گفتوگو با زهرا یگانه، فعال اجتماعی و نویسندهی «روشنای خاکستر»
خانم یگانه، چـه دلایل باعـث شـد کـه دنیـای مهاجـرت را تـرک کنید و بـه کشـور بیاییـد؟
در سـال ۲۰۰۴ سـازمان ملـل برگشـت کننـدگان را حمایت مـی کـرد. خانـواده پـدرم برگشـته بـود و آنهـا تصویـر خیلـی خوب از وطـن برای ما ارایه مـی کردند و از طرفـی از مهاجـرت خسـته بودم، چـون به عنوان یک شـهروند درجـه چنـدم در یـک کشـور، بیگانـه حسـاب مـی شـدیم. مـا زمانـی برگشـتیم کـه سـیل عظیمـی از مهاجرین برگشـتند.
شما بـه عنـوان یک بـا دو تـا فرزندتـان تنها زندگـی مـی کنیـد، در ایـن جامعـه کاملا مردسـاالار بـا چه چالـش هایـی مواجه هسـتید؟
اولن یک واقعیـت کلی جامعه ایـن اسـت کـه زن شـاغل متهـم اسـت، زنـی کـه تنهـا زندگـی مـی کنـد متهـم اسـت و زنـی کـه طلاق گرفتـه تنهـا زندگـی مـی کنـد، صددرصـد متهـم اسـت و مـن از محـدود آدمهایـی هسـتم کـه دور خـودم حصار کشـیدم و خودم را محـدود کرده ام. مثلن در کابـل مـن خانـه دو تـا از دوسـتانم مـی روم کـه آنهـا هـم خانـم تنهـا هسـتند. با ایـن همـه محدودیـت که من بـرای خـودم وضـع مـی کنـم. بـاز هـم می بینـم که پشـت سر مـن، حـرف اسـت. ولـی آنهایـی کـه مثـل مـن زندگـی دارنـد، امـا کمـی آزاد تـر برخـورد مـی کنـند، هـزاران حـرف وحدیـث پشـت سر شـان اسـت. ایـن یـک وضعیـت کلـی جامعه اسـت. امـا اینکـه خودم چـه تجاربـی دارم. مسـلمن خیلی تلخ اسـت. چنـد نمونه اگـر بگویم مسـئله یـی که خیلـی ناراحـت کننده بـود. وقتـی که مـن دنبـال خانه بـودم، هیچ راهنمای املاک حاضر نبـود کـه برایم خانـه بدهد. مجبور میشـدم کـه بگویم شـوهرم در ایـران اسـت یـا بـا کسـی از دوسـتانم می رفتـم، او را برادرخـود یـا کاکای بچـه هایـم معرفـی می کردم تـا قرارداد بـه نـام او شـود. در جایـی که زندگـی می کردم بـرای چند روز دوسـتانم را دعـوت مـی کـردم، بـرای اینکـه دیگـران بفهمنـد کـه مـن تنهـا نیسـتم. تـا اینکـه مـن ثابـت کنم بـه همسـایه و حتـا اهالـی کوچـه کـه مـن آدم بـد نیسـتم. موفقیتـی کـه تـا حـاال داشـتم ایـن اسـت که فعلا قـرارداد خانـه را به نـام خود مـی کنـم. البتـه ایـن بـه معنـای موفقیـت کامـل مـن نیسـت. مـن هنـوز متهـم هسـتم؛ چـون همـه چیـز علیـه ماسـت. حالا مـن بـا بـرادرم خانـه گرفتـه ام و بـه همـه مـی گویـم، مـن بـا برادرم هسـتم. بسـیار سـخت اسـت که همیشـه مجبور باشـی و توجیـه کنـی کـه مـن ادم بـدی نیسـتم و مـن تنهـا نیسـتم. وقتـی مـی خواهـم بـا کسـی کار کنـم، بعـد از چنـد روز نـگاه هـا تغییـر مـی کننـد. کسـانی بـه مـن گفتنـد خانـم یگانـه تـو آدمـی خیلـی محترمـی هسـتی امـا مـا نمیتوانیـم بـا تـو کار کنیـم، بـه خاطـر اینکـه انگشـت انتقـاد بـه طـرف مـا بلند می شـود و بلافاصلـه حتـا نزدیـک تریـن دوسـتانم مـی گوینـد: تو یگانـه را گـپ دادی و اکثرا از طـرف مردهـا ایـن اتهـام مطرح مـی شـود و در سـفرهایی کـه می روم، کمتر مـردی حاضر می شـود کـه بـا مـن همـراه شـود. زنهایـی مثل مـن همیشـه مورد اتهـام واقـع مـی شـوند. حتـا بـا نزدیـک تریـن دوسـتان خـود هـم نمیتوانـم صمیمی باشـم. مثال عبـاس کریمی مـرا مادر صـدا مـی کـرد ولـی مـن هیـچ وقـت نتوانسـتم بـا او صمیمـی باشـم یـا بعد از شـهید شـدن عباس، مـن واقعا عـذاب وجدان دارم و ایـن باریسـت کـه تـا آخرعمر بـا من همراه اسـت. ببیند بـه خاطـر همیـن جامعـه و فرهنگ حاکـم در آن، مـا مجبوریم بـه دورخـود حصـار بکشـیم وهمـه را از خـود برانیـم و همیشـه ازمتهـم شـدن، ترس داشـته باشـیم.

