نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

چرا مادران و نوزادان سیاه‎پوست آمریکایی با بحران مرگ و زنده‌گی مواجه‎اند؟ بخش نهم

  • نیمرخ
  • 25 سرطان 1397
عکس ترجمه

منبع: نیویارک تایمز
نویسنده: لیندا ویلاروسا
برگردان: اخگر رهنورد

در جریان 10 ساعت آینده، «گیوا» فقط چند دقیقه‎ای از کنار لاندروم دور شد. حدود 5 ساعت پیش، لاندروم تقاضای اپیدورال کرد. متخصص انستیزیولوژی در زمان تطبیق اپیدورال، از تمامی‌ ملاقات کننده‌گان خواست آن‎جا را ترک کنند. وقتی گیوا حدود نیم ساعت بعد بازگشت، لاندروم خشمگین و سراسیمه بود، مشت‌هایش را گره می‌زد و بسیار سریع‎تر از همیشه سخن می‌گفت. به او اشتباهی به جای داروی اپیدورال که معمولن در زایمان واژن استفاده می‌شود، داروی فقراتی انستیزیا – که عمومن مختص به عملیات سزارین در اتاق عمل است- داده شده بود. اکنون پاهای او کاملن بی‎حس بود و از سردردی مفرط رنج می‌بُرد. لاندروم به گیوا گفت هنگامی‌که او در مورد داروی نادرست انستیزیا پرسیده بود، یکی از پرستاران به او گفته بود: «بسیار سوال می‌کنی، نه؟» و به یکی دیگر از پرستارها در اتاق چشمک زد و سپس چشمانش را چرخاند.

زمانی که لاندروم با صدای بلند از آن‌چه اتفاق افتاده بود، شکایت کرد، فشار خون‎اش بالا رفت، درحالی‎که ضربان قلب کودک کاهش یافت. گیوا با عصبانیت نگاهی به مانیتور انداخت و شعاع‌های چشمک‎زنِ [مانیتور] به چهره‎اش منعکس می‌شد. او به لاندروم گفت: «آن‌چه اتفاق افتاد، اشتباه بود». و سپس در حالی که صدایش را تا سطح نجوا پایین آورد، گفت: «اما به خاطر طفل، بهتر است بی‌خیالش باشیم».

او از لاندروم خواست تا چشم‌هایش را ببندد و رنگ استرس‎اش را تصور کند.

لاندروم قبل از آن‎که سرانجام سرش را روی بالش بگذارد، سرسری و بی‎تأمل گفت: «سرخ».

گیوا، درحالی‎که دست او را با لوسیون ماساژ می‌داد، پرسید: «چه رنگی [برایت] واقعن تسکین‎دهنده و آرامش‎بخش است؟»

لاندروم نفس تازه‎ای کشید و پاسخ داد: «بنفشِ کم‎رنگ». در عرض 10 دقیقه بعد، فشار خون لاندروم در حد نرمال کاهش یافت، و نیز ضربان قلب طفل متعادل شد.

ساعت 1 صبح، تیمی‌ متشکل از سه دکترسِ مقیمِ جوان به داخل اتاق رفتند. پرستار درد زایمان و وضع حمل، درحالی‎که نورِ بالاسری را انتقال می‌داد، آن‌ها را دنبال می‌کرد. همراه آن‎ها یک مرد مسن‎تر نیز بود که لاندروم هیچ‎گاهی او را ندیده بود. او، قبل از آن‌که دستش را بین پاهای لاندروم ببرد تا از وضعیت طفل مطلع شود، مختصرن خود را به عنوان پزشک همراه معرفی کرد. به لاندروم گفته شده بود که متخصص زایمان و امراض زنانه‎اش ممکن است در موقع زایمان‎اش در کنار او نباشد، اما یک پرستار در اوایل همان روز دوباره به او اطمینان داده بود که اگر پزشک او در دسترس نبود، شوهر دکترش، که او نیز متخصص زایمان و امراض زنانه بود، وظیفه‎اش را به پیش خواهد برد. با این حال، این دکتر، شوهر او نبود، و هیچ‎کسی این تعویض و تبدیلی را توضیح نداد. گیوا شگفتی‎زده و غافل‎گیر شده بود. «The Listening to Mothers Survey III»، نمونه گیری ملیِ 2400 زن که در سال‌های 2011 و 2012 نوزاد به دنیا آورده بودند، نشان می‌دهد که بیش از یک-چهارم زنان سیاه‎پوست، خدمت‌کاران زایمان شان را برای اولین بار در هنگام زایمان ملاقات می‌کنند؛ در مقایسه با 18 درصد از زنان سفید پوست.

دکتر، درحالی‎که دستانش را از دستکش‌هایش در می‌آورد، گفت، «او (طفل) آماده است. اکنون وقت فشار است».

