مریم شاهی از زنان روزنامهنگار در افغانستان به مدت یکونیم دهه در شماری از رسانههای داخلی و بینالمللی فعالیت کرده است. وی که خود فرزند تبعیض و محرومیت در جامعه میزبان (ایران) بوده به مدت نه سال در ایران به فعالیتهای رسانهای پرداخته است. او همچنین رسانه «افغانستان امروز» که ویژهی مهاجران افغانستان در ایران بوده را پایهگذاری و اداره کرده است. این نشریه مخاطبانی از نسل دو و سوم مهاجران را با جامعه افغانستان امروز آشنا کرده است. مریم از شش سال به این سو به کابل بازگشته است و به مدت یک سال به عنوان سردبیر و گزارشگر در شماری از نشریات و یک شبکه تلویزیونی خصوصی کار کرده و از چهار سال به اینسو در یورونیوز فارسی مشغول به کار رسانهای است.
تابوی هویت زنانه
اگر طالبان بیاید و حکومت مذهبی تشکیل دهد، به نظر من این بزرگترین تهدید برای حیات اجتماعی زنان است. در حکومت مذهبی بسیاری از رفتارهای زنانه، تابو محسوب میشود و در یک کلام هویت زنانه برای آنها، تابو است.
کودکی و نوجوانی دخترانی مثل من در حکومت مذهبی سپری شده است. شاید برای شما عجیب باشد که دختری یازده سالهای که هنوز حتی نشانههای بلوغ ندارد، مدیر مکتب پاچه شلوارش را بلند کند تا ببیند در داخل کفش ورزشیاش جوراب نازک پوشیده یا کلفت چرا که به عقیده مسئولین انضباطی، پوشیدن جوراب نازک باعث تحریک مردان میشود که مجبور هستی در زیر رخت و لباسهای مدرسه/مکتب که اغلب تیره هستند، چادر سیاهی را روی بدنت تحمل کنی. اینها حقایقی است که ما در حکومت مذهبی تجربه کردهایم.
هنوز هم گاهی وقتها به آن روزها و به آرزوهای آن روزهایم فکر میکنم، یکی از آرزوهای زندگی در کودکیام این بود که میتوانستم بدون چادر و با موهای رها در دشت و تپه بِدوم، جیغ بزنم و با صدای بلند بخندم، بدون اینکه هیچ گاه مرا مسبب گناهان در جامعه مردسالار ندانند. به آن آروزها که فکر میکنم غمگین میشوم و به این نتیجه میرسم که من هیچگاه کودکی نکردهام. روزگار دخترانی چون من، مانند انسانی بود که پاهای سالمی برای حرکت کردن و قدم زدن داشت ولی چون همه این کار (قدم زدن) را یک عیب بزرگ و اشتباه نابخشودنی محسوب میکردند نمیتوانست قدمی بردارد و همیشه قدم زدن، برایش یک رویای دست نیافتنی بود.
به باور من زندگی تنها با تولد آغاز نمیشود، بلکه شروع زندگی زمانیست که فهم و درک نسبت به جامعه پیدا میکنی. من پیش از وارد شدن به جامعه نگاه متفاوتی به جنسیت داشتم، فکر میکردم زنها از مردها برتر هستند. زنها زیبایی، ظرافت، توانایی و قدرت بیشتر نسبت به مردها دارند. در خانواده خودم نیز تبعیض بین دختر و پسر وجود داشت؛ ولی در آن حد نبود که من احساس کنم که از یک مرد کمتر هستم. وقتی که وارد کارهای اجتماعی و رسانهای شدم، همه چیز خلاف تصورم بود، فهمیدم اگر تو زیبا، قوی، باهوش، صاحب علم و صاحب کتاب باشی، زیاد مهم نیست اینکه بیشتر بدانی و بخوانی، شاید که به ضررت هم تمام شود. مهم این هست که تو چقدر مطیع باشی و تنها وظیفهات را خانهداری و تربیت اولاد بدانی و خود را صاحب هیچ حق دیگری ندانی.