بـا توجـه بـه تجـارب خودتـان و اینکـه شما پرورش نسـل آینـده را بـه عهـده داریـد، مـی خواهیـد دخترتـان در آینـده چگونـه زنـی شـود؟
تمام تلاش من ایـن اسـت، رنجـی کـه مـن در زندگی خود کشـیدم، دخترم پریسـا نکشـد. کوشـش می کنـم تمام آزادی هـا و آنچـه کـه یـک انسـان و یـک زن نیـاز دارد، برایـش فراهـم کنـم و ذهـن او را همان گونـه پـرورش بدهـم. مثلا قبـل از اینکـه پریسـا بـه سـنی برسـد کـه عـادت ماهـوار شـود، من تمام انچه را نیاز دارد، برایـش توضیح داده بـودم. وقتـی کـه مریـض شـد، بسـیار راحـت مثـل یـک سرما خوردگـی بـه مـن گفـت مـادر مـن مریض شـده ام و ایـن برایم بسـیار خوشـایند بـود. چـون مـن هیچ ـوقت جـرأت نکـردم بـه مـادرم بگویـم و همین گونه قبل از اینکه پریسـا شـانزده سـاله شـود، مـن برایـش گفتـم: پریسـا بعـد ازایـن ممکـن اسـت از یـک پسر خوشـت بیایـد. نگران نبـاش این یک چیـزی طبیعی اسـت. بعـد از ایـن سـن، آدم هـا از جنـس دیگـر خوشـش می آیـد. امـا تـو تلاش کـن ااولن فکر خـودت را به این سـمت نبری و اگر چنین اتفاقی افتاد، بسـیار سـطحی ازش بگذر و بسـیار راحـت بـه مـن بگـو، امـا همیشـه تلاش کن کـه هیچ کـس از تـو سوءاسـتفاده نکنـد. پریسـا بـا مـن راحـت اسـت. چـون مـن ذهـن او را آمـاده کـرده ام، بـرای اینکـه او یـک شـخصیت مسـتقل اسـت و کسـی اسـت کـه مـی توانـد در زندگـی اش تصمیـم بگیـرد. حـالا پریسـا تصمیـم مـی گیـرد و تصمیـم خـودش را بـه مـن مـی گویـد. از مـن مشـوره مـی گیـرد و در خیلـی از مـوارد، آنچـه را کـه خـودش درسـت فکـر مـی کنـد، بـدون مشـورهی مـن انجـام می دهـد. در خانه با من مسـاوی کارمـی کنـد. همیشـه در برخوردهایـم تلاش مـی کنـم که به پسرم بفهامنـم کـه زن نوکـر او نیسـت و او بایـد عـادت کنـد کـه مسـئولیت پذیـر باشـد. بارهـا بـه پریسـا گفتم زمانـی باید ازدواج کنـی کـه یـک خانـه از خـودت داشـته باشـی و درآمـد مالـی و شـغل ثابـت داشـته باشـی و ایـن توصیـهی مـن برای همـهی دختران هـم بـوده اسـت. مـا خانـهی سـبز را ایجـاد کردیـم کـه چنـد روز دیگـر افتتـاح مـی شـود. هـدف اصلـی اش، ایجـاد شـغل بـرای دختران و پسران جـوان اسـت و انها بایـد در کنـار تحصیـل خـود، شـغل و حرفـه ای را یـاد بگیرنـد کـه درآمـدزا باشـد. همـهی دختران بایـد روی درآمـد مالـی فکـر کننـد، شـغل داشـته باشـند. پـس انداز داشـته باشـند و زندگـی شـان را بسـازند.
