ نشانهی فرهنگی بکارت ریختن خون به تعبیر سنتی در شب زفاف یا به تعبیر مدرنتر آن در نخستین سکس است. این خون استکه سرنوشت بعدی یک دختر را رقم میزند. سالها باید دختران نگران چند قطره خون باشند که در شب زفاف، واژن شان خونریزی کند. مردان نیز شیفتهی همان چند قطره خون استکه از واژن دختر میریزد. با دیدن این خون، شیفتگی و عطش شان برای دریدن بکارت فروکش میکند. بنابراین بکارت مسالهی مردانه و فرهنگ مردانه است نه مسالهی زنان. زیرا بکارت به واقعیت بدنی زنان چندان ارتباطی ندارد. بلکه بیشتر برداشت و تصور فرهنگی مردان دربارهی واژن زنان، حقیقتِ باور فرهنگی بکارت را برساخته است.
با وصف وجود باور فرهنگی بکارت در فرهنگهای بدوی و مردسالار، بحث این استکه «ارزش و اعتبار انسان در کلیت انسان مطرح است یا در چند قطرهخونی که از واژن یک زن بریزد؟»؛ «خود انسان مقدم است یا آلت و واژن انسان؟»؛ «آیا دربارهی دختران و زنان از وسط پایش باید قضاوت کرد؟»؛ و «تقدیر و سرنوشت دختران را باید از وسط پایش تعیین کرد؟».
اگر قرار باشد بحث چند قطرهخون، مقدم از خود انسان یا زن باشد و مردان شیفتهی دیدن این چند قطرهخون باشد، کشور چین برای ملتهای عقبمانده و بدوی بکارت چینی تولید کرده است. مشکل رفع است. در ضمن پزشکی نیز میتواند دهانهی واژن را بدوزد و موقع سکس، واژن دچار خونریزی شود. حتا امروز فرهنگ مردانه، موجب شده است، همسران مردان بروند واژن خود را بدوزند و به همسر خود بگویند به شما هدیهای داریم. آقا این هدیهی مورد علاقه را میپذیرد و یکبار دیگر شب زفاف را با رختاندن چند قطرهخون در زندگی نرینهی خود تکرار میکند.
درکل چقدر مزخرف استکه معیار روابط دو انسان زیر نام ازدواج با چند قطرهخون آغاز میشود، نه به اساس تفاهم، گفت وگو و درک کلیت یک انسان به نام زن. یعنی چند قطره خون مقدم بر روابط بشری در روابطی استکه قرار است بین دو انسان صورت بگیرد. پس میتوان گفت در چنین برداشت و باور فرهنگی، اعتبار آلت و واژن مقدم از خود انسان است. افراد روابط برقرار نمیکند، بلکه واژن و آلت میخواهد روابط برقرار کند. درحالیکه سکس در ازدواج و روابط بخشی از روابط است نه همهی روابط.
معلومدار است در چنین برداشت و باور فرهنگی از بکارت، قضاوت دربارهی زنان از وسط پای زنان صورت میگیرد و فرهنگ مردانه، سرنوشت و تقدیر دختران و زنان را از وسط پای زنان و دختران تعیین میکند. زن یعنی واژن، زن یعنی چند قطرهخونیکه در شب زفاف از واژناش بریزد. درصورتیکه این چند قطرهخون نریزد سرنوشت دختران کاملا دیگرگون میشود. حتا به قتل ناموسی و انواع حقارت و توهین منجر میشود.
تاکید این نیستکه بر باور فرهنگی مردانه دربارهی بکارت تاخت و این باور فرهنگی را نادیده گرفت. بلکه تاکید بیشتر بر این استکه مناسبت اجتماعی، شرایط زندگی و روابط بشر تحول و تغییر کرده است، بایستی با مدارا به مسالهی باور فرهنگی بکارت برخورد کرد. در گذشته دختران را در شانزده سالگی به شوهر میدادند. به شوهردادن با ازدواج کردن فرق دارد. ازدواج کردن به معنای این استکه دو فرد (زن و مرد) روابطی را برقرار کند که این روابط به ازدواج بینجامد. در شانزده سالگی بیآنکه بحث بکارت مطرح باشد، واژن دختر درکل در این سن، رشدی لازم را نکرده است، در نخستین سکس دچار خونریزی میشود. اما دختر امروز میخواهد ازدواج کند. مکتب را تمام کند، دانشگاه بخواند و بعد تصمیم بگیرد با فرد مورد علاقهی خود ازدواج کند. دختر تا دانشگاه را تمام میکند و شغلی برای خود پیدا میکند تقریبا سی ساله میشود. بنابراین دیگر نباید توقع داشتکه واژن دختر سی ساله آن واژن آسیبپذیر دختر شانزده ساله یا هژده ساله باشد که چند ماه خونریزی داشتهباشد و شوهر نیز تختهتخته و سنگینسنگین بر زمین قدم بگذارد که لاک و مُهر واژن را برداشتهاست. واژن لاک و مُهر ندارد. دختر بیچارهایکه به بلوغ لازم نرسیده؛ آسیبپذیری واژناش بیشتر است. دچار خونریزی شدید میشود. این خونریزی شدید موجب اسطورهی مقدس بکارت برای مردان و تابو بکارت برای زنان شده است.
به هرصورت از اینکه بحث را مطرح میکنم خرسندم؛ زیرا شاید نخستین فردی باشم که در جامعهی مردسالار و مردانهباور افغانستان این بحث را از آدرس یک مرد در میان میگذارم. به این برداشت استم که باور فرهنگی دربارهی بکارت مسالهی زنان و زنانه نیست، بلکه مسالهی مردان و فرهنگ و باور مردانه است. بنابراین مردان باید نظر خود را تغییر بدهند. مردان باید نسبت به انسانیت، هویت و بشریت زن توسعهی دید و نظر پیدا کنند؛ دربارهی زنان از وسط پای زنان قضاوت نکنند؛ سرنوشت و تقدیر زنان را از وسط پای زنان تعیین نکنند؛ روابط بشری را به ریختن چند قطرهخون از واژن تقلیل ندهند؛ و مهمتر از همه زن را بهعنوان انسان مقدم از واژن زن و آلت خود بدانند.