بتول سید حیدری
مردسالاری حاکم برتمامی ساختارهای اجتماعی، اقتصادی، آموزشی، فرهنگی و سیاسی افغانستان مانع تحقق یک فضای تعلیمی مناسب برای حضور زنان شده است. تا زمانی که نهادهای سنتی حاکم در قریهجات و ولایات افغانستان دستخوش تغییرات ساختاری نشود هم جامعه در کل و هم زنان تحت استیلای اخلاق مردانههایی که به غلط پیریزی شده، قرار میگیرد. عمدهترین مشکل در ساختار تعلیمی افغانستان وجود ارزشهای مردانهای است که این امر باعث شده نه تنها محتوای مطالب و متون درسی مرد محور باشد بلکه حتا بافت جملات و کلمات به کار رفته حتا تصاویر درج شده در کتب درسی از مفهوم مردسالارانه برخوردار است.
درحالیکه سالهاست زنان در دنیا توانستهاند در نظام علمی بیشتر کشورها، همچون مردان و پابهپای آنها حضور یابند و به رقابت سالم با آنان بپردازند. این امر موجبات رشد و پیشرفت را در حوزههای مشترک انسانی بین دو جنس فراهم آورده است. اما در افغانستان همانطور که اشاره شد کاملن عکس آن عمل میشود، به گونهای که زنان تربیت یافته در نظامهای تعلیمی و تربیتی افغانستان به سبب تکبُعدی حرکت کردن اهداف، محتوا و روشهای تعلیمی، معمولن فاقد مهارتهای جنسیتی مربوط به جنس خویش هستند.
از سوی دیگر، با وجود آنکه در نظام آموزشی افغانستان تعلیمات و مواد آموزشی کاملن مردانه ارایه میشود، عرف و قوانین بهخصوص زمانی که زن بخواهد در جامعه فعالیت کند و پایگاه اجتماعی بیابد از آنان انتظار ایفای نقشهای جنسیتی دارند. درست در این زمان، زنانی که برای ایفای این گونه نقشها که در نظام آموزشی تعلیمی ندیدهاند، دچار انواع مشکلات، از جمله افسردهگی، احساس طرد شدن، سردرگمی و تندخویی، اختلال و کاهش در عملکرد میشوند.
فارغ از بیعدالتی جنسیتی و بررسی این مقوله در روشهای نصاب آموزشی و تربیتی در افغانستان در تمامی پایههای تحصیلی دختران نسبت به پسران دسترسی بسیار کمتری به آموزش و استفاده از خدمات تعلیمی دارند. برای تبیین این پدیده سه دیدگاه وجود دارد؛ دیدگاه کلاسیک(برتری پسر بر دختر در آموزش)، دیدگاه برابر اما متفاوت و دیدگاه فمینیستی(تساوی کامل دختر و پسر در آموزش) که هرکدام در ذیل به شکل خلاصه بررسی شده است.
- دیدگاه کلاسیک:
از منظر کلاسیک وضعیت زنان در چارچوب خانه و خانهداری ترسیم میشود و به همین لحاظ تعلیم او در افغانستان جایگاه نمییابد. این دیدگاه با برتر پنداشتن جنس مذکر، تعلیم پسران را بر دختران اولویت میدهد. اصولن به دلیل باور داشتن به کلیشههای نقش جنسیتی به شکل سنتی در عنعنات اعتقادات مردمی هیچ فایدهای در فرستادن دختران به مکتب نمیبینند و معتقد هستند مهارتهای مورد نیاز دختران توسط مادران و خواهران به آنان یاد داده میشود. از سوی دیگر چون در بیشتر جوامع جهان سوم دختر پس از ازدواج به فامیل شوهر ملحق میشود لذا صرف وقت و هزینه برای تحصیل او را کاری بیهوده میدانند. این ضربالمثل آسیایی که میگوید «آموزش دختران مثل آب دادن به درختان باغ همسایه است.» به خوبی دیدگاه کلاسیک حاکم در افغانستان را در رابطه با تعلیم دختران تبیین میکند.
- دیدگاه برابر اما متفاوت
این دیدگاه امروزه کماکان در اغلب کشورها اعم از توسعه یافته و درحال توسعه رایج است. این دیدگاه تعلیم دختران را به دلیل منافع غیرمالی آن(بهداشت خانواده و تربیت اطفال) امر لازم تلقی میکند. اما تحت تاثیر کلیشههای جنسیتی، آموزش متفاوت از پسران را برای دختران مورد تاکید قرار میدهد. به همین دلیل دیده میشود که تقریبن در اغلب کشورهای جهان سوم به خصوص افغانستان دختران به سمت رشتههایی خاص که با وظایف مادری و همسری آنان همخوانی دارد سوق داده میشوند. در این میان معلمان و به ویژه والدین نقش مهمی ایفا میکنند. زیرا برای والدین مشکل است که دختران شان را به انتخاب رشتههای همسان با پسران ترغیب کنند؛ به ویژه اگر این امر مغایر با علایق و منافع جنسیتی رایج در جامعه باشد.