بانـو یگانـه چه باعث شد که تجـارب زندگی تان را مکتـوب کنیـد و عرضـه بداریـد؟
آسـان نبـود. مـی فهمیدم کـه بسـیار ریسـک بزرگی اسـت. ولی باور داشـتم کـه اگر من بـا یـک مـرد زندگـی کنـم، بایـد دنیـای او را درک کنـم. نیازها و خواسـته هایـش را بفهمـم و اینکـه یـک مـرد چرا خشـن می شـود؟ چگونـه تجاربـی دارد؟ البتـه تـا هنـوز در افغانسـتان، هیـچ مـردی نیامده که از احسـاس خـودش بنویسـد. برای ما مهـم اسـت کـه بدانیم یک مـرد غمگین می شـود، چه کار می کنـد؟ وقتـی زیـر بـار سـنگین زندگی له مـی شـود، واکنش او چیسـت؟ اصلا یـک مرد بـه چه نـوع محبتی نیـاز دارد؟ و چرا یـک مـرد دسـت به خشـونت مـی زند؟ اینهـا تا هنوز بـرای من سـوال اسـت. بـه همیـن خاطـر خواسـته ام کـه اگر مـا زندگی واقعـی زنـان را بـه تصویـر بکشـیم، شـاید درک مـردان جامعـه از مـا متفـاوت تـر باشـد. و دلیـل دیگـری کـه باعـث شـد، من روشـنایی خاکستر را بنویسـم؛ ایـن بود کـه همه مـی گفتند: هـر خارجـی کـه در افغانسـتان مـی آیـد، کتـاب بادبـادک بـاز را مـی خوانـد. چـون یـک تصویـری از افغانسـتان برایـش ارایـه مـی کنـد. مـن تصمیم گرفتـه ام کـه حداقل یـک کتاب باشـد کـه بخشـی از واقعیـت هـای زندگی زنـان افغانسـتان را بازتـاب بدهـد و ان، تجـارب زندگـی زن باشـد. مـن فکـر نمی کـردم کـه بـه ایـن زودی کتـاب روشـنایی خاکستر بـه چـاپ چهـارم برسـد. در آغـاز وقتـی هـزار جلد چـاپ کـردم، فکر می کـردم کـه شـاید هشـت صـد جلـد آن در یـک سـال فروختـه شـود و در بیـن آنهـا حداقـل یـک نفـر پیـدا شـود کـه بعـد از خوانـدن کتـاب اندکی دیدگاهش نسـبت به زنـان تغییر کند. مـی فهمیـدم کـه بـا چـاپ ایـن کتـاب کـه زندگـی شـخصی مـن اسـت بـا مشـکلاتی مواجـه مـی شـوم و از طـرف دیگـر، مـن در زندگـی خـود، ریسـک پذیـر هسـتم. وقتـی یـک خانم بیسـت و دو سـاله ی مطلقـه شـده بـودم، فرزندانم را دزدی کـردم. همان زمـان بسـیار اتهـام ها بر مـن وارد بود. بسـیاری مـی گفتنـد کـه زهـرا بـا مـردی رابطـه داشـته و بـه کمـک او فرارکـرده رفتـه درافغانسـتان، درغیر این امکان نـدارد که تنها رفتـه باشـد. درحالـی کـه در برچـی، در یـک خانـه ی ویرانـه هـر روز بایـد یـک خربـزه و دو تـا نـان زندگـی خـودم را سـپری مـی کـردم. روی هـم رفتـه ایـن ریسـک را هـم انجـام دادم و روشـنایی خاکستر را نوشـتم، امـا بازخوردهـای کـه مـن از آن داشـتم خوشـایند بـود وتقریبن بـه آن هدفی که می خواسـتم رسـیدم. بسـیاری از خانـم هـا بـا مـن تماس گرفتنـد کـه بعد ازخوانـدن روشـنایی خاکستر در رفتـار شـوهرم تغییـر مثبـت بـه وجـود آمـده وایـن بـرای مـن حـرف بزرگی اسـت. وقتـی کـه حادثـه ی دوم اسـد شـد، مـن در صـف اول تظاهـرات بـودم و همـه فکـر مـی کردنـد کـه مـن کشـته شـده ام. چـون بلافاصلـه فیسـبوکم را بسـتم. چنـد