دختران باید بدانند که چه میخواهند و سپس برای عملی ساختن و بهدست آوردن آنچه میخواهند تلاش نمایند.
فریده رویش دانشآموختهی اقتصاد تجارتی است و فعلن به عنوان مشاور بورسیههای تحصیلی لیسه عالی معرفت کار میکند. بانو فریده چندی قبل ازدواج کرد و این ازدواج به دلیل متفاوت بودن آن، بازتاب رسانهیی زیادی داشت.
بانو فریده! از چگونه آغاز شدن روند تعلیمی و تجارب تان بگویید.
همراه پدرم با رویکرد متفاوتتری در خانه شروع کردم. من و برادرم را استاد رویش در خانه درس میداد. از سن چهار سالهگی به بعد، خواندن و نوشتن فارسی را یاد گرفتیم و در کنار آن پدرم روی واژگان انگلیسی با ما کار میکرد. این زمانی بود که ما در پاکستان مهاجر بودیم. درس دادن به من و بردارم را پدرم به چشم سرمایهگذاری برای آیندهی ما میدید. بعدها حرفش این بود که اساس مکتب معرفت از همان قصههایی شروع شد که با تو و برادرت داشتم.
در سن هشت سالهگی وارد صنف چهارم لیسه معرفت که آن زمان در پیشاور تأسیس شده بود، شدم. همصنفان من قالین بافانی بودند که معمولن سنشان بالاتر از بیست سال بود. تلاش میکردند یک روند سریع را طی کنند. در جریان یک سال تعلیمی دو صنف را میخواندیم. در سن سیزده سالهگی در افغانستان از مکتب معرفت فارغ شدم. در سال ۲۰۰۵ باید وارد دانشگاه میشدم. اما به دلیل اینکه مکتب ما اولین مکتب خصوصی بود و ما مضامین متفاوتی مثل انسان شناسی، حقوق بشر و بعضی مضامین دیگر را خوانده بودیم دولت قبول نمیکرد که برای ما شهادتنامه بدهد. بعد از یک سال برای ما شهادتنامه دادند و من با شرکت در کانکور وارد دانشگاه کابل شدم. آنوقت دانشگاه کابل همه چیز بود. چون هیچ دانشگاه خصوصی و فرصت بورس تحصیلی وجود نداشت.
تا سمستر پنجم در دانشگاه کابل درس خواندم. بعد بورسیهی بنگلادیش در افغانستان آمد. من ثبت نام کردم و با شش نفر دیگر بنگلادیش رفتم. پنج سمستر درس خواندن در دانشگاه کابل را برای خودم یک آمادهگی در نظر گرفته بودم. وقتی به بنگلادیش رفتم متأسفانه در آنجا به دلیلی آب و هوا و فشار درسها با یک مریضی بسیار سخت رو بهرو شدم و مجبور شدم برگردم به کشور.
در این مدت روابطم با دانشگاه کابل حفظ بود و تکالیف درسیاممام را به صورت آنلاین برای استادانم میفرستادم. در بنگلادیش رابطهی ایجاد کرده بودم بین استادان دانشگاه کابل و نهاد تحصیلی آنجا. توانستم چندین محصل را در بنگلادیش شامل بورسیه کنم. وقتی در افغانستان آمدم تحت تداوی بودم. مدت دوسال این وضعیت ادامه داشت. آدم گوشهنشینی بودم. با هیچکسی حرفی برای گفتن نداشتم. تنها مصروفیتم خواندن کتاب بود.
بعد از مدتی همزمان با دختران دیگر آمادهگی تافل را شروع کردم. من در قسمت بورسیههای شان همکاری میکردم. در نهایت تصمیم گرفتم و نمراتم را از دانشگاه کابل به دانشگاه کاتب انتقال دادم و لیسانسم را از آنجا گرفتم.
در مورد شغل تان اگر بگویید. به چه دلایلی بیرون از معرفت کار نمیکنید؟
در شرایطی که قرار داشتم رفتوآمد در مکانهای دورتر برایم سخت بود. چون مریض بودم و لیسه معرفت نزدیک خانهی ما بود. در ضمن اینجا خیلی در چوکات مسایل رسمینبودم، هر وقت حالم خوب نبود کار نمیکردم. تشخیص دادم اینجا کار کنم. به دلیل اینکه هم درآمد مالی داشته باشم و هم حس خوبی کار کردن با دختران را. یک مدت در وزارت اقتصاد هم کار کردم. طرحهایی در مورد انکشاف پایدار، برای شان ارایه نمودم. بعد سفری که به ترکیه داشتم از وزارت اقتصاد بیرون آمدم.
درست، در مورد ازدواج تان بگویید. انگیزهی شما برای برگزاری مراسم ازدواج به صورت متفاوت بر اساس چه ارزشهای بود؟
من آدم سنتگرا هستم و در کنار آن از فرصتهایی که مدرنیزم در اختیار ما قرارمیدهد، هم استفاده میکنم.
از دوران کودکی سروش را میشناختم. حس میکردم با یک دید خوبی به من نگاه میکند. وقتی در غزنی زندهگی میکرد و صنف نهم بود، من در معرفت صنف هشتم بودم. در غزنی برایش از معرفت صحبت میکردم و از برنامههای مان میگفتم. سروش با تحصین و تأیید به طرفم میدید. حس میکردم برایش خیلی آدم مهمی هستم، (من فکر میکنم همه دوست دارد شریک زندهگیاش آنها را با دید خوب و متفاوت ببیند). این اولین خاطرهام بود در جریان سال ۱۳۸۲. بعد خانواده سروش به کابل آمدند. سروش از صنف چهارم در لیسه معرفت شامل شد.