فرناز سیفی
«الیمپ دگوژ» فمینیست، نمایشنامهنویس و کنشگر ضد بردهداری در قرن هجدهم فرانسه که روز پنجم سپتامبر ۱۷۹۱ میلادی، یکی از اولین، جامعترین و مهمترین آثار فمینیستی را منتشر کرد «بیانیهی حقوق زن و شهروند زن».
دگوژ در یک خانوادهی خرده بورژوا در جنوب غربی فرانسه متولد شد؛ شانزده ساله بود که بهرغم میلاش او را شوهر دادند. بعدها در یکی از رمانهایاش که با الهام از زندگی خود نوشت، جایی از زبان شخصیت اصلی داستان گفت که به زور او را به مردی دادند که دوستاش نداشت. مردی که ثروتمند یا از یک خاندان اشرافی هم نبود تا دستکم عنوان اشرافی یا ثروتاش، مرهمی باشد. شوهر خیلی زود از دنیا رفت، «الیمپ» دست تنها پسرش را گرفت و به پاریس مهاجرت کرد که خواهرش هم ساکن آنجا بود. دیگر هرگز ازدواج نکرد، نهاد ازدواج را «مقبرهی عشق و اعتماد» میدانست.
او در پاریس با مرد ثروتمندی رابطه داشت؛ هرگز حاضر نشد با او ازدواج کند و بارها درخواست ازدواج او را رد کرد. با حمایت مالی مرد بود که توانست یک سالن نمایش تیاتر در پاریس راه بیندازد و نمایشنامههایی با موضوع حقوق زنان را اکران کند. خیلی زود جذب گفتمان فعالان مخالف بردهداری در فرانسه شد. در سال ۱۷۸۵ کتابی را علیه بردهداری نوشت. کتابی که خشم طبقهی «الیت» فرانسه را به دنبال داشت و سیلی از تهدید را آوار زندگی او کرد. منتقدان و مخالفان فراموش نکردند که به بهانهی مخالفت با موضع او در برابر بردهداری، به جنسیت او حمله و یادآوری کنند که «جای زن در کنج خانه است» و «زن را چه به اداره تیاتر و کتاب نوشتن و اظهار فضل دربارهی بردهداری؟» یک نمونهاش آبراهام ژوزف بنارد، هنرپیشه و کمدین مشهور فرانسوی دوران بود که دربارهی دگوژ گفت: «کتاب نوشتن دگوژ اثبات دیگری است که هر زن نویسنده، پدیده غلطی است. اصلن مهم نیست این زنان چه بنویسند، هر آنچه بنویسند در جایگاه غلط و بیخودیاند. چرا که نوشتن، کار زنان نیست!»
وقتی فعالیتهای انقلابیون فرانسه شدت گرفت، دگوژ که با شور و اشتیاق حامی حقوق انسانی شهروندان بود، خیلی زود جذب فعالیتهای انقلابی و حمایت از انقلابیون شد؛ اما او خیلی زود از این انقلاب و سردمداراناش که نویدبخش هیچ برابری برای زنان نبودند، سرخورده شد و ناامید. به «جمعیت دوستداران حقیقت» پیوست که خواهان خواستهی برابری زن و مرد در فرانسهی نوین بودند. اولین جملهی «بیانیهی حقوق زن و شهروند زن» را در یکی از اولین جلسات همین جمعیت بر زبان آورد: «زن حق دارد داربست را نصب کند. زن باید این حق برابر را هم داشته باشد که از سکوی گوینده بالا برود و حرف بزند.»
در سال ۱۷۸۹ میلادی «اعلامیهی حقوق بشر و شهروندی»، سند بنیادین انقلاب فرانسه، منتشر شد. سندی که خشم شدید دگوژ را به دنبال داشت، سندی که بیشتر از هرچیز بیانیهی حقوق مردان بود، نه حقوق شهروندان! بیانیهای که به صراحت نوشت «تمام مردان آزاد و برابر به دنیا آمده و آزاد و برابر باقی خواهند ماند.» در همان سال بود که زنان خشمگین در ورسای در اعتراض به بالابودن نرخ نان جمع شدند. تجمعی که خیلی زود خواستهاش فراتر از نرخ نان رفت و به خواستهی برابری زنان با مردان و حقوق شهروندی برابر برای زنان و اقلیتها رسید. زنان معترض همچنان چندین نامه به «شورای ملی» انقلاب فرانسه نوشته و خواهان به رسمیت شناختن حقوق شهروندی برابر برای زنان شدند. خواستهای که از سوی شورا کاملن نادیده گرفته شد. در واکنش به این سند مهم انقلاب فرانسه بود که دگوژ «بیانیهی حقوق زن و شهروند زن» را نوشت.
