مشکل عمدهای که ما برای مبارزه در قسمت رعایت حقوق بشری خانمها داریم این است که فعالان مدنی ما ادبیات دقیق به کار گرفته نمیتوانند
دکتر محمد امین احمدی دارای دکترای رشته فلسفه و حکمت اسلامی است. او بیشتر از ۱۹ اثر علمی دارد. عضو بورد انسجام امور اکادمیک وزارت تحصیلات عالی کشور، یکی از بنیانگزاران و رییس دانشگاه ابن سینا است. در گفتوگو با وی، روی موضوع حقوق بشر و زنان صحبت کردهایم.
نقض حقوق بشری افراد طبق آمارها و با بدتر شدن امنیت عمومی، میزان خشونتها و تعصبات بالا میرود. ادامهی این وضعیت چه پیامدهای در پی خواهد داشت؟
باید از کلیگویی و اینکه به صورت کلی در مورد یک مسئله حرف زده شود، بگذریم. باید به صورت آماری و مشخص حرف بزنیم. آنهم بر اساس آمار و ارقام ارایه شده. مثلن از طرف سازمانملل یا کمیسیون مستقل حقوق بشر. پس اولین مشکلی که ما در مورد رعایت حقوق بشری افراد داریم این است که ما صحبتهای دقیق نمیکنیم. و این خود ضربهای کلانی است در راستای مبارزه برای حقوق بشری زنان. یعنی مشکل عمدهای که ما برای مبارزه در قسمت رعایت حقوق بشری خانمها داریم این است که فعالان مدنی ما ادبیات دقیق به کار گرفته نمیتوانند. باید اینگونه بیان کنیم که زنان از این حقوق باید برخوردار باشند. از حق اینکه مورد شکنجه و خشونت قرار نگیرند. از حق تمامیت جسمانی به طور کامل برخوردار باشند. برای زنان حق تحصیل برابر با مردان داده شود. از حق کار برخوردار باشند. تمام حقوق را به شکل برابر داشته باشند. و از هیچ جهت مورد تبعیض قرار نگیرند.
اما آمارها و ارقامیکه ارایه میشوند حاکی از این است یا بعضی از قضایای بسیار مهم وجود دارد که بیانگر نقض حقوق بشری زنان است. این یک سطح کار و فعالیت به نفع حقوق زنان است. سطح دیگر این است که شما میتوانید دادخواهی کنید. با استناد به مواد قانونی که در قوانین نافضهی کشور آمده و در بعضی از موارد حتا با استناد به احکام شریعت اسلامی میتوان دادخواهی کرد. چون اسلام خشونت علیه زن را ممنوع کرده است. در بعضی از موارد با استناد به مواد کنوانسیونهای که افغانستان به آنها پیوسته است میشود دادخواهی کرد. ممکن قوانین افغانستان در این زمینه نقض داشته باشند. شما میتوانید دادخواهی کنید که دولت افغانستان تعهد خود در قبال میثاقهای بینالمللی را انجام نداده و قوانین لازم را در این زمینه وضع نکرده است. پس توجه کنید که این یک سطحی از دادخواهی برای حقوق زنان است. سطح دوم از دادخواهی برای حقوق زنان این است که ما ببینیم اساسن سیستم عدلی و قضایی از یک مکانیزم خوب برای رسیدهگی به موارد نقض حقوق بشری زنان برخوردار است یا نه. به عبارت دیگر حقوق بشر در افغانستان تضمین قضایی دارد یا ندارد. میشود که فعالان حقوق زن برای ایجاد این تضمین قضایی دادخواهی کنند، تا سیستم قضایی تضمین لازم را برای رعایت حقوق بشر خصوصن برای مبارزه با موارد نقض حقوق بشری زنان به کار بگیرد.
نکتهی سوم که میشود در این مورد بیان کرد؛ ما باید علت خشونت علیه زنان یا علل تبعیض علیه زنان را با مطالعات جامعهشناسانه و همچنین از طریق روزنامهنگاری تحقیقی معلوم کنیم که ریشههای خشونت علیه زنان چیست. یا عوامل اجتماعی-فرهنگی خشونت علیه زنان یا تبعیض علیه زنان چیست و چهگونه میشود با این پدیده در جامعه مبارزه کرد. در مجموع این گونه خلاصه میکنم که در حقیقت ما در صورتی میتوانیم برای تضمین حقوق زنان در جامعهی خود توفیق حاصل کنیم که کار نسبتن حرفهیی و علمی انجام بدهیم. و برای این کار ضرور است که:
اول: فعالان حقوق زن با دانش حقوقی لازم در این زمینه مسلح شوند.
