یعقوب یسنا
درست این است که انسان در روابط و مناسبات، انسان است. ارسطو گفته بود انسانِ تنها و مستقل یا خدا است یا دیوانه. بنابراین استقلال انسان در مناسبات اجتماعی تعریفشدنی است. اما این مناسبات و روابط در صورتی مناسبات و روابط استکه افراد هویت خود را داشتهباشند و بر اساس اختیار، آگاهی و انتخاب این روابط و مناسبات را برقرار کنند. درصورتی در برقراری این مناسبات و روابط، آگاهی، اختیار و انتخاب مطرح نباشد، بحث سلطه، تملک و تصاحب پیش میآید که بحث استقلال در روابط و مناسبات اجتماعی منتفی میشود.
مناسباتِ جامعهی مردسالار با زنان بر اساس سلطه، تصاحب و تملک تعریف میشود؛ زنان از جملهی ملکیت مردان است. ازدواج در جامعه مردسالار، انتخاب روابط زن با مرد نیست. نمیتوان ازدواج را قراردادی بین یک زن و یک مرد دانست. ازدواج در واقع معامله بین دو مرد یا بین مردان است؛ آنچه که بین مردان معامله میشود، زن به عنوان یک متاع یا کالا است. زن در جلسهی نکاح خود حضور ندارد. جلسهی نکاح، جلسهای مردانه است. در جلسه، دو مرد طرف معامله است؛ شوهر به عنوان خریدار، پدر به عنوان فروشنده. در این وسط، دختر جنس است.
اینگونه مناسبات را چگونه باید تعریف کرد؟ چگونه به اینگونه مناسبات از اختیار، آگاهی و انتخاب سخن گفت؟ زنان در اینگونه مناسبات، هویت و استقلال ندارند. موقعی میتوان از هویت و استقلال صحبت کرد که فرد هویت، اختیار و انتخاب مخصوص به خود داشته باشد و بتواند بنابه آگاهی با روابط خویش مناسبات اجتماعی را شکل بدهد و در شکلدادن مناسبات اجتماعی تاثیرگذار باشد. چگونه این مناسبات معنادار و تاثیرگذار زنان در جامعه میتواند به وجود بیاید؟ چگونه زنان میتوانند مناسبات جامعهی مردسالار را به مناسبات جامعهی مدرن (جامعهای که مردسالار و پدرسالار نباشد) تبدیل کنند؟ تا خود زنان، نقشآفرین و بازیگر در مناسبات و روابط اجتماعی نشوند؛ مناسبات جامعهی مردسالار تغییر نمیکند.
اینکه مردان در «روز زن» یا در مناسبتهای مربوط به زنان دربارهی زنان سخن میگویند و میگویند زن مادر است، زن خواهر است، زن دختر است، زن همسر است؛ این سخنها در حقیقت، ایدیولوژی مردسالاری را در جامعه تامین میکند و موجب انقیاد زنان میشود. زن مادر نیست، زن خواهر نیست، زن دختر نیست، زن همسر نیست؛ بلکه زن پیش از این القاب، زن است. یک فرد استکه باید نام و هویت خود را داشتهباشد. ما مردان در واقع با القاب بر سر زنان کلاه میگذاریم و زنان را با این القاب به بردگی میکشانیم. معلوم است که در جامعهی مردسالار، کار یک مادر، تربیهی فرزندان یک مرد است؛ درحالیکه آن فرزندان از مادر نیست. آن فرزندان از پدر است. اگر مرد بخواهد زنش را طلاق بدهد یا زن بخواهد طلاق بگیرد، آن فرزندان از مرد میشود. کار یک همسر این است که خدمت شوهر را کند، متاع جنسی شوهرش باشد و برای شوهرش بچه بزاید. وظیفهی خواهر نیز مشخص است که خدمت برادرنش را کند. وظیفهی دختر این است که در خدمت پدر و برادران باشد و طبق میل پدر و برادران با مردی ازدواج کند.
رویکردهای مردسالارانه باعث استقلال زنان نمیشود؛ هر رویکرد مردانه در حقیقت تداوم انقیاد زنان است. اگر بخواهیم از استقلال زنان صحبت کنیم باید از «کارِ» زنان صحبت کنیم. زیرا انسان با کار خویش است که مناسباتِ خویش را با جامعه و جهان برقرار میکند. پدر که همیشه در خانواده، پدری میکند؛ چه در اختیار دارد؟ کار و اقتصاد خانواده را در اختیار دارد. هر کس که نان داد دیگران از او تابعیت میکنند. حتا اگر این ناندادن خیلی از روی مهربانی و محبت باشد، بازهم انقیاد را درپی دارد. هرکس که از فردی چیزی میگیرد، منتگذار و مدیون او میشود. منتگذاری به تابعیت میانجامد.
جامعهی مردسالار در قدم نخست، زن را از کار خلع سلاح میکند. این خلع سلاح از کار به این معنا نیست که زن کار نمیکند. زن کار میکند؛ اما کار زنان، اعتبار ندارد. کار وقتی اعتبار دارد که قیمت داشتهباشد و موجب معامله شود. کار زن در جامعهی مردسالار، قمیت ندارد و موجب معامله نمیشود. کار رایگان کار نیست. کار زن، کار رایگان است.
بنابراین درصورتی استقلال زنان میتواند مطرح شود که کار و شغل زن تعریف شود. زن وارد بازار کار شود. زن شغل داشتهباشد. موقعی که زن شغل داشت، درآمد اقتصادی و اختیار مالی پیدا میکند. داشتن درآمد اقتصادی و مالی نخستین بستر استقلال زن را در خانواده فراهم میکند. زن دیگر از مردی (پدر، برادر، شوهر و…) پول نمیخواهد. دستش به کسی دراز نیست. میتواند طبق میلش لباس بخرد، غذا بخورد، زندگی کند و حتا در مقامی باشد که به دیگر اعضای خانواده پول بدهد.
اینجا است که مناسبات در درون خانواده، عوض میشود. تحولِ مناسبات در درون خانواده به تحول مناسبات در جامعه میانجامد. زیرا عنصر اساسی در جامعهی مردسالار، خانواده است نه افراد. خانواده تعدادی از افراد بهخصوص زنان را به انقیاد کشانده است؛ تا مناسبات خانواده دچار تحول نشود، مناسبات در جامعه دچار تحول نمیشود. فرد به عنوان عنصر اساسی جامعه، اعتبار پیدا نمیکند. درصورتیکه بستر اقتصادی خانواده و جامعه تغییر کند؛ این تغییر موجب تحول مناسبات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و قانونی میتواند شود که به داشتن استقلال هویت زنان میانجامد.
بنابراین زمینهی فرصتهای مناسب باید برای زنان فراهم شود تا زنان تحصیل کنند، حرفه و مهارت یاد بگیرند، مجهز به تواناییها و ظرفیتهایی شرایط کار شوند تا بتوانند در مناسبات و روابط اجتماعی، نقشآفرین و تاثیرگذار باشند. با خوب گفتن و با گفتن اینکه زنان فرشته است، جنس لطیف است و… وضعیت زنان بهتر نمیشود و تغییر نمیکند. زن موقعی صاحب فردیت، هویت، اعتبار، نام و احساس خود میشود که استقلال شغلی و درآمد اقتصادی داشتهباشد؛ در غیر آن زن، مادر، خواهر، همسر و دختر خواهد ماند.