نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

چرا مادران و نوزادان سیاه‎پوست آمریکایی با بحران مرگ و زنده‌گی مواجه‎اند؟ بخش پنجم

  • نیمرخ
  • 6 جوزا 1397
عکس ترجمه

منبع: نیویارک تایمز

نویسنده: لیندا ویلاروسا

برگردان: اخگر رهنورد

یک بررسی علمی از 26 تحقیق روی نزدیک به 16،000 نفر، که در 2003 انجام و سال گذشته توسط «کاکرن»، شبکه‎ای غیر انتفاعی محققان مستقل، به‎روز گردید، دریافت که زنان بارداری که حمایت مستمر قابله‎های خانه‌گی را دریافت کرده بودند، احتمال دچارشدن‎شان به عمل سزارین 39 درصد کم‎تر است. به‎طور کلی، زنانِ که مراقبت‎های پی‎گیر دریافت می‎کنند، اغلبْ نوزادان‎شان در هنگام تولد سالم‎تر استند. اگرچه تحقیقات تجربی هنوز ارتباطی بین حمایت قابله‎های خانه‌گی و کاهش مرگ‎ومیر مادران و نوزادان به‎دست نداده‎اند، اما گزارش‎های امیدوارکننده‎ای وجود دارند. سال گذشته، «کالج آمریکایی متخصصان زنان و زایمان»، بیانیه‎ای را منتشر کرد که در آن گفته شده بود: «شواهد نشان می‎دهند که علاوه بر مراقبت‎های منظم پرستاری، حمایت مستمر یک‎به‎یکِ عاطفی از سوی کارمندان حمایتی، مثل قابله‎های خانواده‌گی، برای زنانِ در حال زایمان نتایج مثبت داشته است».

در اوایل نوامبر، که هوا بر اثر بخار آب، ابری و گرفته بود، «گیوا» برای جلسه‎ی دوم‎شان، به خانه‎ی لاندروم، که نیمی از یک خانه‎ی چوبیِ دو-خانواری بود، آمد. لاندروم در را باز کرد و از دیدن «گیوای»ی شاد و خندان، که در نگاه اول جوان‎تر از مشتری 23 ساله‎اش به‎نظر می‎رسید، خوش‎حال شد. «گیوا» قرار بود تا 22 دسامبر، تاریخ موعد او، به‎صورت هفته‎وار او را ملاقات کند، در موقع درد زایمان و وضع حمل با او باشد و شش بار دیگر (هفته‎ی یک بار) پس از زایمان از خانه‎ی او دیدن می‎کرد تا اطمینان یابد که کودک و مادرش سالم باقی خواهند ماند. لاندروم، گیوا را به اتاق نشیمن‎اش، که به‎جز سیم‎های درهم‎وبرهم و گسسته‎ازهم، چیزی در آن نبود، رهنمایی کرد. او بسیاری از داشته‎های خانه‎اش- از جمله سگ‎اش و اسباب‎بازی‎های جدید کریسمسِ کودکان- را، هنگامی که از شوهر بدرفتارش فرار کرد، جا گذاشته بود و هنوز از عهده‎ی جاگزین‎ کردن تمامی مبلمان خانه‎اش برآمده نتوانسته بود.

آن‎ها سر میز آشپزخانه نشستند، و گیوا در مورد آخرین بازدید دکترِ لاندروم از او پرسید و تلاش کرد جزئیات بیش‌تری در این مورد از زبانش بشنود. لاندروم به او اطمینان داد که فشار خون و وزن‎اش، و نیز اندازه و موقعیت طفل در بطن‎اش، همه‌گی رو‎به‎راه بودند. گیوا درحالی‎که یک قوطی از لاواندولا/اسطوخودوس را که از گیاهانِ باغ او به‎صورت خانه‌گی ساخته شده بود، به لاندورم می‎داد، از او پرسید: «از دستِ چیزهایی که برایت استرس‎آور اند، خلاص شده‎ای؟». لاندروم با دو دلی- و درحالی‎که به پایین، روی میز، نگاه می‎کرد و هم‎زمان موهایش، با رنگ نارنجی در انتهای آن، از روی شانه‎هایش پایین آمد- گفت «کوشش می‎کنم نگران نباشم، اما گاهی اوقات… احساس می‎کنم قلبم خیلی مضطرب است».

