یعقوب یسنا
…نیما، شاملو، بهخصوص فروغ در زمینیکردن عشق و زمینیکردن جایگاه معشوق درش عر فارسی خیلی تأثیر داشتهاند، تا اینکه معشوق در شعر فارسی فردیت یافته و جزیی از تجربهی زیستهی عاشقانه شاعر دانسته شدهاست. در شعر نیما تجربه عشق را خیلی بهصورت خاص نداریم، آنچه داریم نوع نگاه انسانی به عشق است. معمولن تجربههاییکه از عشق در شعر نیما مطرح شده در رباعیهایی بهگویش مازندارانی و رباعیهای فارسی نیما بازتاب یافته که معشوق این رباعیها، زنی بنام کیجا است؛ روی و بر سپید دارد، موی بلند دارد، زنیست مثل مردم و در بین مردم زندگی میکند، مانند: معشوق ساختاری و نوعی شعر فارسی بینیاز از زندگی در تخت عاج نشسته نیست.
درکل؛ معشوق در شعر نیما تجسم و تفرد پیدا نمیکند که با جزییات توصیف شود. در شعر نیما فقط ماهیت عشق و نوع نگاه به معشوق زمینی و انسانی میشود، اما توصیف عشق و معشوق کلی مطرح میشود که بنابه زندگی و درگیریهای فرهنگی نیما، شاید عشق مجال چندانی پیدا نمیکند که تجربهی زیستهای خیلی خاص در زندگی شاعر شود.
در تجربهی شاعرانهی شاعرانِ مرد از دورهی نیما و سبک شعر نیمایی، در تجربهی شاعرانهی شاملو استکه معشوق، تفرد پیدا میکند. معشوق شعر شاملو نه یک معشوق ادبی بلکه معشوقیست واقعی که زنی بهنام آیدا است. اگرچه نوع نگاه شاملو به معشوق متعالیستکه بهگونهای کهنالگوی معشوق را وارد توصیف آیدا کرده و دغدغهی متعالی خویش را از عشق و معشوق در شخصیت واقعی معشوق که آید باشد، بازتاب دادهاست. با اینهم مفهوم معشوق در شعر شاملو از رکسانا تا آید تفاوت میکند. در توصیف آیدا، چهره زن بهعنوان معشوق بازتر میشود، دیگر آیدا مانند رکسانا زن اثیری نیستکه فرشته تصور شود، بلکه زن واقعیستکه شاعر و آیدا، مانند؛ دو انسان باهم عشق میورزند.
اما این را باید در نظر داشته باشیم که شاملو در عشق دنبال پناهگاهیست تا در آن پناهگاه آرامش پیدا کند، بنابراین؛ معشوق برای شاملو اعتبار پناهگاه را دارد و عشق ماهیت مسکن و آرامشبخش دارد. از این نگاه عشق در شعر شاملو با وصفی زمینیبودن و واقعیبودن بهصورت متعالی مطرح شده که معشوق واقعی و زمینی نیز جایگاه متعالی دارد. یعنی عشق بهتعبیر امروزی و خیلی اروتیک آن که دست و دلبازی و لذتبردن از رابطهای باشد نیست؛ بلکه عشق در شعر شاملو بهنوعی یافتن دیگری یا همان نیمهی گمشدهی خویشتنِ خویش است.
