زلمی کاوه
بخش دوم
خشونت چيست؟
میزان خشونت زنان نسبت به مردان بنا بر نقشي که مردان در آغازکردن جنگها و يا در استفاده از خشونت دارند کمتر میباشد
طبق تحليلی که پيش از اين مطرح شد خشونت نوع رفتار و کنش است. يعنی اینکه خشونت رفتار است نه از آن رفتارهای که در شرايط متعارف بروز داده میشود، بلکه واکنشی میباشد برای تسلط و تحمیل ارادهی بر ديگری. خشونت نوع سلطه است، نوع هژمونی و اعمال زور.
ماده اول کنوانسيون منع شکنجه به تعريف شکنجه میپردازد:
١- از نظر اين کنوانسيون شکنجه چنين تعريف میگردد: هر عمل عمدي که بر اثر آن درد يا
رنج شديد جسمی يا روحي عليه فردي به منظور کسب اطلاعات يا گرفتن اقرار از او و يا شخص سوم اعمال میشود، شکنجه نام دارد. (همچنین) مجازات فردي به عنوان عملي که او يا شخص سوم انجام داده است و يا احتمال میرود که انجام دهد، با تهديد و اجبار و بر مبناي تبعيض از هر نوع و هنگامیکه وارد شدن اين درد و رنج و يا به تحريک و ترغيب و يا با رضايت و عدم مخالفت مامور دولتي و يا هر صاحب مقام ديگر، انجام گيرد شکنجه تلقي میشود. درد و رنجي که به طور ذاتي يا به طور تبعي لازم مجازات قانوني است، شامل (اين کنوانسيون) نمیشود(کنوانسيون منع شکنجه ماده: 1)(2).
هانا آرنت میگويد: «خشونت جز اظهار وقيحانه قدرت نيست»(3). البته در اين تعريف ابهامات زيادی وجود دارد. آرنت وقيح بودن را توضيح نمیدهد و کاربرد قدرت هم تا حدودی کنگ است. اما چيزی در اين تعريف وجود دارد که مشخصه خشونت را تشکيل میدهد بيان پيامد منفی ناشی از اعمال قدرت روی افراد است. آسيبی فزيکی که به شخص و يا متعلقات او وارد میآيد(4).
خشونت نمادین
در جهان امروز اشکال گوناگون از ابزار رژيم سلطه وجود دارد که خشونت آفريناند. اين ابزارها همیشه به صورتهای مختلف تلطيف میشوند تا اثرات خشونتزای آنها بازنمایی خشن نمايش نداشته باشند. خشونت در همه اشکالش اسباب ناآرامی و رنج انسان است. در اين ابزار قدرت دمیده شده است و مانند آهنگ فلم، بخشی جدا ناپذير از وضعيت خشونت شکل میدهد. سلطه همان قدرتی است که توان انسان را در دفاع از هستی انسانیاش محروم مینمايد.
پيربورديو یکی از برجستهترين جامعهشناسان معاصر از خشونت نمادين سخن به میان آورده است. او به اشکال نابرابری جامعه امروز بشری در اشکال نمادين مناسبات سلطه اشاره میکند. او نتيجه اين سلطه را خشونت نمادين میداند. در فهم نمادين خشونت زبان هستهی مرکزی را بازی میکند. به باور بورديو خشونت نمادين با معنای سرمايه نمادين رابطه دارد و خشونت همان قدرت نمادين است و زمینههای برای اعمال قدرت. وقتی زبان تبديل به ابزار قدرت میگردد در واقع امکان اعمال قدرت را در درون نظام سلطه ايجاد مینمايد. اين امکان زمینههای خودسانسوری و ترس را در جامعه فراگير میکند و هر فرد سانسورچی خود میگردد و هماهنگی با هسته اصلی و منابع خشونت به وجود میآيد. پيوند دقيقی میان نظام سلطه و سلطهپذير وجود دارد. هم سلطهگر و هم سلطهپذير در نهادينه شدن خشونت مسلط نقش دارند. درونی شدن نظام سلطه سبب میشود که افراد به صورت روزمره و خودکار در کليت زندهگی و سويههای مختلف حياتشان به باز توليد و توليد آن بپردازند.
بورديو به اين باور است که خشونت نمادين با انواع خشونتهای ديگر تفاوت دارد و اعمل اجرایی آنرا نه تنها نيروهای مسلط و کنشگران رسمی بوده بلکه زیر دستان و افراد عادی در چنين نظام هستند. به اين معنا که ستمديدهها نيز در اجرای آن سهم دارند و نقش بازی مینمايند.