گیوا مدادهای رنگی را از کیف‎اش درآورد و پیشنهاد کرد که جملات مثبتی را روی کاغذ سفید بنویسند و روی دیوارهای خانه‎ی لاندروم نصب کنند تا همیشه به آن نگاه کند و به او جنبه‎های مثبت زنده‌گی‎اش را یادآوری کند. لاندروم یک مداد بنفش، رنگ مورد علاقه‎اش، را گرفت و با حروف کوچک و ناخوانا شروع به نوشتن کرد. اما حتی زمانی‎که او جملات مثبت‎اش را نوشت، کوله‎باری از بیم و هراس وجودش را فرا گرفت: وقتی درد زایمان‎اش برسد، بار دیگر خون‎ریزی می‎کند، با دست خالی به خانه می‎آید، می‎میرد و پسران‎اش را بی‎مادر می‎گذارد. گیوا در سوی دیگر میز نشسته و شمرده-شمرده صحبت می‎کرد. او گفت: «می‎دانم که این یک تراژدی بود و ازدست‎رفتن هارمونی ضایعه‎ی بزرگی بود، اما فراموش نکن که خودت زنده ماندی، تو موفق شدی، تو نزد پسران‎ات آمدی». لاندروم، نوشتن را متوقف کرد و به گیوا نگاه کرد. گیوا پرسید: «اگر این درست است، پس چرا آن‎چه که در ملاقات قبلی به من گفتی، را ننویسم؟» لاندروم سرش را به نشانه‎ی تأیید تکان داد. گیوا با حروف بزرگ و مداد بنفش نوشت که «می‎دانم خداوند دستانش را در اطراف من و پسرم پیچیده است»؛ «خدا» و «دستان» را، درحالی‎که لاندورم تماشا می‎کرد، با رنگ سرخ برجسته کرد. او یک برگ کاغذ دیگر را بیرون آورد و نوشت: «هارمونی این‎جا با ما است، از ما حفاظت می‎کند». در آخر، دو پروانه به رنگ بنفش را نقاشی کرد.

چشم‎های لاندروم به پروانه‎ها دوخته شد و گفت «من هر روز یک پروانه را می‎بینم، و فکر می‎کنم که هارمونی است. این واقعیت دارد». لاندروم سرانجام لب‌خند زد، و چشمان بزرگ و سیاه‎اش به‎صورت نیمه-هلال تاب خورد: «من آن [پروانه] را بسیار دوست دارم، چون فکر می‎کنم این چیزی است که می‎توانم به آن نگاه کنم و مثل این است که [بگویم] دخترم! تو خوب خواهی شد».

با این بارداری، لاندروم تمام تلاش‎اش این بود که مطمئن باشد همه‎چیز به‎درستی رو‎به‎راه است. او به یک دکتر جدید مراجعه کرد؛ زنی که در بارداری‎هایی با خطر بالا تخصص داشت و «مدیک‎اید» را دریافت کرده بود، و این طفل را به بیمارستان دیگری تحویل می‎داد. لاندروم اکنون از گیوا خواست که یک بار دیگر برنامه‎ی تولد را بررسی کند.

گیوا درحالی‎که آیفون‎اش را در دست‎اش نگه داشته بود، گفت: «در 30 نوامبر، من در دسترس خواهم بود، و این بدین معنی است که این مبایل همیشه همراه من است». لاندروم با دلواپسی گفت: «چه خواهد شد اگر….». گیوا گفت: «من یک قابله‎ی خانه‌گی کمکی را در جریان همه‎چیز قرار می‎دهم. صرفن برای احتیاط».

همچنان بخوانید

تداوم ستیز با آموزش؛ آخرین چراغ‌ها خاموش می‌شود

تداوم ستیز با آموزش؛ آخرین چراغ‌ها خاموش می‌شود

18 جوزا 1402
«به خاطر فقر و درمان مادرم، مجبور به ازدواج شدم»

«به خاطر فقر و درمان مادرم، مجبور به ازدواج شدم»

18 جوزا 1402

لاندروم گفت «من فکر می‎کنم این‎بار همه‎چیز رو‎به‎راه خواهد بود»، اما این گفته‎اش مثل یک سوال به‎نظر می‎رسید.

موضوعات مرتبط
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
پدرم مرا در بدل 300 هزار افغانی به یک معتاد مواد مخدر فروخت
گزارش

پدرم مرا در بدل 300 هزار افغانی به یک معتاد مواد مخدر فروخت

13 جوزا 1402

گزارش از تمنا غفور فتانه هنگامی که تنها 16 سال سن داشت، عکس شخصی را در مقابل خودش می‌دید که به گفته دیگران قرار بود همسر زندگی‌اش شود. وی در آن سن درک واضحی از ازدواج و زندگی...

بیشتر بخوانید
زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 
هزار و یک شب

زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 

2 جوزا 1402

راهروها و سالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی و دولتی در شهر کابل؛ دو محیط متفاوت برای زنانِ متفاوت است.درسالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی انگار فقط زنان خوش شانسی توانستند راه یابند که از نظر اقتصادی مشکلات کم‌تری...

بیشتر بخوانید
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
کشف هویت جنسی
هزار و یک شب

یاسمین: کشف هویت جنسی‌‌ام سخت، اما دل‌پذیر بود

14 جوزا 1402

«از زمانی که خیلی کوچک بودم یادم می‌آید وقتی در جمع پسرها قرار می‌گرفتم حس فرار به من دست می‌داد و فکر می‌کردم کسی در گوشم می‌گوید باید از این جمع جدا شوی. البته یک حس...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00