«کیستی که من
اینگونه
به اعتماد
نامِ خود را
با تو میگویم
کلیدِ خانهام را
در دستت میگذارم
نانِ شادیهایم را
با تو قسمت میکنم
به کنارت مینشینم و
بر زانوی تو
این چنین آرام
به خواب میروم؟
…»
در این شعر دیده میشود، شاملو از عشق که فقط لذت باشد عبور میکند بهپناهگاه عشق. تصور پناهگاهداشتن از عشق در عشق متعالی و در معشوق متعالی میتواند مطرح باشد؛ زیرا عاشق از عشق برداشت معنوی و هستیشناسانه دارد که میخواهد عشق موجب آرامش هستیشناسانهی او شود. عشق فقط دست ودلبازی، خوشداشتن و میل جنسی و رفع این میل نیست؛ بلکه بهنوعی میل جنسی دچار نگرش انتزاع هستیشناسانه و معنوی میشود. با وصفِ نگرش متعالیبودن عشق، در شعر شاملو بدن زن بهعنوان معشوق بیشتر گشوده میشود و از چشماندازهای نسبتن تازه به بدن زن دیده میشود که حضور معشوق را زمینی، تنانه و جسمپذیرتر میکند:
«بوسههای تو
گنجشکَکانِ پُرگوی باغاند
و پستانهایت کندوی کوهستانهاست
و تنت
رازیست جاودانه
که در خلوتی عظیم
با مناش در میان میگذارند.
تنِ تو آهنگیست
و تنِ من کلمهای که درآن مینشیند
تا نغمهای در وجود آید:
سرودی که تداوم را میتپد.
…»
عاشق در شعر معاصر
جایگاه و مفهوم عاشق در شعر معاصر نیز دچار تحول شدهاست. در شعر سنتی معمولن جایگاه عاشق، ساختاری و کهنالگوگرایانه بود که از نظر کهنالگویی جنس نرینه داشت؛ یعنی اگر زن نیز در جایگاه عاشق قرار میگرفت با زبان مردانه صحبت میکرد که این نگرش در واقع تابیعت از زبان مردانه و زیباییشناسی ادبیات مردانه بودهاست:
«…
بشد عمری مسلمانان که در دل
مرا مهر رخ آن مهجبین است
…» (ملک خاتون)
«خط آمد بر رخت ای سیمتن آهستهآهسته
بیرون شد سبزهات گرد چمن آهستهآهسته
…
بت نامهربانم مهربان گردید میترسم
مبادا بشنود چرخ کهن آهستهآهسته
…» (مخفی بدخشی)
اما سرانجام در شعر معاصر زنان به زبان و بیان خود از عشق و معشوق مرد دست پیدا میکنند. این دست پیداکردن موقعی صورت میگیرد که مفهوم عشق دچار تحول میشود و جایگاه عاشق و معشوق نیز از آن ثبات سنتی و ساختاریاش تغییر میکند؛ اینکه زن نیز در جایگاه عاشق میتواند قرار بگیرد و بهعنوان فاعل نفسانی از خواهش تنانهی خویش سخن بگوید و از جایگاه سوژه، بدن مرد را ابژه عشق در جایگاه معشوق قرار بدهد. در این بخش (عاشق در شعر معاصر) از زن در جایگاه عاشق با ارایهی نمونههایی از شعر معاصر سخن گفته میشود؛ اینکه چگونه زنان در شعر، در جایگاه عاشق قرار گرفتهاند:
«…
انگور در پیاله چشمت شراب شد
تا اینکه چشمهای تو عینالقضات شد
…» (موسوی)
«…
دلش نازکتر از چینی و
چشماناش تموچینیست
…» (لیلا صبوحی)
«…
خیره به بازواناش
موهایم را شانه میکنم
خوشحالت میشوند
خوابیده
از دستم برنمیآید
بگویم چگونه…
چشمان بستهاش، کوزه عسل
…» (محمدی اردهالی).