- دیدگاه فمینیستی
انقلاب صنعتی سبب کشیده شدن تمام اقشار جامعه، از جمله زنان و اطفال به بازار کار شد. تا قبل از انقلاب صنعتی، ضعف فزیکی و جسمانی زنان مانع مشارکت آنان در نیروی کار تولیدی میشد. کار در دوران صنعتی با تکنولوژی خودکار، پیششرطی برای حضور زنان در عرصهی اجتماعی و میدان کار شد. در واقع انقلاب صنعتی تاثیر دوگانه بر وضعیت زنان داشت. در نخست تقسیمات طبقاتی را توسعه داد و نخبهگان جدیدی شامل زنان را پدید آورد و به گونهای که این اقلیت در مقایسه با زنانی که فاقد مهارتهای کار با تکنولوژی جدید بودند از امتیازاتی برخوردار شدند. برای مثال در سال 1980 میلادی زنان دارای تحصیلات دانشگاهی در مقایسه با زنان دارای تحصیلات ابتدایی دستمزد بیشتری دریافت میکردند. این امر به نوبهی خود اهمیت تعلیمات را برای زنان آشکار ساخت و انگیزهی آنان را برای کسب آموزش و تحصیل در سطوح بالاتر افزایش داد. از سوی دیگر، حضور زنان در بازار کار – که حیطهای مردانه تلقی میشد – منجر به پایین آمدن دستمزد مردان شد و از این روی با مقاومتها مخالفتهای مردان مواجه شد. به این ترتیب زنان دریافتند که به عنوان زن، دارای منافع مشترکی با زنان دیگر جوامع و منافع متفاوت با منافع مردان هستند.
این امر، طرفداران حقوق زنان را به واکنش واداشت و موجب شد نظرات متفاوتی در رابطه با حقوق زنان مطرح شود. این نظرات با وجود گوناگونی در وهلهی نخست پرسشهای مشابهی را مطرح میکرد. از جمله نقش آموزش در بازار تولید روابط جنسیتی چیست؟ چرا زنان و مردان نقشهای متفاوتی در جامعه دارند؟ و آیا مکتب میتواند روابط جنسیتی را در جامعه از بین ببرد؟
این سوالات که سازمان و محتوای تعلیم را مورد کنکاش و چالش قرار میداد باعث شد به تدریج نظامهای تعلمیی کشورهای پیشرفته در جستوجوی راهکارهایی برای حل معضلات موجود باشد. همچنین برای داشتن فضای سالمتر و جامعهای پویاتر گامهای اساسی بردارد تا بتواند از نیروی بشری جمعیت انسانی خودشان به نحو شایسته استفاده ببرند که در این کار موفق هم شدند.
اما در افغانستان هنوز در نظام تعلیمی ما «دیدگاه کلاسیک» همچنان با اقتدار حاکمیت میکند و همین مساله باعث میشود تا هرگونه تلاش برای بهسازی فضای جامعه نسبت به حضور زنان منجر به شکست گردد. مادامی که پیامدهای تعلیمی و تربیتی معارف کشور مورد بازبینی و بازنویسی با حضور زنان و مردان متخصصان آگاه و فعال صورت نگیرد. عدالت جنسیتی در افغانستان به شکل پروژههای زودگذر باقی خواهد ماند. واقعیت این است که حتا در افغانستان نگرش معلمان هم به دانشآموزان دختر و پسر فارغ از تعصبهای جنسیتی نیست و تعدیل و تغییر این نگرش میتواند در تحقق هدف تساوی آموزشی تاثیر به سزایی داشته باشد. از این رو برای داشتن جامعهی سالم و زنان موفق در عرصه اجتماع باید اقدامات جدی در زمینهی تغییرات نظام تعلیمی و تربیتی افغانستان صورت بگیرد. هرگونه حرکت در جهت تحقق نسل سالم در افغانستان بدون واژگونی کامل ساختار فعلی آموزشی که هم از طریق کتابهای آموزشی و هم توسط معلمان، علایق مردانه را در اولویت قرار میدهد، بیفایده خواهد بود.