معادلهها را تغییر دهیم
برای آوردن تغییر باید ما زنان، پیشگام تغییر باشیم. من خاطرهای دارم از چند سال پیش وقتی با دوستانم صحبت میکردم یکی از دوستان گفت: تو دختر توانمند هستی باید جایگاه خود را در این جامعه پیدا کنی، اما در این جامعه قاعده، قاعده مردسالاری است، اگر بخواهی با همین قاعده کار و زندگی کنی، باید به قواعد عمل کنی. در این جامعه اگر بخواهی پیشرفت کنی باید برای نیاز به پیشرفت به نیاز دیگری پاسخ دهی. اگر کسی که صاحب قدرت است، از تو درخواست جنسی کند، تو باید به دید یک نیاز نگاه کنی و نیاز او را برآورده کنی تا او هم نیاز تو برای پیشرفت را برآورده کند. در این جامعه بحث دادوستد است، فکری کردم و در جواب گفتم که درست است، تو از روی دلسوزی این سخن را به من میگویی اما من ۱۵ سال کار رسانهای کردهام، رنج کشیدهام، زحمت کشیدهام، اذیت شدهام تا زنی شوم که با فکر و اندیشهام حرفی برای گفتن در این جامعه داشته باشم. اگر میخواستم وارد این دادوستد و در نهایت روسپیگری شوم، پس باید روی همین کار سرمایه گذاری میکردم. حالا بعد از این همه رنج و زحمت بخواهم تن به این کار بدهم باید به کل شخصیت و ان چیزی که هستم، پشت کنم و چنین کاری غیرممکن است. به نظر من یکی از بزرگترین مشکلاتی که زنان شاغل در جامعه افغانستان با آن روبهرو هستند، وجود مردانی در ردههای بالای شغلی است که در عوض دادن شغل، چوکی یا حتی نمره یا حل یک مشکل اداری، تن زن را مطالبه میکنند. در حالیکه زنان، دختران و خواهرانشان را در پستوهای خانههایشان نگاه میدارند. این تناقضی است که جامعه مردسالار ما با آن مواجه است و زنان را هم با دوگانگیهای رفتاری مواجه میکند. در این بین زنانی هستند که به این خواستهها تن میدهند و قضاوت درباره این زنان کار مشکلی است. به طور مثال من تن به چنین خواستههایی نمیدهم ولو اینکه تن ندادن باعث شود همان آدمها سنگهای بیشتری جلوی راهم بگذارند ولی نمیتوانم آن زنی را محکوم کنم و برچسب روسپیگری بزنم که تن داده، بهخاطر اینکه به جای آن زن نیستم و تجربههای اجتماعی و نحوه زندگی که او پشت سر گذرانده است را نگذرانده ام. به خودم میگویم تجربه زندگی به من آموخته که اگر به هر خواستهای تن بدهی در مدت کوتاهی روحت و شخصیتت نابود خواهد شد ولی ممکن است تجربههای زندگی زنی که تن به خواستههای نامشروع میدهد، متفاوت از تجربههای من باشد هر چند که تن دادن به خواستههای نامشروع باعث میشود که زنانی مانند من به انزوا کشانده شوند. همانطور که مردانی را میشناسم، در ظاهر از من و از عملکرد و فعالیتهایم ستایش میکنند، اما در خفا با زنانی هستند که به خواستهایشان تن میدهند و اگر گرهی در کارم بهوجود بیاید، همان آدمها حاضر نباشند، از اختیاراتشان استفاده کنند؛ بهخاطر اینکه معادله نیاز در برابر نیازشان را رعایت نکردهام. با همه اینها ما اگر خواهان نگاه انسانی به خودمان باشیم، باید مقابله و مبارزه کنیم تا بتوانیم معادله را تغییر دهیم و هیچ مبارزهای بدون دادن بها و قربانی امکانپذیر نیست، امروز به انزوا کشیده میشوم چون استانداردهای رفتاری من چنین اجازهای نمیدهد پس بها داده ام، مثل من بسیاری از زنان مقاومت و مبارزه میکنند، از این مشکل حرف میزنند و مینویسند. در نهایت فردا برای دختران نسل بعدی فضا بازتر و انسانیتر خواهد شد. این ماجرا مرا به دوره قبل از شروع به کار رسانهای برد. زمانی که دانشآموز دوره دبیرستان/لیسه بودم، در یکی از مضمونهای دشوار مکتب خوب درخشیدم و نفر اول در منطقه شدم، اما به دلیل این که مهاجر بودم، من و خیلی از همدورههایم از مکتب اخراج شدیم. پس از اخراج شدن از مکتب، نمیخواستم در خانه بمانم و زانوی غم در بغل بگیرم به پیشنهاد خواهر بزرگم، هرچند به شغل آرایشگری علاقمند نبودم، اما این کار را به خانهنشینی ترجیح دادم و در مدت کوتاهی به آرایشگری علاقمند شدم واقعا لذتبخش بود. وقتی برای جذابکردن دیگران هنر به خرج دهی، حس فوقالعادهای پیدا میکنی. متاسفانه آرایشگاه پاتوق شد برای زنانی که شوهرهایشان معتاد بود، یا ازدواجهای موقت پیاپی میکردند و حتا زنان خیابانی رفتار و گفتار آنها برایم بیگانه و حتا سنگین تمام میشد. من که دختری کم سن و سالی بودم، نتوانستم با این شرایط کنار بیایم، حرفهای آنها و رفتارشان خلاف تربیت خانوادگیام بود. آرایشگاه را کنار گذاشتم و در دورههای آموزش خبرنگاری ثبت نام کردم.
