ویدا ساغری
در مقالههای بعدی ما زنان روشنفکر مستعار نویسی نمیکنیم؛ بلکه با آدرس و شماره بوت شما شخصیت شکافی خواهیم کرد
من در زمان تنهاییام از شوهر مردم کام نمیگیرم. در دم غمگینی به سیگار و الکول پناه نمیبرم و دم تنگدستی جیبهای کسی را خالی نمیکنم. ولی من یک روشنفکرم. روشنفکر نه به تعریف سوتفاهمیاش؛ بلکه روشنفکر با کل اصول، قوانین و واجباتش. من ورزش میکنم، چادر نمیپوشم، تنها زندهگی میکنم، به عوض استعمال واژهی عربی «سلام، «وقت بخیر» گفته دست میدهم. به زنان جدا شده از همسر به دید مثبتی نگاه میکنم، کافهنشینی و شبنشینی میکنم، میخوانم، ساز میزنم و گاهی میرقصم.
اما! همهی آنچه گفتم را فقط در رویاهای ذهنیام همزادپنداری میکنم. چون جادهها مملو از شوی شارهای پاچه برزده و نکتایی پوشان چشم چران است که زنان به قصد ورزش بیرون آمده در نظر شان سکسی و لوند میآیند.
چادر میپوشم و در الماری لباسهایم بیش از چهارصد رنگ چادر وجود دارد و هنگام ورود به اجتماع دقیقهی پانزده بار گوشه کنارهای یخن، روی سینهها و پشت گردنم را چک میکنم که مبادا برهنهگی و سفیدی اش عابرین را پاپچلک دهد.
تنها زندهگی کرده نمیتوانم و از ترس اینکه همسایه نداند که تو در خانهی ما نیستی شمع و چهل چراغ مصنوعی دیگر را روشن نگه میدارم و گاهی مهمانها یا برادرم را شوهرم معرفی میکنم.
اصلن سلام نمیکنم و برای اینکه زن خوبی به نظر بیایم چشم اندر چشم هیچ مامور و معذوری نمیشوم و تلاش میکنم به سبک چینی نیم خم شدن از فاصلهی نیم متری را ترویج کنم تا کم ریسکتر ارتباط برقرار شود.
با زنان جدا شده غمشریکی میکنم و از آینده و بار سنگینش مینالم و در موضع جدایی خودم، خود را مظلوم ترد شده و بیچاره طلاق شده، نه طلاق گرفته معرفی میکنم.
کافه از چشم نکتایی پوش جایگاه واقعی لاس زدنها و جلق زدنهای ناکام است که انرژی را برای صاحب اصلی تن کم میکند و از دید سنتیان که مخلوق بیحساب این مملکت اند نماد اصلی روسپی خانه است. آنجاها اصلن نمیروم و تلاش میکنم حتا همشکلهایم آنجاها دیده نشوند.
شب نشینی؟ مگر من غربی ام؟ بخوانم؟ مگر من اولاد دلاکم؟ برقصم؟ مگر مغز خر خوردم که فردا کلیپ اش به عنوان فرزانه ناز ثانی تحت پیگرد منتقدان از پاچه کشیدهی نظام و بیرون نظام قرار گرفته تبعید اجتماعی شوم ؟ توبه… !. من زندهگی نمیکنم و پذیرفته ام زندهگی که شماها تعریفش را کرده اید و به من فهماندهاید که چنین باشم تا راحت باشید و در امن، من را بکند.
قبل از عریضه ام یکی دو تا تجربه شخصی به عنوان مثال مستند:
دوستی که بیش از هفت سال است از راهکار، مجالس فرهنگی و فضای مجازی میشناسمش خواست بابت صحبتهای اخیر سیاسی به دیدنم بیاید. شخصیت عادی و سواد خوبی داشته، پست برون مرزی با نام و نشانی را نیز ایفای وظیفه میکند که بیشتر قابل حسابش میسازد. دروازه زنگ خورد، باز کردم احوال جویی… و نشست روی کوچ. بیتابی اش شروع شد! تا توانستم رخصتش کنم حدود ده بار جا عوض کرد، از اذیتهای احساسی اش که بابت تصویرم از صفحه تلویزیون کشیده نالید و از عشق کهنه اش به عکسهایم تا رنجی که از تنهایی در کنار زنی که دوست ندارد میکشد نیز گفت.
