«یک روز پیش از سقوط شهر مزار توسط طالبان، صاحب دکان تماس گرفت و گفت که باید دکان را تخلیه کنم و تابلوها را انتقال دهم، چون جانش در خطر خواهد بود.»
این نخستین جملههای دیوارنگار و نقاش مزاری؛ حفیظه محمدی در مورد بستن مرکز هنریاش است.
حفیظه محمدی دانشآموختهی ادبیات انگلیسی است و چند سال را در مکتبهای خصوصی تدریس کرده است. او پنج سال پیش، در حالی که کارمند یکی از نهادها بود، با هزینهی شخصی خودش اقدام به ایجاد مرکز خانهی هنر ویژهی بانوان کرد.
خانهی هنر ویژهی بانوان برای دخترانی که دوستدار آموختن نقاشی بودند یک آموزشگاه بود و روزانه خانم حفیظه به آموزش آنان میپرداخته است.
این مرکز تنها آموزشگاه دختران نبود بلکه خانم حفیظه هرازگاهی در آن در مناسبتهای ویژه نمایشگاه برگزار میکرده و از روزهای مهم بزرگذاشت میکرده.
او در مدت پنج سال کارش در خانهی هنر ویژهی بانوان بارها اقدام به برگزاری نمایشگاههای خیابانی کرده است که مورد استقبال مردم و رسانهها قرار گرفته است. هرچند کار هنری در ملاء عام کار سختی است اما با آنهم بسیاری از تماشاچیان به خانم حفیظه انگیزهی ادامهی کار میدادند.
این مرکز فرهنگی و هنری که از بزرگترین دستآوردهای دختر جوانی چون حفیظه محمدی است و تمام امید و آرزوهای او را تشکیل میداد پس از پنج سال، با ورود طالبان به شهر مزار شریف بند میشود و او ناگزیر میشود تابلوهایی را که با هزارگونه زحمت نقاشی کرده بود و با جان دوست شان داشت، بسوزاند.
وسایل مرکز را که حاصل دسترنجش بوده، در گوشهای برای فروش میگذارد و منتظر است کسی پیدا شود تا آنها را خریداری کند چون دیگر او به این زودیها امیدوار نیست بتواند دوباره مرکزش را سرپا کند.
هرچند خانم حفیظه چند همکار و شمار زیاد شاگرد در این بخش داشت اما پس از برانداز شدن نظام جمهوری و استقرار یافتن امارات اسلامی و ایجاد هرج و مرج در کشور، نمیداند آنها کجا هستند و چه میکنند.
خانم حفیظه محمدی در سالهای نخست مکتب بیش از هر مضمون مکتب نقاشی را دوست داشت تا اینکه در صنف نهم مکتب موفق شد به آموزشگاه نقاشی برود و این هنر را فرا بگیرد.
خودش میگوید: «من در مسیر رفتن به مکتب، دانشگاه و آموزشگاه نقاشی با دشواریهای فراوان برمیخوردم و دشواریهای زندگی زنان را دیگر را نیز میدیدم. زنان دستفروش و گدا خیلی اذیتم میکرد. وقتی توانستم این دشواریها را به تصویر بکشم، حس کردم که دیگر به رویاهایم دست یافتهام.»
این چشمدیدهای در خصوص زندگی زنان، او را واداشته است بیشتر ثابتقدم شود و در راه هنرش بیشتر تکاپو کند. همین است هنرکدهای را در دل شهرش بنیاد میگذارد و در خصوص زنان آغاز به کار میکند.
محتوای نقاشیهای او بیشتر رنج، ناچاری، مورد ستم بودن و تهیدستی زنان پیرامونش است که در جنگ رویارو با واقعیتهای تلخ زندگی دست و پا میزنند.
به گفتهی خودش او یک روز پیش از سقوط شهر مزار از سوی صاحب دکان هشداری دریافت میکند و ناچار میشود دکانش را تخلیه کند؛ اما به حدی مردم به هراس و وحشت افتاده بودند که کسی حاضر نبوده است تابلوها و دیگر وسایل دکانش را منتقل کنند.
حفیظه محمدی، دختر نقاش و دیوارنگاری که پنج سال برای پیرامونیانش کار کرد و برای آنان آفرینندهی امید و هدف بود، اکنون ناگزیر به نشستن در گوشهی خانهاش شده است و نمیداند چه زمان و در کجای زمین دوباره چنان هنرکدهای را بنیاد خواهد گذاشت و مشتاقانه در آن کار خواهد کرد.
«امیدوارم این روزها زود سپری شوند و من و زنان دیگر بتوانیم بی هیچ هراسی به کارهای مان برگردیم و دوباره رویاهای مان را پیگیری کنیم.»