روز بعـد تعـدادی از بچـه هـا برایـم زنـگ زدنـد کـه مـی خواهیـم شما را ببینیـم. وقتـی بـا آنهـا دیـدم، یـک جمع پانـزده نفـری از بچـه های جـوان به مـن گفـت: «خانـم یگانـه اگـر تـو مـی خواهـی برای مـا کاری کنـی، بـرای جوانـان ایـن جامعـه کاری انجـام بدهـی، دیگـر در هیـچ تظاهراتـی کـه خطـر دارد، شرکت نکنـی. بنشـین و بنویـس. چـون روشـنایی خاکستر خیلـی زندگـی مـا را تغییر داد. تـو اگـر کشـته شـوی، هیچ چیـزی تغییر نمیکنـد، ولی اگـر بمانی و بنویسـی مـی توانـی خیلـی از چیزهـا را تغییـر بدهـی. اصلا ایـن حـرف، مـرا تـکان داد. فکـر نمیکـردم که تـا ایـن حـد کتاب روشـنایی خاکستر تأثیر گـذار بوده باشـد. آنجـا بـود کـه مـن اهمیـت کتـاب را فهمیـدم. هر چند کسـان زیـادی هـم گفتنـد کـه یگانـه بـا این کتـاب، خواسـته خودش را مشـهور کنـد و تعـدادی هـم گفتنـد کـه ایـن داسـتان اصلن واقعیـت نـدارد و یگانـه بـه دروغ خواسـته مظلـوم نمایی کند. یـک دختر شـانزده سـاله در یـک مسـابقه کلان برنـده شـده بـود؛ او نوشـته بود کـه من در مکتب اصلا درس نمیخواندم امـا خوانـدن روشـنایی خاکستر باعـث شـد کـه مـن تصمیـم بگیـرم مثـل زهـرا باشـم و مبارزه کنـم در زندگی و نوشـته بود، دلیلـی کـه مـن اینجا هسـتم، همان کتاب اسـت و ایـن برای مـن حرفـی کمی نیسـت.
در پایـان گفتنی دیگری اگر دارید که در سوالات مطرح نشده بفرمایید؟
گفتنـی هـای مـن بـرای زنـان این اسـت که مـا باید تلاش کنیـم، خود را بسـازیم و یـاد بگیریـم کـه ناامیـد نشـویم. تأکیـد مـی کنـم کـه مـا در مواجه شـدن با مـردان و مقابلـه با آنها، نمی توانیم بـه جایـی برسـیم. مـا بایـد روی ذهنیـت مردهـا و تغییـر آنهـا کار کنیـم. اولیـن گام موفقیـت مـا، قـوی ظاهرشـدن اسـت تا مردانـی کـه در کنـار مـا هسـتند، بفهمنـد کـه زن هـم قـوی اسـت. ایـن قـوت و قـدرت را بایـد در تحصیـل خـود داشـته باشـیم، دراقتصـاد یـا در تجربـهی خود داشـته باشـیم. بحث دوم ایـن اسـت کـه هـر زنـی باید روی داشتن اسـتقالل مالی ترکـز داشـته باشـد و مـا بایـد بحـث هـر کسـی نـان دهـد، فرمـان دهـد را تغییـر دهیـم. فکـر مـی کنـم وقـت آن رسـیده کـه زنـان بایـد بـه ایـن فکـر باشـند کـه دیگـر فرمـان کسـی را بـه خاطـر نـان دادن نپذیرنـد. بـه مـردان جامعـه مـی خواهـم بگویـم اگـر می خواهند خوشـبخت شـوند و به آرامش برسـند، بایـد از خشـونت دوری کننـد. چـون کسـی کـه خشـونت مـی کنـد. خـودش هـم ناراحـت مـی شـود و آرامـش نـدارد. در افغانسـتان بـه همان میزانـی کـه زنـان قربانـی اسـت، مردان هـم قربانـی اسـت کـه سر ایـن مسـئله کمتر توجـه می شـود و مـا زنهـا بـرای حمایت از همدیگـر تلاش کنیـم و در نهایت، اگـر نمیتوانیـم زنـی را کمـک کنیـم، حداقـل بـرای او مانـع ایجـاد نکنیـم، بگذاریـم راه خـودش را بـرود و به هدف برسـد.