ریحانه رها
با اطمینان میتوان گفت که اگر زنان آزادی عمل میداشتند ما دنیایی متفاوتتری میداشتیم. با بیان این موضوع بدون شک بسیاریها خواهند گفت: مگر زنان میتوانند قانونگذار باشند و زندهگی در خور زیستن بسازند؟
این پرسشها میتوانند دنیایی را وارونه کنند. بنابراین، دوست دارم این پرسش را همهگانی کنم و از تمام آنهایی که مخاطب من هستند، میپرسم: واقعن اگر زنان آزادی انتخاب و عمل میداشتند و در محدوده و حصار وحشتی که همیشه دامنگیر شان هستند، به سر نمیبردند، چگونه میزیستند و سرنوشت جهان و زندهگی خودشان را چگونه رقم میزدند؟! به راستی اگر تمام ما(زنان دنیا) با تهدیدات ناامنی، تجاوز و هزاران اندیشهی وحشتناک بزرگ نمیشدیم، چه میکردیم و چه دنیایی میساختیم؟ آیا بازهم قتل، کشتار دستهجمعی و جنگ اول و دوم جهانی میداشتیم؟ آیا بازهم انسانهای بیسواد، جنگطلب و خودخواه سرنوشت بشریت را رقم میزدند؟
برای تفکر بهتر دراین مورد، اولین کاری را که میتوان انجام داد این است که در گوشهی آرامی بنشینیم و قصهی تجاوز، تهدیدات ناامنی و تمام خاطرات وحشتناک هزاران زن افغانستانی و دیگر کشورهای جهان را فراموش کنیم. قلم برداریم و در خیال خود دنیایی دیگری را تجسم و نقش نماییم. دنیایی که «زن» در آن آزاد است، قوانین از قبل ساخته شده او را در درونش محو نمیکند، تهدید به پوشاندن موهایشان، و تهدید به تجاوز نمیشوند، هراس تنها بیرون رفتن را در آنها ایجاد نمیکنند، کسی به آنها نمیگوید چون تو زن هستی نمیتوانی از عهدهی مشکلات زندهگیات برآیی، ظرافتشان را نقطهی ضعفشان نمیدانند، و همچنان دنیایی را تصور کنیم که در آن مادر و پدری را بهخاطر به دنیا آمدن دختری غمگین نمیبینیم و… .
این موضوع چنانکه میتواند پرسشهای همهجانبه در پی داشته باشد، همچنین میتواند موضوع جدی و محکمی برای تحقیق سرتاسری در سطح جهان باشد. برای درک بهتر این مسئله باید نمونههای زنان برجسته را در طول تاریخ بشر مورد مطالعه قرار داد. همچنان، بُعد روانشناختی این مسئله در قسمت خصوصیات فردی جنسیتی که به صورت طبیعی در درون آدمها نقش عمده در شکلگیری شخصیتشان دارد نیز مهم است. با در نظرداشت این موضوعات مهم، اما من به عنوان دختری که تجربیاتی متنقاض از بودنم در چندین موقعیت متفاوت دارم، از خودم میگویم و برداشتهای خودم را بیان میکنم. (مشتاقم از این طریق نشان بدهم که داشتههای زنان به مرور زمان چگونه منحل میشود و در قالبهای سخت سنتی و قوانین دستوپاگیر زنان قرار میگیرند.)
من، از همان اوایل که هستیام در این دنیا را حس کردم، به طور فوقالعادهای خودم را خارقالعاده و دارای قابلیتهای بسیار یافتم. زمانی که هنوز به سن که تکلیفات مذهبی و دیگر مرزهای سنتی و مذهبی بر من روا باشد نرسیده بودم، بدون در نظر گرفتن جنسیتم در تمام بازیهای کودکانه با پسران روستای که در آن زندهگی میکردم شرکت مینمودم. در بالا رفتن از کوه و درختان، و تمام بازیها اگر قویتر از همسن و سالانم که پسر بودند، نمیبودم، ضعیفتر نبودم. من در اغلب اوقات نقش رهبریت در گروهها را بازی میکردم و هرگز به این فکر نبودم که قادر به انجام کارهای که دیگران میکنند نیستم. این روند ادامه داشت تا اینکه به سن نه سالهگی رسیدم. در این سن از لحاظ شریعت اسلامی وارد سن تکلیف شدم. در حالیکه من دوست نداشتم چادر بپوشم، مجبور شدم آن را به سرم اندازم. منی که دوست داشتم بیرون بروم و با دوستانم بازی کنم، به ماندن در خانه مجبور میشدم. در حالیکه من با تماشای شادی پسران در هنگام بازیکردن حرص میخوردم نباید پاهایم را دور دور میماندم و خیز میزدم، چون در این صورت ممکن بود عفت و نجابت دخترانهگیام و مهمتر از آن پردهی بکارتم را از دست بدهم.