گفتند هیچ مردی با تو ازدواج نخواهد کرد
خبرنگاری را از صدا و سیمای ایران به عنوان خبرنگار خارجی با همکاران ایرانی که دختران همسنوسال خودم بود، شروع کردم. خیلی میان ما تبعیض گذاشته میشد، بعضی از خبرهایی را که من میخواستم بنویسم، مدیر بخش در حضورم به خبرنگار دیگری میسپرد. تحمیل این رفتارها برایم سخت بود، تا آن زمان بزرگترین مشکلم، تبعیض هویتی و شهروندی بود و مساله جنسیت مطرح نبود، مدت ۳ سال که آنجا کار کردم، در ایران وارد بحثهای سیاسی نمیشدم و علاقه هم نداشتم. فقط در عرصههای بهداشت و درمان، فرهنگی و اجتماعی گزارشهای خبری مینوشتم در تلویزیون فعالیتم به عنوان خبرنگار خارجی محدود میشد، اما هیچوقت از تلاش دستبردار نشدم و از طریق دیگر در روزنامههای ایران مثل روزنامه خراسان، شهرآرا و قدس و در همهی این روزنامهها ردپایی از گزارشهای من وجود دارد. بعد از یک مدت محرومیت تحصیلی در دوره پیش دانشگاهی ثبت نام کردم و وارد دانشگاه شدم. همزمان در یک مجموعهی دیگر شروع به کار کردم که یک رسانه افغانستانی بود. در مدت یک سالی که با آنها کار کردم، برای نخستین بار در جامعه مسأله جنسیت برایم مطرح شد. درست به یاد دارم که همکاران مرد به من میگفتند که چرا یک زن در دانشگاه درس بخواند و کار خبرنگاری کند؟ زن باید در خانه بنشیند، بچه تربیت کند و نباید در بیرون از خانه کار کند. یکی از همکارانم که پزشک بود، میگفت: تحصیلات و دانشگاه زن را بیجنبه میکند. برایم کاملا روشن شده بود بهخاطر اینکه زن هستم، دانشگاه بروم، درس بخوانم، خبرنگاری بمانم، نه تنها که مزیتی محسوب نمیشود بلکه یک عیب بزرگ است در حالیکه اگر یک مرد بودم، همهی اینها برایم مزیت بود، روزهای خیلی سختی بود. درست یادم است یکی از همکارانم که مرد مسن و قلم بهدستی بود، یک روز به من گفت: خانم مریم، تو تا چه زمانی میخواهی به شغل خبرنگاری ادامه دهی؟ هیچ مردی حاضر نمیشود با تو ازدواج کند. چه کار میخواهی انجام بدهی، برو سر زندگی خود، برو سراغ آیندهی خود. من گفتم: اگر بهخاطر اشتغال به کار رسانه، هیچ مردی نخواهد با من زندگی کند، من هم ازدواج نخواهم کرد با چنین مردی، من کاری را انجام میدهم که از نظر خودم درست باشد. همان وقت در یک دورهی آموزشی آنلاین در آکادگی زیگزاگ BBC قبول شدم که کارآموزهای زیر ۲۵ سال میخواستند، کسانی که سوابق کار رسانهای داشته باشند یک دوره با آنها کار کردم و یک سال آموزشهای خبرنگاری را در سال ۱۳۸۷ در آنجا فرا گرفتم، همزمان با تحصیل در دانشگاه در رشته علوم اجتماعی گرایش پژوهشگری، اکادمی BBC را هم گذراندم، این دوره برای پیشرفت حرفهایام خیلی تأثیرگذار بود و بعد از تجربه در تلویزیون ایران، در BBC تجربه خوبی بود. کار خبرنگاری برای زنان آن هم در جهان سوم، واقعا دشوار است. اراده خاصی میخواهد، نترسی و ریسکپذیری. یک نشریه برای مهاجران افغانستانی که احساس میکردم جامعهی مهاجر نیاز به یک رسانه دارد، جایی که برایشان هویت ببخشد و چیزی که نگاه جنگزده، ویرانی، بدبختی و خشونت و در یک کلام سیاه نمایی هویتی را از ذهن مردم کمی پاک کند و جنبههای مثبت زندگی را نشان دهد، به همان خاطر هفتهنامه را با بچههای دانشگاهی راه انداختیم که بیشتر تأکید روی موفقیتهای مردم افغانستان بود. در حالیکه برای ما مهم نبود، این مردم حتما در افغانستان باشند. در منطقه که ما زندگی میکردیم، بسیاری از مهاجران نشریه ما را میخواندند و با آن آشنا بودند. نشریه با پول مردم پیش میرفت. نشریه به نام «افغانستان امروز» تا دو سال در ایران فعالیت کرد. رویکرد ما ارائه یک تصویر خوب از افغانستان بود زیرا باور داشتیم که با تصویر خوب میتوانیم جهتدهی کنیم. از طرفی کوشش میکردیم برای افغانستانیهای مقیم ایران تفهیم کنیم که اگر در جامعه ایران شهروند نمیشوند و حق هیچکاری را ندارند، نباید احساس بیهویتی کنند، نشریه میخواست نسل جوان را با هویت خودشان آشنا کند.
