زن در افغانستان هنوز دارای هویت مستقل از آن خود نبوده و نامش مدفون استبداد مردسالاری در این دیار است. در خصوص زنان سه مولفهی هویت، حق و آزادی ضرورت به دادخواهی دارد، آنچه در این نوشته؛ در قالب این سه مولفه مطرح میشود؛ عبارت از معضل اجتماعی گریبانگیر زنان، پس از ازدواج اول است (سلب آزادی در انتخاب همسر برای ازدواج دوم و جبر اجتماعی در انتخاب مسیر زندگی)؛ علت این واقعیتهای تلخ زندگی زن، در درون فرهنگ حاکم بر بستر جامعه نهفته است.
اگر زن هویت، آزادی و حق نداشته باشد؛ چه فرقی میکند با بردهی جنسی؟! وقتیکه زن در خانه بهعنوان سهامدار خانه نباشد و مرد او را به چشم همسر نه بلکه به چشم مسوول بیمزد و معاش برای خانهداری بنگرد؛ چه فرقی میکند با کنیز؟!
در اصلیترین مورد بنیاد تشکیل هرخانواده باید عشق و محبت باشد، نه بقای نسل و تداوم زنجیر خاندان و نه فقط ارضای خواستهای جنسی مرد و یا حل مشکل کار و نظافت خانه (اصل مطرح در ازدواج روستایی). با مطالعهی دقیق در امور خانوادگی خانوادههای افغانستانی درمییابیم؛ بیشتر ازدواجها بر بنیاد عرف و بر اساس سنت قبیلهای و رسم مروج در جغرافیا صورت میگیرد. زن به عنوان دستگاه تولید نسل باید تمام زجر روزگار را متقبل شود؛ همه ساله بچه بهدنیا بیاورد و تمام مسوولیت آنان را خود به عهده بگیرد – ضمن کار خانه و پیشبرد بقیه امور زندگی.
اینهمه در زندگی یک زن افغانستانی لازم است و هرکدام جز از عواملی است که یک زن برای گذراندن عمرش در زیر سقفی، برای همه اینها باید تن دهد و راه گریزی از آن نیست؛ اما این وضعیت باید تغییر کند! تمامی فعالان که برای تثبیت هویت، تامین حقوق، و کسب آزادی زن در افغانستان دادخواهی میکنند؛ تلاش شان بر این است که وضعیت موجود از روند زندگی زن برچیده شود. زن باید مطابق خواست خودش، حق انتخاب همسر، و زمان و نحوهی ازدواجش را داشته باشد. مسالهی مهمی که باید از آن گفت و تا کنون حاشا بوده؛ کنیز بودن زن در طول تاریخ و سبک زندگی محقرانه او است. جبر زندگی بر زن است که پیامد ناگوارش جبران نمیشود، استبداد مردسالاری بر زن است که به عنوان یک اصل فرهنگی در جامعهی افغانستان هنوز حکمروایی دارد و زن مجبور به تحمل آنست (زن، یعنی همیشه کنیز!).
«زن همیشه کنیز» به این معنا که در جامعهی افغانستان، اگر مرد میمیرد؛ زن یتیمداری میکند و برای اطعام یتیمانش مجبور است کنیز مردی شود (بهخاطر فرزندانش به ازدواج ناخواسته تن در دهد)؛ اما وقتی زن میمیرد، مرد یتیمداری نمیکند؛ بلکه زنی را برای یتیمداری فرزندانش به کنیزی میگیرد. شاید بیان این موضوع برای جامعهی دینمدار ما که هر پدیده را با عینک دین میبینند، ناشایست و نا بهجا باشد. حقیقت تلخیست که در این دیار زن همیشه کنیز است. زندگی مشترک حق اجتماعی هر فرد است؛ اما در عرف امروزی پیش از آنکه زن برای همسری انتخاب شود؛ برای کنیزی انتخاب میشود. ازدواج آزاد و بر اساس خواست دختر و پسر فقط در شهرهای بزرگ و بسیار اندک افغانستان مروج شده است، آنچه باید تغییر کند؛ عرف روستا و سنت شهر است که پس از این، انتخاب شریک عمر و زندگی به معنای گزینش فردی برای کنیزی نباشد و دختر هم بهخاطر آنکه پس از مرگ پدر و مادر، جایی برای زندگی ندارد، مجبور به ازدواج با کسی نشود.