جوديت باتلر خشونت نمادين را رد میکند و از اين رو با بورديو مخالف است:
جنگ، جنسيت و خشونت
خشونت جنسيتی به طور سنتی با اعمال زور مردان بر زنان در عرصههای گوناگون تمثيل میشود. از خشونت ناشی از اعمال زور در درون خانواده تا خشونت در جنگها همه زير سقف خشونت جا میگيرند. اما پژوهشهای جديد نيز زنان را از اعمال خشونت برائت نمیدهد. زنان نيز مصدر قتل و اعمال خشونت در جامعه گرديدهاند. البته میزان خشونت زنان نسبت به مردان بنا بر نقشي که مردان در آغازکردن جنگها و يا در استفاده از خشونت دارند کمتر میباشد.
جنگ در واقع خشونت است و اعمال زور و پروژه مردانه تلقی میشود، قربانی جنگ و آنچه که جنگ به بار میآورد، در ذات خود در سيمای مرد تمثيل شده است. تاريخ بر حسب روايت مردانهگی نقش زن را در مجموع در تاريخ ناديده گرفته و زن را خارج از قلمرو ابژيکتيو جنگ معرفی نموده است. درحاليکه زنان نيز سهمی درجنگ داشتهاند. و در واقع به نحوی در استمرار ماشين جنگی سهيم بودهاند. جنگ در تمام عرصهها از جانب مردان برنامهريزی شده است و زنان همواره نگران کشته شدن بودهاند. نگران کشيدن زجر که در چنبره استثنایی خشونت مردان قادر به پايان دادن آن نگشتهاند.
اما چرا چنين تصوير، زمانیکه حرف از خشونت است از زنان حرف زده میشود؟ و آيا اين يک تصوير واقعی است؟
زمانیکه جنگ به مثابه يک امر مردانه تعريف گردد، آنجاست که به صورت آگاهانه نقش زنان نيز در جنگ در مقايسه با مردان ترسيم نمیشود. آنها اغلب در اغلب موارد به مثابه قربانيان تصوير میشوند.
دوم اینکه جنگ و جنسيت نيز رونمای ديگری از تاريخ مذکر است. مردها اين امر را خلق کردهاند که زنان را هيچگاهی در بيرون از قلمرو جنگ قرار ندهند.
اگر مردانهگی پيرامون امکانات آرزوی اعمال خشونت شکل گرفته است، زنانهگی به طور عام حول عدم خشونت و صلح ايجاد گرديده است. صلح و ضد نظامیگری در گذشتهها نمادهای از يک پروژهی ممکن بوده که بدون تضاد در زنانهگی که از آنها انتظار میرفت تقابل داشته باشد، هدايت میکردهاند. به اين ترتيب زنان به فعالان جامعه مدنی تبديل شدند بدون اینکه برای آنها کوچکترين جای در مذاکرات رسمی برای صلح داده شود.
نه تنها مقوله خشونت و جنگ بلکه صلح نيز رابطه نزديکی با جنسيت دارد. در تاريخ زنانی نيز وجود داشتهاند و دارند که مواضع صلح آمیزی نداشتهاند، بلکه از نظر نظامیگری و تسليحات و مسلح شدن به خاطر منافع ملتهايشان دفاع میکردهاند.
ملکه سويدن کريستينا که در قرن 16 میلادی میزيست يکی آز آنها به شمار میرود. فيلسوف مشهور قرن 19 فرانسوی سيمون ويی و نويسنده معروف يونانی پنیلوپ ديلتا نيز در تشويق خشونت نقش داشتهاند.
روايت مردانه و زنانه از جنگ
در روايتهای زنان و مردان از جنگ نيز تفاوت ساخت جنسيتی ديده میشود. شما زمانیکه تحولات جنگ اول جهانی را که توسط زنان و مردان نوشته شده است مورد مطالعه قرار دهيد، نقش و ساختار جنسيتی را در آنها پيدا میکنيد. اين ساختارهای جنسيتی در شکل دادن ذهن ما نسبت به زن و مرد و خشونت نقش دارد. به عبارت ديگر در فرايند ساختار ايدئولوژی جنسيتی، افکار ما هم جنسيتی میشوند.
حقوق جنسيتی ، جنگ و خشونت
بزرگترين دستآورد منفی جنگ در افغاستان را اگر از ديد حق جنسيتی نگاه کنيم عقبگرد تاريخی حقوقی و جايگاه زنان به حساب میآيد. زنان از تمام نقطه نظرها ضربهی شديدی را متحمل شدند. احزاب کهنگرای مذهبی ضد برابری زن و مرد که در میان محافل روشنگری و احزاب و جريانهای سياسی پيشرو در سدههای زيادی به عنوان فاکتورهای واپسگرايی و ضد پيشرفت به حساب میآمدند به کمک نيروهای سرمايهداری جهانی قدرت سياسی را در جامعه به دست گرفتند و جامعه را از نظر فرهنگی و حقوق جنسيتی به دهها سال عقب بردند.
ادامه دارد…