دغدغههای یک خبرنگار زن
من بعد از اینکه سند لیسانس را در سال ۱۳۹۲ گرفتم، برای اولین بار به افغانستان آمدم. خانوادهی ما چندین نسل در مهاجرت گذرانده بودند و یک سال قبل از آمدنم به افغانستان، این تصمیم را داشتم تا خانوادهام را برای سفر قریبالوقوعام به کابل آماده کنم، کار آسانی نبود اما با صبر و استدلال با خانواده توانستم تصمیمم را عملی کنم. افغانستان را دوست داشتم، یکی از دغدغههایم این بود که از حرفهام برای رشد کار رسانه در وطنام استفاده کنم تا خدمتی برای وطنی که ندیده بودم، کرده باشم. به این ترتیب کارم را از سردبیری روزنامه کمپاین انتخاباتی عبدالقیوم کرزی شروع کردم، گاهی تا یک صبح، ده و دوازده شب کار میکردم اصلا گذر زمان برایم مهم نبود. آنوقت طبق قانون کار، زنان تا ساعت 4 بعد از چاشت کار میکردند و قانون اجازه نمیداد که مدت بیشتری در محل کار باشند. راستش آن وقت به این حرفها اهمیت نمیدادم، زیرا به این فکر بودم که فردا از روزنامه چه موضوعات پرمخاطب و خوب بیرون بدهیم.
هیچ ترسی نداشتم که تا ناوقت شب با همکاران مرد در دفتر کار کنم، احساس ناامنی نداشتم. هیچ اتفاقی ناخوشایندی هم نیفتاد. دلیل این حس امنیت این بود که در ایران، آزاد بزرگ شده بودم، اما رفتهرفته بیشتر با فضای حاکم در جامعه افغانستان آشنا شدم. هر چند خانوادهام هیچگاه بر سر راه من مانع ایجاد نکرد، ولی خشونتها علیه زنان، ناامنی، بداخلاقیهای اجتماعی باعث شد، احتیاط بیشتری در ارتباطات اجتماعی و کاری داشته باشم.
در آن سال بعد از پایان انتخابات ریاستجمهوری در روزنامه جامعهباز همکاری کردم. یکی از گزارشهایم مطرح کردن تابوی بکارت بود که نخستین بار در افغانستان این موضوع را در یک رسانه منتشر کردم. وقتی گزارش نشر شد، سردبیر بهخاطر نگرانی از امنیتام خواست که به نام خودم گزارش را نشر نکنم. اما استدلال من این بود که موضوع این گزارش دغدغه خودم نیز است، انگیزه نوشتن این گزارش بر میگردد به چند سال پیش که در رسانههای ایران خبر کشته شدن دختر خانم معلمی در شب عروسیش منتشر شد که در فردای شب عروسی جنازه را به طب عدلی بردند و اعلام کردند که این دختر بر اساس یک تصور کشته شده است و وی رابطه جنسی پیش از ازدواج نداشته است. از شنیدن این خبر بسیار متاثر و متاسف بودم، از اینکه یک دختر چرا باید با چنین معیارهایی سنجش شود. پس اگر بخواهیم دیگر هیچ دختری به خاطر یک تصور یا گمان سوء در شب عروسیش کشته نشود. نمیتوانستم در پشت گزارشام پنهان شوم. میخواستم که این مباحث مطرح شود، گفتوگو ایجاد کند، نقد و نظر راه بیفتد. همانگونه هم شد. این گزارش به پرمخاطبترین گزارش در سایت «جامعهی باز» تبدیل شد. آنوقت در کابل کمتر کسی بود که چنین گزارشی را نخوانده باشد و امروز بعد از گذشت ۵ سال، ازمایش پرده بکارت بهطور قانونی ممنوع شده است ولی نمیتوان گفت که این تابو برداشته شده. هنوز هم دختران نگونبختی هستند که در جایی از این شهر یا ولایت و قریه، بیصدا و در سکوت بهخاطر یک گمان کشته میشوند و صدایشان به هیچ جایی نمیرسد. در واقع من هرگاه از روی دغدغه نوشتهام، گزارشام مورد استقبال مخاطبانم قرار گرفته است. خاطره دیگری هم دارم از این ماجرا، چند