نجیبالله کریمی
در نخست میخواهم از خود آغاز کنم. من یک فردی هستم که در جامعهی سنتی-مذهبی بزرگ شدم. جامعهای که در آن زن بهعنوان جنس دوم، ضعیف و ناقصالعقل تلقی و نماد نفس، شهوت و مکر پنداشته میشد. در این جامعه، حتی نامبردن یک زن در نزد همسر، پدر، برادر یا پسر خجالتآور بود و غیرت این مردان آن را بَرنمیتابید. بهترین نامها برای یک زن «سیاهسر»، «مادر فلانی» و «دختر فلانی» بود. بسیاریها از نام اصلی یک زن خبر نداشت. در چنین جامعهی مردسالارانه که حتی نامبردن یک زن در جمع، طعنه و جرم شمرده میشد، سخت است که از کرامت انسانی، حقوق زنان و نقش آنها در جامعه بنویسیم. این وضعیت، احوال جایی بود که من در آن بزرگ شدهام. جاهای دیگری در افغانستان وجود داشت که حتی نام انسانبودن را به زنان قایل نبودند و یک نگاه ابزاری به آنها داشتند. با تأسف، با گذشت دو دهه دموکراسی، هنوز هم در بعضی از جاهای افغانستان این وضعیت حاکم است. خشونتهاییکه امروزه علیه زنان کشور شاهد هستیم، بهگونهای متفاوتتر از گذشته اعمال میشود، اما در حقیقت خاستگاه آن همان باورهای غلط و سنتهای ناپسندی است که از گذشتهها به ارث برده شده. قبل از اینکه به اصل موضوع پرداخته شود، اشارهای به تأثیرات باورهای غلط بر روی افکار انسانها و چگونگی تغییرات آن نسبت به زمان میکنم. تا چند سال قبل که ذهنها منجمد بود و زنان از نام و نشان مردانشان که بهنوع مالِک آنها تلقی میگردید، شناخته میشد، برونرفتن یک زن بدون اجازهی همسر اش از خانه جرم پنداشته شده و بیحیایی بهحساب میآمد. حضور زن در اجتماع و انظار عامه، هرگز با روحیه و نگرشهای فکری مردان سازگاری نداشت.
دیدن چهره و یا عکس یک زن، مثل یک تابو بود. پخش و نشر عکس زنان بهویژه دخترخانمها، بهمثابهی پامالکردن غیرت و غرور آنها و مردان آنها حساب میشد و در بعضی از موارد حتی به قتلشان میانجامید. اما امروز که ارتباطات گستردهتر شده، سطح آگاهی عامه ارتقا پیدا کرده و تکنالوژیهای مؤثر بهوجود آمده، آن نگرشها کمکم رنگ میبازد و آن تابوها بهتدریج شکسته میشود. در شرایط امروز، حضور زنان در اجتماع، اقتصاد، سیاست، ورزش و … نهتنها که مایه شرم و سرافکندگی برای بسیاری از مردان جامعه نیست، بلکه از عاملهای سربلندی و افتخارات آنها نیز است. امروزه، بسیاری از زنها نهتنها که بهعنوان یک ابزار و بردهی جنسی برای مردانشان حساب نمیشوند، بلکه از خود اراده و آزادی مستقلی دارند و آزادانه تصمیم میگیرند و عمل میکنند. این تغییرات چشمگیر و غیر قابل تصور حاکی از آن است که باورهای انسانی بهشدت تابع شرایط میباشند. آن مردانیکه با رفتارهای اکثریت زنان و دختران امروز موافق نیستند، در حقیقت با شرایط خود را هماهنگ نساختهاند و از قافلهی رشد جامعه بشری در طول زمان، عقب مانده است. این رشد و این دگرگونی، بیهزینه هم نبوده است. تا رسیدن به این وضعیت، ما دهها و بلکه صدها زن و دخترخانم در