دوم: از دانش اجتماعی نسبتن خوب برخوردار شوند.
سوم: ترویج روزنامهنگاری تحقیقی.
زمانیکه این سه تا کار با هم گره میخورند میتوانیم در زمینهی دادخواهی به نفع حقوق زنان موفق باشیم.
با وجودیکه قوانین وجود دارند، حمایت قانونی از حقوق زنان در قانون اساسی، قانون منعخشونت علیه زنان که به توشیح رییس جمهور اجرایی است اما عملن یک زن محکمه صحرایی میشود. زنی با چاقو زده میشود و زمانیکه اینها به قانون و دستگاه حکومت مراجعه میکنند، بازهم نمیتوانند به همان عدالت انسانی دسترسی پیدا کنند. با برخوردی که از طرف پولیس، سارنوال و تهدیدهایی از طرف خانوادهی خود و شوهرش مواجه است. مجبور میشود که از پیگیری قضیه صرف نظر کند. به نظر شما با این وضعیت زنان چهگونه میتوانند به تأمین حقوق اساسیشان موفق شوند؟
در بحث که شما گفتید حمایتهای قانونی وجود دارد. اما مشکل در این است که آیا سیستم قضایی ما از ظرفیت و توانایی لازم برای رسیدهگی به این شکایت برخوردار است؟ مثلن پولیس میتواند دوسیهای لازم در این زمینه را فراهم کند و صورت دعوای لازم را بسازد و این را از طریق سارنوال خاص در محاکم تعقیب کند؟ این مربوط به پولیس و سارنوال میشود که در واقع قدرت و جرأت پیگیری این گونه قضایا را داشته باشد. همچنان در کنار این باید فعالان حقوق زن نیز همکاری کنند، با خانمی که متضرر شده همکار باشند. در کنار قربانی جرم قرار بگیرند، به قربانی روحیه داده شود تا از میزان تهدیداتی که نسبت به قربانی وجود دارد کاسته شود تا او بتواند جرأت طرح دعوا را پیدا کند. بحث جنبههای فرهنگی-اجتماعی هم دارد. مثلن اینکه قضیهای که اتفاق افتاده را اگر بخواهیم به محکمه بکشانیم ممکن به مشکل بیشتر مواجه شویم که در این مورد یک مقدار باید با خانوادهها نشست و قضیه را از نزدبک دنبال کرد. مخصوصن فعالان اجتماعی باید این کار را انجام دهند.
اگر قضیه به صلح هم میانجامد، صلح باید صلحِ عادلانه باشد. شما که نمیخواهید خانوادهی کسی خراب شود. اگر انسجام دوبارهی خانواده هم صورت میگیرد، باید با صلح عادلانه این کار صورت بگیرد. مثلن اگر قضیهای اتفاق میافتد و خانم متضرر میشود در نتیجه شوهر باید متقاعد شود که کاری که انجام داده است اشتباه بوده و باید به خانم خسارت جدی بپردازد. احترام به حیثیت خانم در خانواده کاملن اعاده شود. نه اینکه خانم بازهم موقعیتی را داشته باشد که شوهر به او بگوید من تو را شکست دادم.
این مبارزهی اجتماعی هم از نوع مبارزهای است که در فلمهای سینمایی میبینبم. ضرورت دارد و هم بررسی قضایی. بعضی از قضایا جنبهی جرمی پیدا میکند. آنها را با صلح کردن نمیشود حل کرد. مثلن وقتی ضرب و جرح وارد شد این کار ماهیت مجرمانه پیدا میکند. ممکن پولیس این مجرم را رها نکند. ولو اینکه قربانی رضایت بدهد. حکومت وظیفهی خود را انجام میدهد. ولی در کنار کاری که حکومت انجام میدهد ما همانطوری که در همهی مسایل احتیاج به صلح اجتماعی داریم، در این نوع موارد هم احتیاجی به صلح داریم. اما معنای این مصالحه این نیست که یک طرف قربانی شود و طرف دیگر مسلط باقی بماند. فرهنگ خانوادهها باید از طریق همین مبارزات مدنی که صورت میگیرد، تعدیل شود.
