نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

نوال سعداوی: «همه‌‎ی زنان دنیا ختنه شده‌‎اند»

  • نیمرخ
  • 19 سنبله 1397

نویسنده: اخگر رهنورد

نگاهی به زنده‌گی، آثار و اندیشه‌های «نوال سعداوی»

قسمت اول

الف: زنده‌گی
نوال سعداوی، نویسنده فمینیست، فعال اجتماعی، طبیب، و روان پزشک معاصر مصری است که در 27 اکتبر 1931 در منطقه «کَفر طحله»، در شمال قاهره، به دنیا آمد. پدرش دانش آموخته «الازهر» و دانشکده دارالعلوم دانشگاه قاهره بود. او کارمند وزارت معارف بود، اما به خاطر مبارزاتش علیه اشغال مصر و سودان از سوی بریتانیا در جریان «انقلاب مصر 1919»، به شهر کوچکی در دلتای نیل تبعید شد. مادرش ترکی‎تبار و متعلق به طبقه‎ی مرفه بود و در مدارس فرانسوی تحصیل کرده بود. آن‌گونه که خود سعداوی می‌گوید: «من در دو طبقه‌ی اجتماعی مختلف بزرگ شدم: «از یک طرف، پدرم که از طبقه‌ی دهقانان فقیر و کارمند دولت بود و از طرف دیگر، مادرم که از بورژواهای سطح بالا بود؛ به مدرسه‌ی فرانسوی‌های رفته بود و دوست داشت اسب‌سواری کند و پیانو بزند. پدرم  روستایی بود؛ مادرش گرسنه‌گی می‌کشید تا بتواند او را به مدرسه بفرستد. با همین تحصیلات و بلندپروازی بود که پدرم توانست با مادرم ازدواج کند. پدرم سی ساله بود و مادرم پانزده ساله. البته پدر و مادرم از برادر بزرگ‌ترم بیش‌تر خوش‌شان می‌آمد ولی او لوس بود، درس نمی‌خواند و همیشه ناکام می‌شد؛ اما من درسم خوب بود. این‌طور شد که آن‌ها من را تشویق کردند. وقتی ده ساله بودم می‌خواستند مرا به شوهر بدهند اما من مخالفت کردم و مادرم از من حمایت کرد».

گفته می‌شود سعداوی در اوایل می‌خواست رقاص شود، چون هم زیبایی داشت و هم به موسیقی علاقه‌مند بود. اما چون پدرش پولِ خریدِ وسایل لازم و آلات موسیقی برای او را نداشت، از این آرزو دست کشید و به سراغ کتاب و خواندن و نوشتن رفت. در مکتب شاگرد ممتاز (اول نمره) بود و شاگردان ممتاز، تاحدی باوجود میل خودشان، به رشته طبابت فرستاده می‌شدند. این شد که سعداوی بورسیه دریافت کرد و در 1955، از رشته روان‌پزشکی، از دانشگاه قاهره فارغ التحصیل شد. سعداوی در همان سال با یکی از همصنفی‌هایش، «اَحمِد هلمی» ازوداج کرد؛ ازدواجی که عمر دو ساله داشت. او در مورد این شوهرش می‌گوید: «شوهر اولم آدم بزرگی بود؛ هم‌کارم در دانشکده‌ی پزشکی. جذاب بود؛ پدر دخترم بود. چون به سوئز رفته بود و با انگلیسی‌ها جنگیده بود، پدرم نمی‌خواست که با او ازدواج کنم. بعد از اتفاقات سوئز و خیانت به چریک‌ها، خیلی از آن‌ها زندانی شدند. این بحران او را خرد کرد و معتاد شد. به من گفتند که اگر با او ازدواج کنم شاید اعتیادش را ترک کند اما نکرد. خواست من را بکُشد؛ من هم تَرکش کردم».