اینها قوانین نانوشته شدهای بود که مرا از آزادیهایی که داشتم دور میکردند. در نهایت فشارهای وارد آمدهی جسمی و روحی، در خیال خودم و برای خودم از من عورت ساخت، درست همانطوری که وجود من برای اجتماع عورت بود و سزاوار پوشیده شدن و سخن نگفتن از آن. به مرور زمان به صورت ناخودآگاه، حتا خودم از خودم خجالت میکشیدم و از داشتههایم خجل بودم. از آن به بعد؛ همیشه در تلاش پوشاندن آنچه که داشتم بودم. بیشتر مواظب بودم تا با صدای بلند نخندم، اصلن برای اینکه نشان میدادم من دختر سربهراه و نجیبی هستم، باید صدایم را پایین میآوردم. در هنگام راه رفتن باید سرم را پایین میگرفتم و وقتی مردی را میدیدم باید صورتم را پنهان میکردم.
بنابراین، طولی نکشید که دیگر از آن دختر شاد و شوخ، خبری نبود. باید در تلاش حفظ نجابت دخترانهگی که سنتها تعیین کنندهشان بود، میبودم. طولی نکشید که متوجه شدم حتا خودم از صدای خودم میهراسم. تمام داشتههایم در قالبهای سنت و مذهب جا به جا میشد و من اگرچند به سختی، اما نظارهگر آن بودم. هر فصلی که میگذشت من ترسوتر، عاجزتر و خموشتر میشدم. در یک جمله، خودم را عورت میپنداشتم و بنابراین، باید هرچه بیشتر در صدد ساکت کردن آوازههای درونیام میبودم.
این یک طرف ماجرا است. ماجرای که من با اندوه شاهد محو شدنم در گرد و غبار نفسگیر سنتها و صدها عوامل دیگر بودم. اما طرف دیگر ماجرا، چیزیست ماجراجویانهتر و خواستنیتر. با درنظرداشت مشکلات و سختیهای فرهنگ، سنت و عنعنات جامعهای که حتا از خودم برای خودم عورت ساخته بودند، من -اگرچند ندانسته- اما مدیون اتفاقات زیادی بیرونی و سرکشیهای درونی خودم هستم که از من دیگری ساخت. دیگری که ننشست و فقط نظارهگر منحل شدن خودش در درون افکار و رفتارهای ناپسند نبود. با هر بندی که دستوپاگیر بود، به مقابله برمیخواستم و در عین حال این باور در من قدرتمندتر میشد که میتوان زندهگی متفاوتتر از آن که داریم داشت. رویای قدرتمند برابری و داشتن آزادی برای تمام خواستههایم که میخواستم عملی شوند؛ در قدم اول عامل تغییر موقعیت جغرافیاییام، در قدم دوم عامل باور دوبارهام نسبت به تواناییهای که داشتم و در قدم سوم عامل تامل و تکاپو روی ابعاد مختلف افکار در بند کننده بود.
من با تغییر موقعیت جغرافیایی در درون خاک افغانستان -از روستا در شهر- قادر به تغییر ذهنیتهای منفی شدم که در من ایجاد شده بودند. این جدل درونی، در کنار انسانهای عقبماندهای که در جامعه افغانستان زندهگی میکنند، طاقتفرسا بود. من نیز مثل اکثریت از دختران افغانستان به از بین بردن خودم و خلاصی از فلاکتهای که دامنگیر من بودند فکر کردهام. من با تمام وجود شاهد سقوطم در دام ناباوریها نسبت به خودم بودم. ذره ذرهی وجودم زهر تلخ از خود بیگانهگی را چشیده است. با تمام اینها، اما من راه سخت مقاومت در برابر این مشکلات را نیز پیمودم. در هر برههای از زمان قادر به تشخیص تمام مشکلات بودم و همینطور توانستم خودم را از افتیدن در دام سنتها نجات بدهم.