سال پیش با یکی از دختران از خیابانی در پلسرخ میگذشتیم. نوع پوشش ما مثل همه زنهای جامعه بود، یعنی مطابق با عرف زندگی کابلی لباس پوشیده بودیم که ناگهانی مردی از داخل موتر با الفاظ زشتی ما را خطاب کرد. روز دیگر داخل موتر تونسی نشسته بودم که پیرزنی گفت شما دخترهای از ایران امده باعث شدید جوانهای ما معتاد شود. شما دخترهای…. با خودم فکر کردم این اولین باری نبود که با چنین رفتارهایی برخورد داشتم و چرا بسیاری از دختران از ایران امده با عینکی از پیش داوریها نگریسته میشوند و همین سوالها ایده تهیه یک گزارش برای یورونیوز شد و گزارشی با این سوال تهیه کردم که »دختران از ایران آمده چگونه در جامعه افغانستان زندگی می کنند؟« که این گزارش هم یکی از گزارشهای پرخواننده در طول اینسال ها شد. تجربه من ثابت کرده است در کنار توانایی حرفهای و قدرت نویسندگی، این دغدغههای اجتماعی خبرنگار است که به قلم خبرنگار جان میدهد و گزارشهایش را خواندنی میکند.
نخستین مسؤولیت سردبیری خبر تلویزیونی را در یک شبکه خصوصی آغاز کردم. در ایران بسیار کم اتفاق میافتد که یک زن سردبیر خبر شود و در طول سالهایی که در ایران مشغول به کار رسانه بود، این موضوع مرا اذیت میکرد. نگران بودم که مبادا در افغانستان هم این وضعیت حاکم باشد. چون نمیخواستم که زنان به دلیل جنسیتشان همیشه در پستهای پایین مصروف کار باشند. وقتی به تلویزیون رفتم هیچ کسی باور نمیکرد دوام بیاورم. چون خبر و مدیریت خبر کار مردانه تلقی میشد. اما من باور داشتم که میتوانم و این را ثابت کردم. همهی خبرنگاران مردان بودند، هر چند سردبیری دشواریهای خود را داشت، اما در نهایت برای یکسال مسئولیت سردبیری را برعهده گرفتم و برخی تغییرات در کار رسانهای را بهوجود آوردم.
مشکل دیگری که در این جامعه همیشه وجود دارد مسألهی فهم و دانایی است. آدمهای تحصیلیافته بودند، اما سواد و فهم متفاوت نداشتند. وقت کسی از سطح فهمشان بالا حرف میزد، برعکس بیسواد شمرده میشد. من بارها در رسانههای داخلی به بیسوادی و نفهمی متهم شدم و زمانی که در رسانههای بینالمللی مینوشتم احساس آرامش بیشتری داشتم؛ چون با سردبیر و مدیر، ادبیات مشترک کاری داشتیم؛ چیزی که در برخی رسانههای داخلی وجود ندارد. پراکندهگویی بسیار کردم اگر بخواهم حرفهایم را جمعبندی کنم باید بگویم که کار اجتماعی به من یاد داده که اگر ما زنان فعال در جامعه افغانستان، بخواهیم شرایط به نفع ما تغییر کند، باید تغییر را از خودمان آغاز کنیم. نباید همیشه انتظار تغییر را از مردان داشته باشیم بدون اینکه خودمان کار کنیم. یک مرد جای زنی مثل من نیست و نمیداند که ساختار مردسالار جامعه تا چه اندازه ما را تحت فشار قرار میدهد. همیشه این مثل که میگویند «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت باش» کاربرد ندارد. گاهی همرنگی با جماعت ما را به ورطه سقوط میکشاند. سقوط اخلاقیات، سقوط یک زندگی بهتر.
پریود در تاریخ، اساطیر و ادیان
این مطلب براساس مصاحبه با محمد حسین فیاض، پژوهشگر علوم دینی و بررسی مقاله عصمت شاهمرادی در مورد تبعیض مثبت به نفع زنان با تاکید بر حقوق شهروندی، نوشته شده است. مساله پریود و زایمان...
بیشتر بخوانید