پس از فراغت، او به «کفر طحله»، زادگاهش، برگشت، کارش را به عنوان طبیب آغاز کرد و به مشکلات فزیکی و روانی زنان روستایی رسیده‌گی می‌کرد. در 1963، سعداوی به قاهره فراخوانده شد و رییس کل «اداره‌ی صحت عامه» گردید. دو سال بعد، درجه ماستری‌اش را در رشته طبابت، از دانشگاه کلمبیای نیویورک به دست آورد. در 1792، کتاب «زن و جنسیت» را منتشر کرد که موضوع آن «تعرض به بدن زنان»؛ مسئله ختنه زنان، اثبات باکره‎گی دختران در شب عروسی و غیره بود. پیامدهای ناخوش‎آیند انتشار کتاب تعرض به بدن زنان، این بود که سعداوی شغلش را از دست داد و «مجله سلامت» که خودش بنیان‌گذار آن بود، بسته شد.

در همان دوران انجام وظیفه، سعداوی با سومین شوهرش، «شریف حتاته»، آشنا شد و در 1964 باهم ازدواج کردند. البته قبل از آن با کسی دیگری نیز ازدواج ناموفقی داشت. در مورد شوهر دوم‌اش می‌گوید: «او مرد قانون بود و خیلی پدرسالار… خیلی صریح می‌گویم: من به دردِ خانمِ خانه بودن نمی‌خورم». اما با «شریف حتاته» که او نیز طبیب و نویسنده بود، زنده‌گی طولانی داشت. «شوهر سومم، شریف حتاته، پدر پسرم و انسان بسیار آزاد بود. یک مارکسیست که طعم زندان را هم چشیده بود. 43 سال با او زنده‌گی کردم. به همه گفته‌ام که شریف تنها مردِ فمینیست روی زمین است. بعد مجبور شدم از او هم جدا شوم. [چون] دروغ‌گو بود. با زنان دیگر رابطه داشت -عقده‌های یک شخصیت پدرسالار. او درباره‌ی برابری جنسیتی کتاب می‌نوشت و ‌به زنش خیانت می‌کرد. 95 درصد مردها همین‌طور هستند؛ مطمئنم».

یک سال پس از انتشار کتاب «زن و جنسیت»، کتاب «زن در نقطه صفر» (1983) را منتشر کرد که در باره‌ی ستمِ جامعه مردسالار و مذهبی بر زنان، است. در 1977، کتاب «چهره پنهان حوا» را منتشر کرد که با موضوع مشابهی، با اتکاء به تاریخ و ادبیات عرب و جایگاه زنان در آن، به توضیح رفتارهای خشن نسبت به زنان، روسپی‌گری، تجاوز جنسی، ختنه زنان و… می‌پردازد. این کتاب سعداوی استدلال می‌کند که حجاب، چند همسری و نابرابری قانونی، با اسلام یا هر نظام اعتقادی دیگر، قابل جمع نیست. بنابر همین فعالیت‌های فکری و فرهنگی، دولت «محمد انور السادات»، بر خلق مشکل برای سعداوی و احیانن دست‌گیری‌اش تلاش می‌کرد. سعداوی نهایتن به زندان رفت. ماجرای دست‌گیر شدنش را این‌گونه روایت می‌کند: «ششم سپتامبر 1981 بود. تنها در آپارتمان قدیمی‌ام بودم. بچه‌ها با پدرشان به روستا رفته بودند. داشتم رمان می‌نوشتم. اول صدای در را شنیدم و بعد صدایی که می‌گفت: “در را باز کن! شنیده‌ای که دیشب رییس جمهور چه گفته؟ ما پلیس هستیم”». رییس جمهور «سادات»، شب قبل وعده دست‌گیری هزاران تن از مخالفانش را داده بود که شامل مارکسیست‌ها و اسلام گراها می‌شد. سعداوی می‌گوید: «خیلی ترسیده بودم. قلبم به شدت می‌تپید اما خُب من خیلی کله‌شق هستم. پرسیدم که حکم بازرسی دارند یا نه. وقتی که گفتند «نه»،  گفتم که در را به روی‌شان باز نمی‌کنم. رفتند و سی دقیقه بعد برگشتند. کفش‌هایم را پوشیدم و کیف و وسایلم را آماده کردم. وقتی برگشتند در را شکستند: سی تا آدم وحشی. من را در خیابان هُل دادند. ده تا ماشین پولیس آن‌جا بود. همسایه‌ها را می‌دیدم که وحشت‌زده از پنجره‌ها سرک می‌کشیدند».

