زلمی کاوه
بخش سوم
منبع مشروعیت انواع خشونت علیه زنان، همان دادههای مذهبی و سنتی است که خشونت جنسیتی را مشروعیت میبخشد
خشونت علیه زنان
در افغانستان نگاه مذهبی و به ويژه اسلام سياسی، زن را از قلمرو اجتماع حذف میکند و وارد قلمرو کار مجانی خانه مینمايد
تبعيض و طرد
نگرش زن ستيز و رفتار جنسيتی در مورد زنان هميشه باور غالب ارتجاع در سلسله مراتبی قدرت بوده است. رفتار مبانی بر حذف در بدن ايديولوژی استعلايی و متافزيکی جريان دارد. فروفکنی زن به عنوان ابژه پروژه ارتجاع است که آنرا در ماشين جوجهکشی و اژه جنسی فروفکنی میکند. اين فروفکنی جز از طريق در دست داشتن ماشين قدرت امکانپذير نيست.
افغانستان ميدان زن ستيزیای است که در آن زنان مورد تحقير قرار گرفتند و با شيوههای گوناگون از جامعه طرد شده و میشوند. در اين کشور به زن به عنوان موجود انسانی رفتار نمیگردد. اشکال گوناگون از رفتارهای ضد انسانی در مورد او اعمال میگردد. فروش، مبادله، اعمال شکنجه، تحقير، قتلهای ناموسی، شيطان شماری، مکاره پنداری، عجوزه و انواع صفات که ویژهگی انسان زدایی زن در آنها آميزش يافته است.
در افغانستان نيز مانند کشورهای زن ستيز، خشونت عليه زنان در ابعاد حقوقیاش بهطور خيره کنندهی تبعيض آميز است. در دهات و شهرهای کوچک و بزرگ، آنجا که قوانين تبعيض آميز جنسيتی اسلامی و سنتی موقعيت حقوقی زن را تبين میکند و ملا آخوند، قاضی و ارباب عليه زنان اعمال زور و فشار وارد مینمايند، جريان دارد. زن از آغاز تولدش جنس دوم محسوب میگردد و مرد حق دارد به تعزيز شکنجه روحی و فزيکی وی دست بزند و منبع مشروعيت اين گونه اعمال خشونت همان دادههای مذهبی و سنتی است که خشونت جنسيتی را مشروعيت میبخشد. مرد مالک زن است و زن از اين قانون طبيعی شده بايد پيروی کند. اگر از اين قانون الهی شده پرهيز کند، رفتار خشنونت نسخهی از پيش ساخته و تحقق مجازات جسمی، و روانی را طبق کدهای اجتماعی را کمايی میکند.
در گفتمان قضايی و حقوقی، هماره ما به نوشتهها و تبين مواجه میشويم که زنان قربانیاند و مردان متجاوز و هماره اين رابطه عقيده پدرسالاری را در تفسير اينگونه مسايل برقرار میسازند.
خشونت و حذف
حذف زنان، رابطه با توازن قدرت و امکان دسترسی آنها به قدرت دارد. حذف از طريق دستگاه قدرت و امکان دسترسی به آن صورت میگيرد. حذف تنها فزيکی نيست بلکه راههای ظريف و پيچيده روانی و اجتماعی وجود دارد که زمينه حذف انسان در محيط اجتماعی را فراهم مینمايد.
خشونت زن عليه مرد
در کشورهای غربی از اعمال خشونت زنان عليه مردان نيز گزارش شده است. اما تناسب آن با خشونت مردان عليه زنان از دايره مقايسه با کشورهای در حال توسعه بيرون است و در سطح خيلی نازلی میباشد. اما اینکه ساختارهای مرد سالاری به توليد و باز توليد ارزشهای زن ستيزانه میپردازد مباحث جدی را در ميان فعالان سياسی و نظريه پردازان برابری حقوقی زن و مرد را تشکيل میدهد.
در پهلوی اين مسایل برخی از زنان نيز از عمل خشونت استفاده میکنند. قومندان کفتر با ادغام شدن در سازمان مردانهی جنگ و یا زنانیکه در کليت امر وارد سازمان جنگی میشوند که حافظ نظام سلطه و وسيلهای نگهداری روابط مدرن خشونت میباشد.
زن اگر چه قربانی مضاعف نظام پدرسالاری است اما در درون اين نظام بخشی ساکت و حامی اين نظام است. چون فقدان آگاهی و يا تمکين ايديولوژيک او را به بدنهی نظام خشن و جنسيتی متصل نموده است. ولی از آنجا که در بسياری از کشورها تمام انحصار ماشين جنگ و اعمال خشونت در اختيار مردان قرار دارد و زنان در عرصههای گوناگون زندهگیشان نقش برازندهی در جنگ نداشتهاند، نمیتواند ميزان خشونت زنان بر مردان را تا سطح چشمگيری بالا برود. بازهم مسئله تعبير جنسيتی مسئلهی را که در مورد اروپا مطرح میشود، نيز در خود دارد. يعنی اينکه زنان نيز در محدودهی عملکرد اجتماعی و سياسی خود در اعمال خشونت نقش داشتهاند، نه انسان که مردها دارند. خشونت مردها عليه زنان ابعاد گسترده و وسيعی فراتر از حد و اندازه تصور ما دارد.
