نویسنده: بیژن سیامک
یک زن غربی دو دوره در زندهگی مادری میکند! در کودکی برای عروسکهایش و در جوانی برای بچههایش. ولی یک زن شرقی و یک زن جهان سومی؛ تمام عمرش را مادر است… . وقتی کودک است مادرِ عروسکهایش، همینکه پا به نوجوانی گذاشت مادرِ برادر هایش. بعد که ازدواج کرد میشود مادرِ بچههای خودش… مادرِ پدر شوهر و مادر شوهر برادر شوهر و خواهر شوهر…گاهی هم میشود مادرِ مادرِ خودش…یا مادرِ پدرِ خودش، حتا از همان روز اول ممکن است مادر بهدنیا بیاید… هنوز پایش به زمین نرسیده ممکن است شوهری برایش انتخاب کرده باشند!..
به این موجودی که تمام عمرش را مادری میکند؛ میگویند «مال مردم» یا خیلی محترمانهاش «چهار صبا مهمان»! میگویند دختر چهار صبا مهمان خانه پدر است. با این حال، این مهمان هرجایی که میرود فقط کار میکند و بچهداری و پرستاری. معلوم نیست که این مهمان خانه خودش کجاست!؟ چون ازدواج هم که میکند با یک چمدان میرود، و شوهر هم که از خانه بیرونش کند با همان یک چمدان بر میگردد.
از عشق که چیزی حالیمان نیست؛ نمیفهمیم چه جوری به خواهرهامان یا مادرهامان ابراز علاقه کنیم. فکر میکنیم دوستداشتن زن فقط در مقام معشوقه خوب است، که همان را هم بلد نیستیم. گند میزنیم به هرچه عشق است و عاطفه… فقط وقتی میخواهیم ژست روشنفکری به خودمان بگیریم، حرفهای قلُمبهسلُمبه میزنیم و از حافظ و زلف یار میگوییم. بعد بخاطر یک تار موی خواهر یا مادر مان در بشقاب غذا؛ قیامت بر پا میکنیم و خاک به دهانمانکه چهها بارشان نمیکنیم…
در جامعهی سنتی ما؛ حتا بر لباسِ زنان خشونت روا میدارند و دیدهشدن لباس زیر زنانه را روی تناب یا هرجای دیگری بیشرمانه شرم میدانند و الکی رگ غیرت و جهالت شان باد میکند…ولی بند ایزار خودشان که یک متر آویزان است و حین راه رفتن به ساق پایشان میخورد؛ از جمله مُحسناتشان به شمار میرود و بیخیالش اند.
زنیکه در جامعه ما کموبیش هفتاد سال را اینطوری زندهگی میکند؛ یک زن غربی هفت روزش را تاب نمیآورد. اگر فرض کنیم که داستان بهشت و جهنم افسانه نباشد؛ بیتردید اینجا هم جهنمی برای زنان بوده است. و فقط یک زن در این جامعه؛ درد یک زن را میفهمد که چقدر سوخته است و ساخته است…این زنان اند که مبازان واقعی و با شرافت اند. چون حتا در خانه های شان در امان نیستند!
بستر تمام این خشونتها، بیعدالتیها، ناهنجاریها و دور شدن از اصل انسانیت؛ خود خانواده است. البته نه همه خانوادهها!
اصلن خشنونت، تبعیض و تفکیک جنسیتی و مردسالاری در نهاد خانواده و دیگر تشکلات بزرگ یا کوچک اجتماعی؛ همه را نظام خانواده بهصورت خواسته یا ناخواسته طرح و اعمال کرده است. در جوامع سنتی مردان نهتنها با زنان که با خودشان هم خشن اند. حتا در خانوادههای با سواد و روشنفکر، وقتی پسربچهای از تاریکی میترسد یا جایی به تنهایی نمیرود پدر مادر اش میگویند؛ نترس، مرد باش…مرد که نمیترسد…یا بدتر از این، مثلن می گویند، مرد که گریه نمیکند!. حتا به گریه کردن و نکردن آدم؛ نگاه جنسیتی دارند. با این برداشت غلط؛ یعنی گریه مال زنان است…یعنی اگر زنان گریه کنند اشکال ندارد. در حالیکه گریه یک نیاز انسانیست عین خندیدن، و ربطی به زن و مرد ندارد. همانطور که ترس هم یک واکنش طبیعیست، و کودک باید که بترسد. کودکی که به موقع نترسد، یعنی پیش از وقت بزرگ شده و بیمار است.
طبیعی است که از اینطور یک جامعه ی بشدت مرد سالار، آشفته و نابسامان و خشن؛ نیلسون ماندیلا و گاندی بیرون نمیآیند…نتیجهاش میشود؛ داعش و ملا عمر و اسامه بن لادن!
کودک را باید کودک قبول کنیم، بیتوجه به نگاه جنسیتی و اینکه پسر است یا دختر. ازش نخواهیم که در کودکی مرد باشد یا زن. بگذاریم که کودک باشد و یادش بدهیم که انسان خوبی باشد.
پسربچه یا دختربچهایکه در کودکی به بزرگ سالی رسیدهباشد، در بزرگ سالی جای کودکیاش خالی خواهد بود. و این یعنی کمبود…یک نوع فقر، که میتواند جایش را هر نوع ناهنجاریی پر کند.
لطفن بیایید بعد از این چیزی را در نظام خانواده و تربیت بیموقع و ناسنجیده جابجا نکنیم.