در جوامعی که همواره دستخوش دگرگونی میباشند، تحولات هم قابل پیشبینی نیست، حتا قابل تحلیل هم نیست، زیرا تحلیل، محصول وجود مولفههایی از پارادایم یا چارچوب نظری است که به صورت نظاممند به وجود میآید. افغانستان پسا«بُن» چهرهی متمایزتری را به خود گرفت و اینکه لیبرال دموکراسی روح غالب در ایدئولوژی جهانی محسوب میشد بازبیان آن را در افغانستان میتوان در شکلگیری نیروهای اجتماعی جدیدی چون دانشجویان، رسانهها، فعالان حقوق بشری و محیط زیست نام برد.
فروپاشی یک نظام بسیار سنگین و در عین حال تجربه تلخی بود که نسل پسا«بُن» آن را تجربه میکند، هیأت حاکمه جدیدی که در این 20 سال نتوانست خود را با ارزشهای لیبرال دموکراسی عجین سازد، بدون شک آن ارزشها را هم بر نمیتابد. اوضاع اجتماعی که در افغانستان در حال سروسامان گرفتن بود، دیگر آن پویایی گذشته را ندارد. سرخوردگی فراگیر محصول تحولات چند ماه اخیر میباشد. باید بپذیریم که در مسائل اجتماعی نمیتوان به وجدان عمومی متکی شد و این رویکرد را میتوان در سیاست کشورهای قدرتمند دید. چون حقوق بشر از سوی آنها سیاسی تعریف میگردد و این خلاف ارزشهای جهانی است. به نظرم آسیبپذیری در تمام ابعاد مشاهده میشو. ولی تنها کنشگری که توانسته این فضای خفقان را به چالش بکشد، زنان و فعالین حقوق زن است. اوضاع حقوق بشری زنان حتا در زمان حاکمیت جمهوریت هم چنان جالب نبود. ولی هنوز به آن امیدی میرفت. اما بعد از اینکه فصل جدیدی در تاریخ معاصر افغانستان رقم خورد، زنان نسبت به سایر نیروهای اجتماعی احساس خطر بیشتری میکنند. من به طور مورودی فقط به اوضاع اجتماعی زنان در ولایت هرات و بادغیس اشاره میکنم.
در این چند سال اخیر بیشترین گزارشاتی که در باب نقض حقوق بشر و خشونتهای جنسیتی گزارش شده از ولایت هرات است. این مسأله نشان میدهد که سنتهای حاکم به شدت ارزشهای حقوق بشری را به حاشیه برده است. با آن که کمیسیون مستقل حقوق بشر در چارچوب قانون اساسی تبلور یافت و مسئولیت خود میدانست که ارزشهای بشری را نهادینه کند، ولی این فرایند تبدیل به پروژههای پر هزینه گردید که گروهی خاصی توانستند از آن استفاده بهینه ببرند. پس از اینکه طالبان به قدرت رسید تظاهرات زنان هراتی دومین حرکتی بود که بعد از کابل در صحنه عمومی حاضر شد. تا جاییکه مسئولان حکومتی هرات مجبور شدند با آنها روبه رو شوند. البته بافت اجتماعی و تاریخ فرهنگی هرات را نباید فراموش کرد، در این 20 سال اخیر زنان هراتی و نهادهای فرهنگی نقش موثری برای تربیت نسل جدید داشتهاند. چالش فراگیری که بر سر راه زنان در افغانستان پدیدار گردید در محوریت سه موضوع در حال گردش است: کار، تحصیل، برابری. سیاست ابلاغیه هیأت حاکمه جدید همواره بر پاسداری از این سه موضوع بوده است ولی آنچه دیده میشود عمل آنها متفاوتتر از گفتارشان بوده به طور نمونه حذف زنان در عرصههای سیاسی و اداری مخصوصا در کابینه نشان دهنده این است که زنان راه بسیار زیادی را باید بپیمایند تا به هدف خود برسند یا به عبارتی دیگر «مبارزه تازه شروع شده است». زنان در هرات نسبت به برخی از ولایتها موفقتر عمل کردند و توانستند از مجرای شورای معلمان و والدین مکاتب دختران را دوباره فعال سازند، مکتب الکترونیکی را به راه بیاندازند و از سویی در عرصه عمومی بهتر حاضر شوند که تمام این موارد را میتوان مدیون آموزشهای بیست سال گذشته دانست. ولی این تمام ماجرا نیست. زنانی که در حاشیه کلان شهرها زیست دارند به مراتب تحت فشار سنتهای کمرشکن و غیر انسانی زندگی میکنند، از بد دادن گرفته تا فروش دختران تحت نام پیشکش.