در مسیری که پیمودهام نگاه من به زندهگی صدها زن گره خورده است. من، خاطرات زنان قدرتمند جهان را در لای کتابها مرور کردم و همچنان شاهد صعود زنان بسیاری در اطرافم نیز بودم. بنابراین، به این باورم که شکوفایی زنان در نقاط مختلف جهان با وجود قید و بندهای مختص فرهنگهای متفاوت، شبیه روییدن سبزه در صحرای خشک و بی آب و باران است. تمام کارکردهای که زنان جهان دارند، به آسانی صورت نپذیرفته اند. با در نظرداشت تمام نا به سامانیها، آنها دارای خصوصیات بارز، مثبت و مختص به خودشان هستند. خصوصیات چون لطافت در نگاهشان نسبت به زندهگی، برخوردشان با اتقافات خشن و طرز تفکرشان در حل مشکلات. در تاریخ زندهگی بشریت کمتر زنی را میتوان یافت که عامل تخریب و ساختن ابزار جنگ و به وجود آورندهی هزاران مشکلاتی باشد که عامل نابودی بشریت شده اند. اکثریت از زنانی که فرصت اختراع و کشف را داشته اند، آنها سازندهگان بمب اتم و وسایل جنگی نبودهاند. زنان جهان بمبافگنها و سلاحهای قدرتمند اتمی نساختند تا با استفاده از آن انسانهای دیگری را نابود کنند. همین کافیست برای درک این مسئله که زنان دارای چه قابلیتهای هستند. بنابراین، من با استفاده از موجودیت این حقایق میتوانم بگویم که: بدون شک، اگر زنان آزادی انتخاب داشتند و میتوانستند که تعیین کنندهی سرنوشت خود و جهان باشند، ما دنیای بهتری میداشتیم و در جهانی بدون جنگ و تخریب زندهگی میکردیم.(1)
در ام.ام.
خیر: با صراحت اظهار میکنم که جهان در صورت عدم موجودیت و حضور زنان تاریکسرای بیش نخواهد بود و سرنوشت بشر بدون ایدههای زنان بارور نخواهد شد. ما میدانیم که فشارهای وارد شده به صورت ناخودآگاه از زنان انسانهای ساکت و عاجز ساختهاند و میسازند. سکوتی که دیوانهگی و جنون در پی دارد و خموشیای که عقدهمندیهای بسیاری چون خودکشی، ناباوری و صدها تفکر منفی و شک تردید در مورد موجودیت آنها را با خود حمل میکنند. سرکوب شدن و در بند نگه داشتن زنان را میتوان خطرناکتر از موجودیت گروههای تروریستی در تمام جهان دانست. از همینرو، برای داشتن دنیای بهتر و متفاوتتر، باید تلاش نماییم تا زنان از سیاهچال و منجلاب که در آن غوطهور اند رهایی یابند. این کار و تلاش مسوولیت سنگین انسانهایی است که به برابری باور دارند. ما باید مسوولیت خطیر رهایی زنان را از چنگال تفکرات ددمنشانه به دوش بگیریم و برای داشتن آزادی و برابری برای تمام انسانها تلاش نماییم.
نوت(1): «این امکان وجود دارد که عدهای با تکیه به افسانههای شکلگیری زندهگی کنونی بشر در این جهان -بهخصوص افسانهی شرقی به وجود آمدن آدم و حوا و رانده شدن آنها از بهشت-، زنان را تنها عامل بدبختیها و نگونبختیهای بشریت بدانند، اما این افسانهها نیز دست ساختهی آدمهای شبیه کسانی هستند که امروزه نیز در پی انکار زنان با تمام ظرفیتهای شان است.»
یاداشت: شکل ویرایش شده و ترجمهی این نوشته به زبان انگلیسی قبلن در (World Pulse) نیز نشر شده است.