«…
دو حبه انگور میخوش و در هرکدام یک هسته سیاه
زیر برگ پلکهایت
چشمک میزنند
چگونه مردی هستی
نرمتر از ابر شلوارپوش مایوکوفسکی
…» (بهرامی)
«…
ایمهربان
شانههایت زیر پیراهن
چون کوههای زادگاهم در زمستانها
…» (صفایی بروچینی)
«… چشم که گشودیم
انگار ستونهای خواب عمیقی بودیم
در برهوت
پنجرههای چوبی زنی هندو
زنی دوووووووور
که دنیایی داشته، بزرگتر از اشتیاق زمانهی من
به فشردن انگشتهای گندمیات
بوسیدن لبهای تشنهات
که شیرهی انگور است
…» (جعفری)
«…
آغوش تو هنوز
عرصهای سبز است
برای مادیان سرکشی
که زیر پوست من
به تاخت میدود
…» (کراناز موسوی)
«…
او غنوده است
روی ماسههای گرم
زیر نور تند آفتاب
از میان پلکهای نیمهباز
خستهدل نگاه میکند
جویبار گیسوان خیس من
روی سینهاش وزان شده
بوی بومی تناش
در تنام وزان شده
…» (فروغ فرخزاد)
این موارد نمونههایی استند از شعر معاصر زنان که از جایگاه عاشق، عشق و معشوق مرد (مرد مورد علاقه) را توصیف کردهاند. نمونههای زیادی در شعر زنان پیدا میشود که اروتیکتر از این نمونههاست و تصرفهای زبانی زنانه نیز در آن نمونهها بیشتر اتفاق افتادهاست. اما این نوشتار که بیشتر نگاهی اجمالی و گزارشی دارد، مجال بررسی نمونههای بیشتر را نداشت. بنابراین؛ بهصورت مدخل و ورود به موضوع مطرح شد.
رقیب در شعر معاصر
اگر بخواهیم از رقیب در شعر معاصر فارسی گزارشی ارایه کنیم؛ بنابه پیشفرض سنتی از رقیب در شعر معاصر جایگاهی برای رقیب پیدا نمیتوانیم که طبق شعر سنتی در وسط عاشق و معشوق (چه عشق عرفانی و چه زمینی) رقیبی حضور داشته باشد.
چنانکه اشاره شد، ماهیت عشق در شعر معاصر تغییر کرده و جایگاه ثابت عاشق و معشوق نیز دچار تحول شدهاست. بنابراین؛ با تغییر ماهیت عشق و با تحول جایگاه عاشق و معشوق، رقیب جایگاه سنتیاش را در شعر معاصر از دست دادهاست. عاشق و معشوق را بهعنوان مصطلح در شعر معاصر میتوان در نظر گرفتکه از شعر سنتی رسیده و هنوز بهنوعی دارای معناست؛ اما از رقیب بهعنوان مصطلح نیز در شعر معاصر نمیتوان سخن گفت و جایگاه برایش در نظر گرفت.
با تحول ماهیت عشق و جنبهی فردیت یافتنِ عاشق و معشوق که عاشق و معشوق در فردیت خویش اختیار دارند و میتوانند در عشق دست به انتخاب بزنند؛ بهگونهای ضرورت و ماهیت رقیب دیگر از کاربرد افتادهاست و اعتبار هستیشناسانهی آن چنانکه در شعر سنتی داشت در شعر معاصر ندارد.
در منظومههای عاشقانه شعر فارسی معمولن در وسط عاشق و معشوق یک رقیب واقعی داریم که در منظومهی لیلی و مجنون، نوفل است و در منظومهی خسرو و شیرین، خسرو را میتوان رقیب فرهاد دانست. در منظومههای عرفانی نیز حضور هستیشناسانهی رقیب بهعنوان اهریمن، دیو، شیطان و نفس در برابر عشق عاشق (عارف) به معشوق (خدا) وجود دارد که ممکن عارف را از راه بیراه کند.
اما در شعر معاصر با چنین کارکردهایی از حضور رقیب نمیتوان سخن گفت. درصورتیکه بخواهیم تحول حضور هستیشناسانهی رقیب را در شعر معاصر دنبال کنیم، بایستی بهصورت جدی ژرفساخت هستیشناسانهی رقیب را در شعر معاصر بررسی کرد و دید که رقیب خود را چگونه در شعر معاصر نشان دادهاست. بنابراین؛ بحث رقیب در شعر معاصر فارسی نیاز به پژوهش و تحقیق مستقل با رویکردی متفاوت از بحث معمول رقیب، دارد.