یکی از دُکتُرس‌های مقیم به جلو حرکت کرد و در جای خودش قرار گرفت، دستش را داخل مهبل لاندروم کرد تا از وضعیت طفل مطلع گردد. لاندروم از کناره تخت محکم گرفت، چشمانش را بست و ادا و اصولی که نشان‌گر درد بود، در می‌آورد. گیوا گفت: «تو یک ستاره راک استی». پرستاری که در کنار او ایستاده بود، به لاندروم گفت: «فشار بده! همین حالا. تو می‌توانی». پس از حدود 20 دقیقه فشار دادن، سر نوزاد ظاهر شد. پرستار به او گفت: «همین است». گیوا از طرف دیگرش پچ‎پچ‎کنان گفت: «تو می‌توانی».

همچنان بخوانید

تداوم ستیز با آموزش؛ آخرین چراغ‌ها خاموش می‌شود

تداوم ستیز با آموزش؛ آخرین چراغ‌ها خاموش می‌شود

18 جوزا 1402
«به خاطر فقر و درمان مادرم، مجبور به ازدواج شدم»

«به خاطر فقر و درمان مادرم، مجبور به ازدواج شدم»

18 جوزا 1402

لاندروم تلاش کرد و دوباره فشار داد. گیوا، که چشم‌هایش را یک لحظه هم از لاندروم نمی‌گرفت، گفت: «تو شگفت انگیز استی». پزشک همراه اتاق را ترک کرد تا جبه‎ای تمیزتر بپوشد. لاندروم نفسی عمیق‎تر کشید، چشمانش را بست و فشار داد. قسمت بیش‌تر سرِ نوزاد پدیدار شد؛ خوشه‎ای نرم و صاف از طره‎های سیاه. دکترسِ ارشد به سمت سومین و جوان‎ترینِ آن تیمی ‌از زنان، که به شانه‎اش تکیه کرده و ایستاده بود، اشاره کرد و گفت: «اکنون نوبت توست». دکترس جوان، سر طفل را گرفت و نوزادِ لیز و لغزان را کمک کرد راحت‌تر بیرون آید. لاندروم به این‎که دکترس‌های مقیمِ جوان به نوبت بین پاهای او رد و بدل می‌شدند و یا این واقعیت که پزشک همراه اصلن در اتاق نبود، بی‌توجه بود. او، در عین زمان، هق هق گریه می‌کرد، خودش را تکان می‌داد، و می‌خندید؛ و غرق در نوعی [احساسِ] تسکین و رهاییِ هیستریکی بود که یک زن، وقتی کودکْ بدنش را ترک می‌کند و پا به جهان می‌گذارد، حس می‌کند.

دکترس مقیم، نوزاد را، که چین و چروک خورده و هنوز به‎سان یک سنگ بود، روی سینه برهنه لاندروم خواباند. لاندروم، درحالی‎که به سمت پایین، به نوزادِ بی‎حرکت نگاه می‌کرد، سراسیمه پرسید: «او کاملن خوب است؟ او خوب است؟» لحظه‌ای بعد، دست‌ها و پاهای کوچکِ نوزاد شق شد، دهانش را باز کرد و گریه‌ای قاطعی را سر داد.

گیوا، در حالی که شانه لاندروم را لمس می‌کرد، به او گفت: «او (نوزاد) صحیح و سالم است».

لاندروم، درحالی‎که به سوی گیوا می‌نگریست و دستانش را بر پشت نوزاد- که هنوز با خون و مایع مشیمه‎یی/ آمنیوتیک اندوده بود- گذاشته بود، گفت: «من موفق شدم». او تصمیم گرفته بود نام پسرش را «کینگستون بلیزد لاندروم» بگذارد.

گیوا، که سرانجام به خودش اجازه داد لب‌خند ملیحی بزند، گفت: «بله، تو موفق شدی».

موضوعات مرتبط
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
پدرم مرا در بدل 300 هزار افغانی به یک معتاد مواد مخدر فروخت
گزارش

پدرم مرا در بدل 300 هزار افغانی به یک معتاد مواد مخدر فروخت

13 جوزا 1402

گزارش از تمنا غفور فتانه هنگامی که تنها 16 سال سن داشت، عکس شخصی را در مقابل خودش می‌دید که به گفته دیگران قرار بود همسر زندگی‌اش شود. وی در آن سن درک واضحی از ازدواج و زندگی...

بیشتر بخوانید
زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 
هزار و یک شب

زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 

2 جوزا 1402

راهروها و سالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی و دولتی در شهر کابل؛ دو محیط متفاوت برای زنانِ متفاوت است.درسالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی انگار فقط زنان خوش شانسی توانستند راه یابند که از نظر اقتصادی مشکلات کم‌تری...

بیشتر بخوانید
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
کشف هویت جنسی
هزار و یک شب

یاسمین: کشف هویت جنسی‌‌ام سخت، اما دل‌پذیر بود

14 جوزا 1402

«از زمانی که خیلی کوچک بودم یادم می‌آید وقتی در جمع پسرها قرار می‌گرفتم حس فرار به من دست می‌داد و فکر می‌کردم کسی در گوشم می‌گوید باید از این جمع جدا شوی. البته یک حس...

بیشتر بخوانید
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00