دگوژ در این بیانیه به صراحت نوشت: «این انقلاب وقتی واقعن به ثمر مینشیند و معنا پیدا میکند که همهی زنان متوجه وضعیت نابسامان و بیحقوقی خود شوند.» او خطاب به مردان نوشت: «مردان! میتوانید منصف باشید؟ دستکم به یک زن اجازه میدهید از شما سوال کند؟ به من بگویید چی به شما چنین حق و اجازهای داده که زنان را این چنین سرکوب کنید؟» او نوشت به دور و بر هم که نگاه کنید، همهی حیوانات هم در وضعیت بهتر و برابری بیشتر دو جنس با هم سر میکنند. فقط آدمیزاد است و مردان که به خودشان اجازه دادند چنین گونهی زن را سرکوب کنند.
دگوژ این بیانیه را در ۱۷ بند نوشت، درست مثل بیانیهی حقوق شهروندی انقلابیون فرانسه که در ۱۷ بند تنظیم شده بود. خواستههای بیانیهی او پیشرو بود و قاطع. او از جمله خواهان حق سهم برابر زن و مرد از اموال مشترک شده بود یا حق مدیریت زنان و حضور آنها در مشاغلی که مرتبط با ادارهی امور جامعه است. در تمام این بیانیه، لحن طنز تلخ و نیشآلودی هم دارد، شبیه بیبی خانم استرآبادی که «معایب الرجال»-اولین مانیفست فمینیستی ایران-را نوشت (او نیز کتاب را در واکنش به «تادیب النسوان» نوشت که کاملن زنستیزانه بود.)
واکنش انقلابیون فرانسه
معلوم بود. آنها سریع دگوژ را به «خیانت به انقلاب» متهم کردند، ژاکوبنها دگوژ را بازداشت و در دادگاهی سریع به اعدام انقلابی با گیوتین محکوم کردند. قاضی دادگاه حتا حاضر نشد حق دسترسی او به وکیل را به رسمیت بشناسد و گفت «زبان این زن انقدر دراز است که نیازی به وکیل ندارد.» رسانههای «انقلابی» هم همدست شدند و در مقالههای خود او را «انگل» و «منافق به انقلاب» توصیف کردند و فردی که «جایگاه جنسیت خود را فراموش کرده» و علیه جایگاه زن شوریدهاست!
انقلابیون او را با گیوتین گردن زدند و جنازهاش را در قبرستان مادلین انداختند. از قضا یک شهروند پاریسی که وقایع همه روزهای عجیب بعد انقلاب را مینوشت، ماجرای گردن زدن دگوژ را هم نوشته بود: «دیروز، ساعت ۷ عصر، زنی را که همهی پاریس زیبایی او را تحسین میکردند، زنی را که اهل کلمات بود، گردن زدند. او آرام و باوقار به سمت گیوتین رفت، تا اکنون کسی چنین زیبایی و شجاعت توامان را ندیده بود… آن زن که تمام جسم و روح خود را وقف انقلاب کرده بود… اما او که خیلی زود فهمید ژاکوبینها چه نظام وحشیگری را راه انداختند، علیه انقلاب ایستاد. تلاش کرد با نوشتن، ماسک را از چهرهی ژاکوبینها کنار بزند و واقعیت هولناک آنها را نشان دهد. انقلابیون هرگز او را نبخشیدند و این زن به خاطر این شجاعت و بیاحتیاطی، سر خود را بر باد داد.»
پریود در تاریخ، اساطیر و ادیان
این مطلب براساس مصاحبه با محمد حسین فیاض، پژوهشگر علوم دینی و بررسی مقاله عصمت شاهمرادی در مورد تبعیض مثبت به نفع زنان با تاکید بر حقوق شهروندی، نوشته شده است. مساله پریود و زایمان...
بیشتر بخوانید