در ازدواج زوج افغانستانی، تعدادی بر اساس خواست هردو طرف و تعدادی بر اساس جبر خانوادهها صورت میگیرد. آنچه مهم مینماید؛ تداوم زندگی زن و شوهر است که آنان عمر مشترک و زندگی شان را چگونه سپری میکنند. زندگی زن و شوهر با تمام فراز و نشیب موجود در خانه و جامعه در گذر است؛ اما چهکسی به حال شریک زندگیاش در صورت افتیدن به کام مرگ، فکر کرده است؟
در شهر و در روستا اکثریت مردم افغانستان عرف مشترک دارند؛ پس از مرگ مرد، زن باید در همان خانه بماند و با مردی از همان تبار ازدواج کند، اگر پسر مجردی در آن میان نباشد زن مجبور است همسر دوم مردی شود و یا منتظر بماند تا پسر کوچکی از خانوادهی شوهرش بزرگ شود و با او عقد کند. حتا اصطلاحی ننگینی هم در این خصوص بر زنان نهاده شده: (زن میراثی). پس از مرگ مرد، زنش مجبور است به ازدواج ناخواسته و یا مصلحتجویانه تن دهد، فقط بهخاطر اطعام و تربیت فرزندانی که از شوهرش باقی مانده است. در این نوع ازدواج دو زن آسیب میبیند؛ زن بیوه و زنی که شوهرش بیوهیی را به همسری گرفته است. چند همسری یک مشکل حاد خانوادگی است و ورود زنی برای پناه در آغوش مردی، اگرچه راهی برای جلوگیری از سرخوردگی و راهی برای تعیین سرنوشت فرزندان یک خانواده است؛ اما وضعیت رقتبار زندگی یک زن در رابطهی بعدی مطرح بحث است و اوج نگرانی؛ زیرا مادر برای تربیت سالم و اطعام فرزندانش کنیز مردی میشود که عاشقش نیست و ازدواجی را ناخواسته میپذیرد و اینگونه جهنم خیالی در دنیایش محقق میشود.
در شرایط ناامن و پر از حادثههای ناگوار در افغانستان آمار مرگ هر روز رو به افزایش است که در هر حادثه زنی بیوه میشود و مردی همسرش را از دست میدهد، برای تداوم زندگی مطابق با طبع انسانی، باید ازدواج بکنند. در این مرحله که بحث اصلی این نوشته است باید بیان شود که حق انتخاب نحوهی تداوم زندگی زن یا مرد که همسرش را از دست داده است – متفاوت است؛ یعنی مرد در انتخاب این مسیر مختار است و زن مجبور! مرد برای نگهداری فرزندانش با زنی ازدواج میکند که برای مرد و فرزندانش حکم کنیز را دارد، نه سهامدار یک زندگی مشترک؛ اما زن با مردی ازدواج میکند که نه عاشقش هست، نه همسن اوست و نه ازدواج خودخواسته است؛ بلکه برای پناه دادن اطفالش به تکیهگاه مطمئن در مقام شوهرش، با مردی از خاندان شوهر قبلیاش ازدواج میکند.
این کار یک زن در مقام مادری ستودنیست که از تمام خواستهای خویش در مقابل پرورش فرزندانش میگذرد؛ اما زمانی که این انتخاب نه از روی مهربانی و نه به خاطر داشتن فرزندی؛ بلکه بهخاطر پیروی از عرف باشد – نگران کننده و مستحق دادخواهی است؛ همانطور که پیشتر گفته شد، حتا عنوان این ازدواج (زن میراثی) بوده و هنوزم هست، زن را مثل خانه و ملک میت به میراث میبرند. اگرچند امروز این اصطلاح در عقدها یادآوری نمیشود؛ اما اینگونه ازدواج هنوز در روستاهای افغانستان و حتا در تعدادی از شهرها برای بقای حرمت ننگ خاندانی و یکی از موارد مهم خشونت علیه زن – در جامعهی مرد سالار و سنتگرای افغانستان بازار گرمی دارد. همین گرفتن حق انتخاب از زن است که در پهلوی دیگر موردهای ازدواج؛ چشیدن طعم آسایش و آرامش را برای زنان افغانستان رویای مبهم میسازد و این رسمها نیازمند تغییر است تا زنان به ازدواجهای اجباری، ازدواجهایی برای کنیزی و ازدواجهایی برای صرف خانهدار شدن، نه بگویند.
عصبیتهای جنسیتی در قالب و سیستم نظام مردسالاری بر جامعه حاکمیت قاطع دارد؛ که باعث انجماد درک اجتماعی در راستای برابری زن و مرد و رواداری هویت، حق و آزادی زن در افغانستان شده است. اوضاع منجمد اجتماعی و برداشتهای کورکورانه در ارتباط به زن و دگماندیشی نسبت به آزادی زنان که تاریخ طولانی در افغانستان و فرهنگهای شرقی دارد؛ جو فرهنگی را تحت تاثیر قرار داده است. رهایی از این بند و بریدن ریسمان سنتگرایی دینی- فرهنگی مستلزم آناست که زنان نباید بپندارند که زن، صرف برای خانهداری و ملزم به پذیرش عرف و سنت فرهنگی است و کار دیگری نباید به آنان سپرده شود؛ بلکه آنان در قبال آیندهی زنان و جامعه مسوولیت دارند. پس باید یک زن مسوولیت و صلاحیت خود را در این امر بداند و تمام زنجیرهایی را بشکند که مانع آزادی و سلب حقوق شان میشود. بنابراین موضوع جبر در ازدواج دوم زنان در افغانستان، پس از مرگ همسرش؛ اگر بر اساس حفظ حرمت خاندان و ننگ قبیله باشد؛ نیازمند تغییر و مستلزم دادخواهی است تا این خشونت خاموش علیه زن از قاموس ازدواج در افغانستان برچیده شود و زنان در انتخاب مسیر زندگی خود آزاد باشند، نه مجبور به کنیزی مردی که عاشقش نیست و زندگی مشترک همراه او برایش استبداد فرهنگی شمرده میشود.