اشاره کردم که زنان حاشیهنشین حتا در زمان حاکمیت جمهوریت هم روزگار چندانی نداشتند و تحولات اخیر بر سنگینی این بار افزود. افراد رده پایین طالبان به شدت با زندگی شهری نامتجانس و ناهمگون دیده میشوند، ذهنیت آنها از یک قریه فراتر نمیرود و هنگامی که آنها وارد شهرهای کلان شدند پذیرش آزادیهای نسبی واقعا برایشان سنگین تمام میشود، اینجاست که آنها میخواهند زنان شهری را همسو و برابر با زنان حاشیهنشین سازند تا احساس آرامش ذهنی بهتری پیدا کنند، اینکه آنها موفق میشوند یا نه، را باید در فرایند زمان دید؛ به گفته هانتینگتون: «نمیتوان جلودار تندبادهای تغییر و دگرگونی شد ولی میشود مسیر آن را منحرف کرد». به نظرم اگر مبارزات زنان به صورت ملموس ادامه یابد و نیروهای اجتماعی دیگر هم پا در میدان بگذارند، احتمال اینکه طالبان در کلان شهرها حل شوند زیاد است مشروط به اینکه مبارزات تداوم یابد. به صورت کل اوضاع اجتماعی زنان در شهر هرات در حال کشمکش بین روستا و شهر است. ارزشهای روستایی که حاکم شده و ارزشهای شهری که در حال جدل است.
اما در ولایت بادغیس اوضاع زنان و دختران نگران کننده است. زنان ولایت بادغیس تازه توانسته بودند که حضور خود را ثابت کنند. توانمندیهای خویش را به عرصه عمومی بکشانند. ولایت بادغیس یک ولایت نسبتا درجه سوم محسوب میشود و به شدت سنتیست. روحیه غالب، مرد سالاری مطلق و گفتمان عمومی هم متمرکز بر مطیع کردن زنان است. زنان در ولایت بادغیس در نهادهای متعدد دولتی و خصوصی مصروف بودند و دختران زیادی در نهادهای آموزشی و تحصیلی مصروف شده بودند و یک روزنهای برای آینده بهتر وجود داشت. متاسفانه با فروپاشی جمهوریت 98 درصد زنان محروم شدند و گفتمان غالب نسبت به گذشته بیشتر غالب گردید. تا جائیکه زنان در حال فراموشیست. شوربختانه کنشگران فعالی در این ولایت نسج نگرفت تا بتواند برای امروز دادخواهی کنند و دیده می شود که زنان نسبت به گذشته بیشتر در حاشیه کشانیده میشوند. به استثناء تحصیلات و معارف که به ندرت اجازه فعالیت دارند زنان کاملا در این ولایت حذف شدهاند. در ولایت بادغیس دختران عملا به عنوان کالایی برای فروش متصور است، مادامی که دختری به سن بلوغ شرعی میرسد کمتر کسی اجازه میدهد که چنین دختری در خانه پدر بماند و تلاش میکنند که زودتر او را به شوهر بدهند. نرخ بالای دختر در این ولایت زبان زد عام و خاص است تا جائیکه پیشکش یک دختر تا 30 لگ افغانی هم گفته شده است. هنگامی که دختر به فروش میرسد به این معنی است که راه برگشتی وجود ندارد ولوکه شوهرش با او رفتار خشونتآمیز و پرخاشگری داشته باشد. همواره در دیالوگهای عمومی شنیده میشود که : «دختر وقتی فروخته شد دیگه حق پس گرفتنش وجود ندارد». این سنت ویرانگر و غیر انسانی دختران زیادی را به کام مرگ برده است. «کالا شدن» دختران زمینه خشونت را بارها و بارها بیشتر کرده و این روال هنوز ادامه دارد.
همانطوریکه گفتم، فروپاشی یک نظام بسیار هولناک بود. پس لرزه آن را همه ما با گوشت و پوست و استخوان خویش احساس میکنیم. در اخیر مقالهام بهتر است که بگویم، زنان افغانستان را نباید تنها گذاشت و آنها تنها نیروی اجتماعی هستند که کنشگران فعال محسوب میشوند. از زنانی که در بیرون هستند جدا خواهش میکنم دست از شهرت طلبی بردارند. جایزههای سلیقهای که به فعالین زن از سوی برخی نهادها در خارج داده میشود به زنانی که عملا در میدان هستند در نظر گرفته شود ولوکه به صورت نیابتی باشد. زنانی که در این 20 سال فربه شدند و شهرت کسب کردند امروز با ترک میدان صدمه بزرگی به زنان مبارز زدند «یا مبارزه نکنند یا هم درست مبارزه کنند». تظاهرات میانتهی و تقاضاهای بیبنیاد از جامعه جهانی راه گشای چالش امروزی نیست. جامعه جهانی یعنی آمریکا و آمریکا یعنی کشوری که افغانستان را ترک کرد، پس چرا باید به آدرس کشوری برویم که اینجا را رها کرده است؟ جامعه جهانی به مراتب بهتر از هر گروه دیگری اوضاع افغانستان را در این 20 سال رصد کرده و خوب میداند که چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است، جامعه جهانی بیدار و هوشیار است پس به جای اینکه دامن جامعه جهانی را بگیرند بهتر است به امور داخلی افغانستان توجه کنند. زنان افغانستان بیشتر نیازمند کمکهای مادیست تا شعارهای معنوی/ارزشی. دختران کتاب، کتابچه، لباس، نان، سرپناه… نیاز دارند نه شعار. پس لازم است که دست از سلیبرتی بازی بردارند و واقعا در امور افغانستان مصروف شوند. آدرس جامعه جهانی دیگه آن «حنا» را ندارد.