خشونت و زنان در افغانستان
در افغانستان زن جنس دوم به حساب میآيد و از موقعيت فرودست در همه عرصهها برخواردار است. از آغاز کودکی با دختران برخورد تبعيض آميز صورت میگيرد و موقعيت فرودست زن باعث شده است تا فرهنگ زن ستيزی در ميان مردم تداوم داشته و به تضعيف نقش زنان برای يک زندهگی مستقل و بدون تبعيض داشته باشد. مذهب و سنتها که محصول اعصار گذشتهاند زمينههای باورمندانهی اين دادههای حقوقی را تشکيل میدهند. از جانب ديگر عقب ماندهگی جامعه در عرصههای اجتماعی و سياسی و اقتصادی تاثير منفی در همه زمينههای و به ويژه روی حقوق زنان گذاشته است. زنان افغان نسبت به حقوق انسانی شان به مراتب ناآگاهتر نسبت به زنان در غرباند. در غرب جنبشهای نيرومند اجتماعی زنان وجود دارد که شعارشان برابری جنسيتی در همهای عرصهها میباشد. در کشورهای اسکانديناويا به جز احزاب راست افراطی همهی احزاب سياسی خود را فمينيست و طرفدار برابریهای زنان میدانند.
در افغانستان نگاه مذهبی و به ويژه اسلام سياسی، زن را از قلمرو اجتماع حذف میکند و وارد قلمرو کار مجانی خانه مینمايد. کار زنان را خدمت به مردان تعريف نموده با جنسیسازی تن زن آن را مادر، خواهر میخواند. در منطق با سوادها به طور عام وقتی از زنها صحبت میشود، سوژه فاعل نيست بلکه يا مادر کسی است و يا خواهر کسی و به نحوی با نسبتی تعريف میگردد. در اين تفکر زن شی است و انسان مستقل به حساب نمیآيد هرچند ادعا براين است که زن انسان است. در چنين نگرشی زن انسان درجه دو میشود و همهی هستیاش در خدمت مردان تيوریسازی میگردد. اين تيوری سازیها در ابعاد پيچيده و اسرار آميزی شده صورت میگيرد. ملا آن را الهی تلقی نموده و با استفاده از متون مذهبی برايش جايگاه درجه دو و برده، دست و پا میکند. روشنفکر مذهبی برای زن ارزشهای زنستيزی را به کمک شعر و ادب و دادههای معاصر، طريف، خواستنی و احساسی و رمانتيک که کاربرد جنسی دارد و به درد توليد کودکان، کار خانه به تصوير کشيده و توجيه مینمايد. چنين ديدگاههای در رسانهها و رسانههای اجتماعی وجود دارد و در شعر و موسيقی باز تاب میيابد. چنين ادبياتی زن ستيز است و کاربردش بیشتر در فرهنگ مدرن درونیسازی و تعبيه میشود تا به ظاهر رنگ مدرن به خود بگيرد. نتيجهی چنين نگرشی آفريدن ايماژ زن به عنوان موجود غيرعقلانی است که در ادبيات کهن تکرار شده است، اما با آرايش و پيرايش امروزی و حقوق بشری. هم باور کهنگرايانه و هم مدرنيزه شده محتوای واحد را در درون خود میپرورانند. هر دو وارث فرهنگ سلطه و مرد ستيز است و هردو عوامل موجه پيامبران امروزی مردسالار اند که در اعمال قدرت بر زنان ايديولوژی واحدی را پاپوش قرار داده اند.
در افغانستان خشونت فراگير است و در ابعاد فرهنگی، روانی، فزيکی بر آنان اعمال میشود. رفتارها در گنجينههای جادویی روابط فرهنگی، اخلاقی و مذهبی آميخته شده است و هميشه باز توليد میشود تا خشونت و فرمان مردانه را جاری باشد. طبق گزارش کميسيون حقوق بشر افغانستان خشونت عليه زنان در تمام لايههای جامعه وجود دارد. اين گزارش که در سال 2016 منتشر شده است، نشان میدهد که زنان جوان و شوهردار بیشترین قربانی خشونت هستند. چنانچه ۷۰ درصد خشونتها علیه زنان جوان صورت گرفته است. شوهران و اقارب این زنان بیشترین عامل خشونت خوانده شدهاند(5).
ادامه دارد…