منبع: نیویارک تایمز
نویسنده: لیندا ویلاروسا
برگردان: اخگر رهنورد
در یک بعد از ظهر خنک و آفتابیِ ماه مارچ، «لاندروم» مرا به اتاق نشیمناش، که اکنون یک مبل مستعمل- هدیهای از یکی از اعضای انجمن مذهبی که او عضو فعالش است- را در خود جا داده بود، بُرد. یک درخت سفید و پلاستیکی کریسمس، پوشیده از دانههای رنگارنگ «ماردی گرا»، که از روزهای رخصتی به جا مانده بود، حس شادمانی را به بیننده منتقل میکرد. «لاندروم»، «کینگستون» را، که اکنون 3 ماهه شده بود و ملبس به یک سرهمی پاک با زرافهای آبی کوچک در مقابل او، به من داد. «کینگستونِ» چاق و سرخرنگ، با گونههای خپله از شیر مادر و رانهای گوشتی و گودرفته، وقتی من بخشی از آهنگ «استیوی واندر» را برایش خواندم، به من لبخند زد.
لاندروم وزنِ نوزاد را از دست داده بود و در یک تی-شرت و شلوار گشاد، با موهای گلابی بافته شده که تا پشتش آویزان شده بود، قوی و صحتمند به نظر میرسید. سبکبالی و شادابیِ در او دیده میشد که در جریان حاملهگیاش آشکار نبود. حرفی که او بعدن به من گفت این بود که نوزاد جدید به او انگیزه داده بود تا زندهگی اش را منظم کند. او به خاطر بهدستآوردن پول برای خرید یک موتر، اعضای کلیسا و دوستانش را در خارج از خانهاش آرایش میکرد. در «Delgado Community College» شامل شده بود تا به عنوان تکنسین اولتراسوند تحصیل کند. او گفت: «من عاشق اطفال استم. وقتی به تصاویر اولتراسوند نگاه میکنم، تصور میکنم اطفالی را میبینم که به من لبخند میزنند».
«لاتونا گیوا» برای دو ماه پس از تولد «کینگستون» به مراقبت از لاندروم ادامه داد. «مرکز کنترل و وقایه بیماری»- که مرگومیر مادران آمریکایی، نه تنها مرگومیر دوران بارداری یا زایمان و یا در روزهای بعد از آن، بلکه تمامی موارد مرگومیر در دوران بارداری و سالِ بعد از پایان بارداری، را جمعآوری و وقایه میکند- نیاز به مراقبت و نظارت مداوم، به ویژه برای زنانی که بیش از همه با خطر عوارض زایمان مواجهاند، را توصیه میکند.
این «گیوا» بود که لاندروم و نوزاد را از شفاخانه به خانه منتقل کرد… این گیوا بود که مادر جدید را به خانهاش رهنمایی کرد و سپس با بیرون کردن یک کیسه مواد غذایی و یک سینی از لازانیا/خمیربرگ خانهگی، که هنوز گرم بود، از پشت موترش، او را شگفت زده کرد. و این «گیوا» بود که شش هفته پس از زایمان از لاندروم پرسید که با داکترش دربارهی کاشت ضد بارداری برای اجتناب از حاملهگی صحبت کرده بود یا نه. وقتی لاندروم به او گفت که داکترش هرگز به او به خاطر معاینهی عمومی تماس نگرفته بود، رنگ از رخسار «گیوا» پرید. گیوا بعدن با تأکید بر اینکه لاندروم برای قرار ملاقات با داکترش تماس بگیرد، گفت: «بیمارانی با ریسک بالا و سوابق مادری پیچیده اغلب دو هفته پس از مرخصی از شفاخانه، با داکتران شان قرار ملاقات دارند». «زندهگی او (لاندروم) حیرتانگیز است؛ او در خانه با سه طفلش زندهگی میکند. خوشبختانه او خوب است، اما حداقل باید کسی را برای معاینه او خواست».