تعدادی باور دارند که افراد مقصر نقض حقوق بشر اند و به رعایت حقوق بشری افراد به خصوص خانمها باورمند نیستد، اما تعداد دیگری میگویند که حکومت و نظام حاکم با همهی ساختارها و سیستمهایی که ایجاد کردهاند باعث نقض حقوق بشری افراد شده است. چون این ساختارها به گونهی سازماندهی و مدیریت میشوند که مسئله حقوق بشری افراد در آن تأمین نمیشود. به نظر شما در نقض حقوق بشر نقش کدام یکی بیشتر است؟
ممکن هردوی آنها باشند. هم ضعف حکومت؛ یعنی حکومت از این لحاظ ضعف دارد که، سارنوال و پولیسی که این کار را انجام میدهند، خودشان باید از یک دانش حقوقی لازم برخوردار بوده و از لحاظ اخلاقی هم سالم باشد. حقوق را من در این اواخر متوجه شدم که یک چیز بسیار سخت است. یعنی فهم حقوق از فهم فلسفه هم سختتر است. آنچه بنیاد حقوقی و اخلاقی دارد، درک آن کار آسانی نیست. یک پولیس یا یک سارنوال کی درک عمیق از این مسایل دارد.
ممکن پالیسیها در سطح کلان خوب باشد. یعنی پالیسیی مبنی بر حمایت حقوق زن یا مبارزه با خشونت وجود دارد ولی عملیاتی شدنش اول ظرفیت نیروی انسانی لازم دارد و دوم تضمین قضایی. یک مکانیزم قضایی که از رعایت حقوق بشر تضمین کند، وجود ندارد. موردی که شما مثال زدید مورد جرمی است و جرم عام محسوب میشود. اما موارد بسیار خاصی از حقوق بشر که در قوانین دیگری افغانستان جرم انگاری نشده یا مثلن به عنوان یک حد در نظر گرفته نشده؛ اینها هیچگونه تضمین قضایی در افغانستان ندارد که این یک نقض است.
حقوق بشر باید از یک تضمین قضایی برخوردار باشد. روش کارکرد، کار فنی میخواهد. اما مهم فرهنگ عمومی جامعه است. فرهنگ عمومی جامعه نسبت به این مسایل بسیار بیگانه است. این فرهنگ عمومی را نمیشود در لحظه یا با یکی دو مورد اصلاح کرد. این مبارزهی دوامدار فرهنگی احتیاج دارد. مثلن فعالان حقوق زن نباید خودشان را با شوهر خانم مقابل کند یا به خانواده بگوید که من طرف مقابل تو هستم. مدعی نباید باشد. اینها باید مصلح باشند. صلحی اجتماعی که در جامعه نیاز داریم در خانوادهها هم نیاز است. فعال حقوق زن باید یک درمانگر باشد. باید شوهر را متقاعد کند و درک او را از زندهگی عوض کند. فهم او را از موقعیت انسانی قربانی، باید تغییر بدهد.
خانواده مهم است باید باقی بماند؛ ولی مهم این است که بر چه اصولی باید باقی بماند. این اصول از نوع درک مردم و ارادهی مردم باید تغییر پیدا کند. در این زمینه مثلن فلمهای خوبی نشان داده شود. مثلن ببینیم در این فلم قضیه به این شکل شروع میشود و به این شکل هم ختم میشود. همه چیز را که نمیشود با خشونت حل کرد. درست است که خشونت تنها این نیست که تفنگ بگیریم. بسیاری از وقتها، خشونت از نوع کلامی است. تو در مقابل مردی که یک عمر با همان سبک زندهگی کرده، ایستاد میشوی که من تو را دست پولیس میدهم یا فلان کار را انجام میدهم. چون کار تو نقض حقوق بشر است. سرزنش کردن خودش خشونت است. با آنکه ناگهانی نمیشود ذهنیت مردان، باورها و ارزشهای آنها را تغییر داد. به کارگیری از قدرت سخت و قدرت نرم در جامعه، ضروری است.
آیا نهادهای مدنی از این ظرفیت برخوردار است که بتوانند از قدرت نرم به گونهی درست استفاده کند؟
نهادهای مدنی ما باید این کار را به عنوان یک رسالت انسانی بپذیرند نه به عنوان یک پروژه. وقتی میتواند در این راستا کار درستی انجام بدهد که این موضوع را، مسئله و رسالت انسانی بدانند. اگر از این طرف و آن طرف پروژه بگیرند، نمیتوانند موفق شوند. چون درد و درک این را ندارند.