سرزمین خود قربانی دادهایم؛ اما این هم کافی نیست. زنان کشور ما هنوز هم جایگاه اصلی خود را نیافتهاند و از نابرابری جنسیتی بهشدت رنج میبرند. هنوز هم بعضی از مردان جامعهی ما در گذشته زندگی میکنند. این موضوع، بزرگترین چالشیاست که فرا راه بالندگی زنان در کشور وجود دارد. اینکه بعضی اوقات سخن از «ضعیف بودن» و «ناقصالعقل بودن» زنان بهمیان میآید، نشانگر این است که بعضیها هنوز هم همان باورهای غلط گذشته را در سر دارند. زنانیکه تحت سیطرهی این مردان بزرگ میشوند، در اوایل ضعیف و یا ناقصالعقل نیست، اما در اخیر بهواقعیت ضعیف و ناقصالعقل بار میآیند. چون آنها از کودکی به کودکان دختر یاد میدهند که بلند نخندند، در جادهها سر بهزیر باشند و در هنگام صحبت با مردان به آنها مستقیم نگاه نکنند. به آنها تذکر میدهند که لباس تنگ یا کوتاه مغایر با اخلاق است. به آنها تأکید میکنند که اگر در جادهها یا اماکن عمومی دیگر مورد آزار لفظی یا بدنی قرار گرفت، سکوت کنند. برای آنها، باکرهگی و سرکوب احساس جنسی از جمله ارجمندترین اصول اخلاقی محسوب میشود. در کودکی با کودکان پسر بازی نکنند، دوست آنها باید همجنس باشد، داشتن دوست پسر مجاز نیست. این در حالی است که دوست دختر داشتن برای پسرها در همان خانوادهها هیچ مشکل عرفی ندارد و مغایر با اخلاق محسوب نمیشود…. این تفاوت و تمایز قایل شدنها در خانوادهها بهویژه آنهای که هم دختر و هم پسر دارند، باعث ایجاد عقدههای روانی شدید برای دختران میشود. بسیاری از آنها آرزو دارند که پسر بودند و بسیاریشان هم دست بهخودکشی میزنند یا دچار آسیبهای شدید روانی میگردند. در چنین وضعیتی، مردان کجاندیش آنها هم فکر میکنند که آنها ضعیف و یا ناقصالعقل است. بدون شک، زنانیکه در چنین شرایط خفقانی بزرگ میشوند نسبت به مردان آن جامعه روحیهی ضعیف و شکستهای دارند. این زنان در مقابل زنانیکه در محیطهای سالم و انسانی تربیه میشوند و از روحیه و اعتماد بهنفس بالایی برخوردار است هم احساس ضعف و حقارت میکنند. این موضوع، مورد تأیید دانشمندان روانشناسی تربیتی نیز است. جالب اینجاست که مردانی با چنین اندیشهها، فکر میکنند که همهی زنان مانند زنانِ تحت سیطرهی آنها هستند. این مردان، زنانی را که در محیطهای سالم انسانی بزرگ میشوند هم بهکیش خود میپندارند و به آنها نیز یک دید ابزاری، تحقیرآمیز و غیرانسانی دارند. از طرف دیگر، تفسیرهای نادرست از موضوعات دینی و وجود سنتهای ناپسند در جامعه، این باورهای غلط را تقویت میبخشد و مهر تأییدی بر رویکردهای غیرانسانی مردان کجاندیش ماست. اینجاست میتوان گفت: «زن ضعیف نیست، باورهای غلط او را ضعیف میسازد».
پریود در تاریخ، اساطیر و ادیان
این مطلب براساس مصاحبه با محمد حسین فیاض، پژوهشگر علوم دینی و بررسی مقاله عصمت شاهمرادی در مورد تبعیض مثبت به نفع زنان با تاکید بر حقوق شهروندی، نوشته شده است. مساله پریود و زایمان...
بیشتر بخوانید