«گیوا» در بدل کارش با «لاندروم»، از اکتبر تا فبروری، صرفن 600 دالر به دست آورد. «گیوا»، بهسان سایر ماماهای «Birthmark»، نمیتواند با کار مامایی معاش بخور و نمیری به دست آوَرَد؛ او به عنوان مشاور تغذیه و شیردهی برای مادران جدید، هم به طور خصوصی و هم در یک «کلینیک حمایتی» (latch clinic) در اداره نیواورلئانِ «خدمات غذایی و تغذیه زنان، نوزادان و کودکان»، که به زنان کمدرآمد در طول بارداری و پس از زایمان کمک میکند، کار مینماید.
«ویلیامز»، متخصص «جراحی زنان و زایمانِ» منطقهی خلیج سانفرانسیسکو، میگوید: «نیاز است بر این نکته تأکید کنیم که داشتن حمایت مامایی از مزایای واقعی پزشکی برخوردار است- و این استدلال را مطرح کنیم که سیستم بیمه باید در بدل آن پول پرداخت کند». «این یک شغل است. و شاغلان آن، در بدل این کار، باید پول دریافت کنند». بیمه به معنای استانداردسازی است؛ «ویلیامز» یادآور میشود که بسیاری از برنامههای تأمین مالی عمومی و یا کمکهای مالی برای فراهم کردن حمایت مامایی به زنانِ با درآمد پایینتر نمیتوانند با مقدار پولی که ماماهای خصوصی درخواست میکنند، مطابقت داشته باشند. او میگوید این برنامهها اغلب «تمامی زنان سیاهپوست را که ماما استند» استخدام میکنند. «بله، اینْ فوق العاده است که این زنان آموزشهای مامایی میبینند تا زنان سیاهپوست دیگر را کمک کنند، اما آنها به اندازه ماماهای دیگر کار نمیکنند». او میپرسد اگر «حمایتهای مامایی مهم است و میتواند این نتیجهی مفید را برای زنان، به ویژه زنان سیاهپوست، داشته باشد، چگونه میتوانیم واقعن گامی جلوتر بگذاریم و آن را برای همه قابل دسترستر کنیم؟»
***
در همان بعد از ظهرِ یکی از روزهای مارچ، «لاندروم»، «کینگستون» را در یک حامل نوزاد گذاشت. وقتی ما پنج بلاک را برای گرفتن «دیلون» و «کاردِن»، که در راه مکتب به سوی خانه در دو ایستگاه مختلف اتوبوس بودند، قدم زدیم، «کینگستون» به خواب رفت. پسران از اتوبوسهای شان برآمدند، پولو-شرت سرخِ همانند بر تن داشتند، موهایشان به تازهگی اصلاح شده بود، هر کدام یک کوله پشتی بزرگ را به سختی با خود حمل میکردند، و به سوی مادرشان رفتند. «دیلون» تحمل نتوانست و کارت گزارشاش را بیرون کشید و نمراتاش را به مادرش نشان داد؛ او چهار نمرهی «استثنایی» (از شش نمره) را دریافت کرده بود. لاندروم گفت: «او باهوش است»، و «دیلون» به مادرش لبخندی بزرگ و دهانگشودهای داد.
سپس او با انرژی طفلانهی آزادنشدهاش به جلو حرکت کرد. کوله پشتیاش، در زمان جستوخیز از روی برآمدهگیهای پیادهرو، اینسو و آنسو میغلطید. «کادن» درست پشت سر «دیلون» راه میرفت، تلاش میکرد تا همگامِ گامهای بزرگترِ برادرش راه برود. لاندروم، که مراقب آنها بود، صدا کرد: «آهای! هردوی تان، مواظب باشید! میشنوید؟!»
«کینگستون»، هنگامیکه صدای مادرش را شنید، بههم زد. سرش را بالا کرد و به چهرهی لاندروم نگاه کرد…. «لاندروم» توقف کرد، دستی روی سر «کینگستون» کشید و گونهی مرطوباش را بوسید. «کینگستون» خمیازهای کشید و سپس سرش را دوباره به گرما و ایمنی سینهی مادرش فرو برد.