سعداوی را با دوازده زن مارکسیست و اسلام گرای دیگر در یک سلول زندانی کردند. مشغله سعداوی در زندان نوشتن خاطراتش بود: «[آن‌ها] از صبح تا شب گریه می‌کردند. فکر می‌کردند سادات می‌خواهد آن‌ها را بکشد. اما من از جانب خودم خیالم راحت بود. هر روز صبح نرمش می‌کردم. می‌رقصیدم. آواز می‌خواندم. یکی از روسپی‌های زندانی که با زندانبان برای‌مان صبحانه می‌آورد قاچاقی به من یک مداد چشم داد و من هم شروع کردم به نوشتن خاطراتم روی دستمال توالت».

در 6 اکتبر 1981، «انور السادات» از سوی افراد «جهاد اسلامی ‌مصر» (سازمان اسلام‌گرای سیاسی-نظامی) ترور شد. سعداوی می‌گوید: «ما در زندان مطلع شدیم که [سادات] ترور شده. وقتی مطلع شدیم، مارکسیست‌ها زانو زدند و دعا خواندند و زن‌های خشکه‌مذهبی هم که رقص برای‌شان تابو بود، حجاب‌شان را برداشتند و شروع کردند به رقصیدن. ولی ما باید جلوِ زندان‌بان‌ها وانمود می‌کردیم که از جریان ترور خبر نداریم. باید طبیعی رفتار می‌کردیم و نشان نمی‌دادیم که خوش‌حالیم». پس از چهار هفته، که اکنون «حسنی مبارک» رییس جمهور شده بود، سعداوی را از زندان بیرون کردند: «ناگهان دیدم که جلوِ [حسنی] مبارک هستم. او بیست نفر ما را به کاخ خودش دعوت کرد، از جمله دو زن: من و یک زن مذهبی. فکر کردم ما را به یک زندان دیگر می‌برند. نگفتند که می‌خواهند آزادم کنند. دو ساعت با مبارک جلسه داشتیم. بعد هم به ما گفت که می‌توانیم به خانه برگردیم. اما من عصبانی بودم. گفتم که می‌خواهم از دولت شکایت کنم. گفتم شما نمی‌توانید یک نفر را که جرم و جنایتی مرتکب نشده، سه ماه در زندان نگه دارید، در حالی که نمی‌داند چه بر سر شوهر و بچه‌هایش آمده، در حالی که حیوانات را هم آن طور نگه نمی‌دارند. او فقط گفت برو خانه. گفتم نه! شما باید پاسخ‌گو باشید. من تنها زندانی‌ بودم که از دولت شکایت کرد. در دادگاه هم برنده شدم. قرار شد که چند میلیون دلار غرامت بگیرم ولی رنگش را هم ندیدم».