آشنای دیگری که کتابهای فراوانی انگار خوانده و دنیا دیده و جوان شدهی اروپا هم هست، سری به سرایم زد و از در وارد نشده خواست دستم را ببوسد و تا اتاق پذیرایی رسید گپها و توقعاتش چنان بالا گرفت که مجبور شدم چپن عربیام را بپوشم و با شاکر برقیام مسلح شوم. با گرفتن چند عکس بدون اجازه از من اراده رفتن کرد. خاطرهی که از طرف یک مستشارسیکولار و ظاهرن بسیار چیزفهم در دفتر رسمی کارش به عزم معرفی و تبادل افکار، دعوت شده بودم را نیز به یاد دارم. وقتی که آمادهگیهای خاص محیط مثل شمعهای روشن و تهیه کبابهای مخصوص برای تن فروشان حرفهای که برایم تدارک دیده بود را دیدم، متوجه شدم که طرف نیز طبق معمول در مورد زن روشنفکر دچار سوتفاهم است.
و نوبت عرض عاجزانه!
شما نیکتایی پوشان کوبای به پا یا پیرهن تنبانداران کلاه سفید؛ هر اصل و تعریفی که از ارتباط و نحوهی برخورد یا زیستن با چنین زنی را به قاموس روزمره تان اختصاص داده اید و فکر میکنید برای ما زنان روشنفکر عادی و معمول است برعکس، تجاوز و خشونت جنسی آشکار و پنهان محض است : نگاه تان به ما به عنوان رها شدههای ذهنی ارزان در جادههای قیمتی و قحطیزده جنسی عذابآور و فرساینده است. ما حساستر از دینداران سنتی به سکس فکر میکنیم؛ چون به آن مرحلهای از آگاهی رسیده ایم که با وزش بیسر هوا به هم میریزیم و حتا معشوقههای رسمیمان آن ایدهآلهای قانع کننده ما نیستند.
به خانههای مستقل و زندهگیهای تنهایی ما وقتی سر میزنید فقط یک مهمان عزیز و بزرگوارید نه جورهی جنسی گم شدهی ما. هرچند طبق معمول شروع به غیبت از زن رسمیتان کرده، زندهگی مشترک تان را تار نمایش داده و اظهار علاقه و حتا ادعا دارید که عشق تان نسبت به مهماندار(ما زنهای روشنفکر) با پیشینه است و در هر دقیقهای که بگذرد تاب و تب تقلای شما بیشتر و بیشتر شود؛ اما ما فاحشه نیستیم، روشنفکریم.
ما به روابط مختلف زنان با مردان احترام قایلیم؛ به شرطی که منطق و اصول داشته باشد. ما وقتی در حضور شما چادر نداریم یا راحت صحبت میکنیم و یا طبع طنز و فکاهی خویش را زحمت میدهیم بابت ارسال این پیام است که ما به شما اعتماد داریم، شما قابل احترام هستید و شما ظرفیت دارید آقا! نه اینکه به شما زیگنال سکس کردن بفرستیم.
شما در بحران گذار از رفتار سنتی به رفتار مدرن با زنان قرار دارید، لطفن ما را نترسانید و خود را نشرمانید !زمانی که زن روشنفکری را به گفتوگو یا تبادل نظر دعوت میکنید در اصل برنامه معشوقهبازی و سکس با او را نریزید. او را تحت شکنجه روانی و فشار روحی بعدی قرار ندهید. لطفن بین همدیگر از ما به غیبتهای واهی جلق زننده نکنید. به افواهات ذهنی خود و دیگران از ما مبنی بر دهندهگان تنی یا سکسرها آنقدر تاکید نکنید که تبدیل به باورهایتان شده است. از ما بدون تأمل و پرسان تقاضای نامشروع آنهم به طرز مضحک شود نداشته باشید. تصاویر دزدی شدهی ما، عکسهای به زورگرفته از ما و فلمهای پنهانی گرفته شده را در تلفن تان نگه ندارید. زیرا نمایش آن برای همجنسان تان به عنوان یک ارزش قدرتمندانهی سکسی، که میپندارید نشانگر بیشخصیتی خودتان بیش نیست. وقتی میدانید زنی روشنفکر به هر ترتیب، جورهای ندارد و آن جوره مخصوصن شوهر نیست، شمارهاش را برای چندین ماه اشغال نکنید. با این کار تان شاید بابت کمرویی، بانزاکتی و چه میدانم انسانیت بیش از حد که تحملاش را بالا برده است باعث امراض روحی و بروز شخصیت عصبانیاش میشوید .
با تداوم این همه قصد و سوتفاهم از شما فقط کینه و نفرت بر میداریم و میانه ما با شما اصولگرایان سنتی و نکتایی پوشان دگراندیش بههم میخورد. چنانکه در مقالههای بعدی ما زنان روشنفکر مستعار نویسی نمیکنیم؛ بلکه با آدرس و شماره بوت شما شخصیت شکافی خواهیم کرد. آسان است، اگرچه گذار از فرهنگ ارتباط سنتی به مدرن چون تغییر تغذیه از گوشتخواری به گیاهخواری ریاضت میخواهد.