همچنان بخوانید

فمینیست‌های سیاه؛ الهام از گذشته برای توانمندسازی نسل‌های آینده

فمینیست‌های سیاه؛ الهام از گذشته برای توانمندسازی نسل‌های آینده

14 حوت 1401
بِتینا آرنت فمینیسم

مسأله‌ی فمینیسم هرگز «برابری» نبوده است

17 دلو 1401

پس از آزادی از زندان، سعداوی نوشته‌هایش سانسور می‌شد و جانش -از سوی اسلام گراها- در خطر بود. او با شوهرش مصر را ترک کردند و در آمریکا و اروپا مصروف تدریس شد. سعداوی سابقه تدریس در دانشگاه‌هایی چون؛ «دانشگاه واشنگتن»، «هاروارد»، «ییل»، «کلمبیا»، «سوربون»، «جورج تاون»، «دانشگاه ایالتی فلوریدا»، «دانشگاه برکلی»، و غیره را دارد. در 1996 دوباره به مصر بازگشت و به فعالیت‌های سیاسی و ایستاده‌گی در برابر دولت «مبارک» پرداخت. «حکومت ترسیده بود. چرا که من خیلی معروف بودم. آن‌ها به دهکده‌ای که آن‌جا زنده‌گی می‌کردم پولیس فرستادند. همان‌جایی که جلسات را برگزار می‌کردم. حتا خانه به خانه رفتند و تهدید کردند؛ گفتند اگر معلمان از من حمایت کنند اخراج می‌شوند. حتا تهدید به زندان هم کردند؛ در نتیجه، من انتخابات را تحریم کردم». سعداوی در سال 2009 دوباره به قاهره برگشت، خانه و آپارتمانش تبدیل به پاتوق جوانان و فرهنگیان شد. «همیشه خانه‌هایم پر بود از خواننده‌گان کتاب‌هایم. جلسات کوچکی راه انداختیم. در وهله‌ی اول در مخالفت با پسر مبارک و این‌که ریاست جمهوری نمی‌تواند موروثی باشد. بعد کم‌کم ایده‌ی انقلاب به وجود آمد. تا این‌که به میدان تحریر رفتیم».

ادامه دارد…

پانوشت: نقل قول‌های مستقیم در این نوشته، از گفت‌وگوی «رِیچِل کوک»، روزنامه‌نگار بریتانیایی، با نوال سعداوی، گرفته شده است که در 11 اکتبر 2015 در روزنامه «گاردین» منشتر شده بود. این گفت‌وگو را «شهاب بیضایی» به فارسی ترجمه کرده و در سایت فارسی «آسو» منتشر شده است.


موضوعات مرتبط
کلمات کلیدی: ختنه زنانفمینیسم
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد
هزار و یک شب

 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد

27 حوت 1401

خاله‌ی صدیقه زمانی‌که متوجه شد میان صدیقه و شریف تفاوت‌های فکری وجود دارد و شریف اندکی از صدیقه ناراضی است، از این فرصت استفاده‌ کرد تا آن‌ها را از هم دور بسازد و این پیوند...

بیشتر بخوانید
فرزندآوری برای مسئول ساختن شوهرم اشتباه بود
هزار و یک شب

فرزندآوری برای مسئول ساختن شوهرم اشتباه بود

23 حوت 1401

یاسمن را به ظاهر دادند و در بدلش خواهر ظاهر را به برادر یاسمن گرفتند. هرچند یاسمن از بودن و ازدواج با ظاهر خوشحال بود، اما ظاهر از این ازدواج راضی نبود و یاسمن را نمی‌خواست. او...

بیشتر بخوانید
ازدواج اجباری در بدل قرض پدر
گزارش

پدرم مرا در بدل قرضش به شوهر داد

25 حوت 1401

پدرم بی‌کار بود، مدت‌ها می‌شد که کار نمی‌کرد و درآمدی نداشت. نه نفر در خانه نان‌خور بودیم و فقط پدرم نان‌آور بود. ما چهار خواهر و چهار برادر بودیم که با پدر و مادرم یک‌جا ده نفر...

بیشتر بخوانید
نامادری
هزار و یک شب

نامادری

2 حوت 1401

مادرم که فوت شد، پدرم ازدواج مجدد کرد. زندگی ما از این رو به آن رو شد. نامادری‌ام تا که اولاد‌دار نشده بود با ما خوب رویه می‌کرد. اولاددار که شد رویه‌اش تغییر کرد.

بیشتر بخوانید
ازدواج زیر سن
هزار و یک شب

در چهار سالگی مرا به شوهر دادند

15 حوت 1401

نمی‌دانستم که شوهر دارم. اولین بار پدرم برایم گفت که وقتی چهار ساله بودم او مرا به شوهر داده و به نام پسر کاکایم کرده است.

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00