بسیگل شریفی
در جامعه افغانستان، تابوهای مردسالارانه و همچنین قومینقش مهمیدر شکل دهی فضای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و هنری آن داشته است. در این بستر فرهنگی- اجتماعی زن در مقام فرودست، در تابوها نقش ایفا کرده است، تابوی حرف زدن از زن، تابوی نام بردن از زن دیگران در ملا عام، تابوی کار و فعالیت زن، تابوی تنانهگی زن، نمونههای اندکی از بسیار موارد این تابوها است. در بستر فرهنگی جدید افغانستان، مدرنیسم به عنوان عامل پیشرفت زنان و از ملغی کنندههای این تابوها، نقش مهمیدر بازتعریف زن و جایگاه وی در تابوهای اجتماعی داشته و دارد.
مدرنیسم در درون خود مبتنی بر خرد و عقلانیت ابزاری است، این ابزار به مدد وی آمده و باعث شده است تا با رویکرد انتفادی به بررسی وضعیتهای متفاوت و جایگاه زن در آن بپردازد. مدرنیسم با ورود به فرهنگ و جامعه افغانستانی به انتقاد از تابوهای اجتماعی پرداخت که در طی قرنها قسمتی از بافت اجتماعی افغانستان به حساب میآمد.
در اولین قدم به مبارزه با تابوی نابرابری مرد و زن پرداخت، در این تابو که زن در جایگاه نابرابر اجتماعی قرار دارد تلاش میکند تا با یکسان پنداشتن آفرینش بشر و شیوه مشابه خلق زن و مرد به برابری جایگاه آنها در نظام خلقت بپردازد. در نهایت جایگاه فروددست زن به جایگاه برابر تغییر میدهد.
در راس این تابوشکنی بنمایههای فکری قرار دارد که نه از کتابهای مقدس که از جایگزین آن برای انعقاد قرارداد اجتماعی، «قانون اساسی» آمده است. هرچند نوگرایی در جامعه افغانستانی چندان قدمت ندارد ولی شیوه این نوگرایی با مدرنیسم سیاسی و اجتماعی همزمان شده است. چپ سیاسی در افغانستان با حمایت بسیاری از کشورهای منطقه به تغییر وضعیت سیاسی و اجتماعی افغانستان روی آورد.
در قدم بعدی زنان در عرصه هنر و ادبیات به بازآفرینی متونی پرداخته اند که در آن زن نه در مقام صرفا «ابژه» بلکه در مقام «سوبژه» و مشاهده گر به تدوین و تعیین آثار ادبی و هنری پرداخت است. این زنان با خلق شعر، داستان، فلم و تأتر چهره تازهای از زن آفریده است که نه همراه مرد بلکه دوشادوش مرد و برابر با آن در خلق جهان نو گام برداشته است.
تابوهای قدیم از بین رفته و تابوهای جدید دیگری وارد ادبیات فارسی شده که در آن زن دارای فردیت و مستقل است و نقش برابر با مرد دارد. در این مرحله زنان با تابو شکنی به خلق فضای اجتماعی متفاوتی پرداختند. تابوهای قدیم از بین رفتند و شعارهای تازهای پدید آمدند که متناسب با جایگاه برابر زن در جامعه نقش ایفا کردند.
زنان دانستند که برای رسیدن به این جایگاه برابر اول که باید از سدهای جامعهی سنتی بگدرند. جامعهای که حتا ملکیت تن او را به مردان خانوادهاش تفویض کرده و طبق سلسله مراتب اختیار تن او از آن پدر، برادر، همسر و دیگر اعضای مذکر خانوادهی اوست و بر همین مبناست که تعصب بر تن زن ناشی از همین اختیار مالکیت بر تن زن از سوی مرد است. قوانین مردسالارانه که مشروعیتش را اغلب از عرف و مذهب میگیرد نگاه شی انگارانهای به زن دارد. این نگاه به جامعهی مرد سالار و در راس آن قدرت سیاسی مردانهای که بر این جامعه حاکم است کمک میکند تا در عین سودی که از نظام طبقاتی بین زن و مرد میبرند بتوانند در فرایند حکومتداری خود با کنترل درصد زیادی از افراد جامعه دغدغهی کمتری برای کنترل سیاسی حوزهی حکومتیشان داشته باشند.
در چنین شرایطی است که تابوی ملکیت بر تن پر رنگ مینماید. تن به عنوان شخصیترین موضوعی که انسان از بدو تولد با آن روبهروست به عنوان اولین راه نفوذ و تسلط بر او نیز به شمار میآید. ملکیت تن آغاز خود بودن و مالک بر خود بودن است. فرهنگ مردسالار در ابتدا بدن زن را بنابر تفاوت بیولوژیکش با بدن مرد، ناهنجار و حتا فرودست میداند. او برای محکمتر کردن بنیان قدرتش به این تن قداست داده و خود را نگهبان این قداست میداند. مادر بودن، خواهر بودن، الهه و فرشته بودن و بسیاری دیگر از این نقشها که زن را سعی در بازشناسایی آنها میکنند از راههای دور کردن زن برای رسیدن به خود بودن اوست. او حتا چنین قداستی را بر اساس تن خود که در خدمت بقای نسل و نیز لذت مردانه است، به دست میآورد. بیرونروی زن از ملکیت سنتی بدنش و قدم برداشتن به سمت خود شدن برای مردان جامعهای با تابوهای جامعهی سنتی مردانه از او گنهکار و مغضوب میسازد. خود بودن و بیرون رفتن از شیوارهگی دریچهای جدید برای زنان باز میکند. او از اولین چالش پیش رو یعنی حق تصمیم بر تن خود گذر کرده و حالا به این باور است که میتواند در تمام عرصههای زندهگی فردی و اجتماعی خود استقلال رای داشته باشد و خود اوست که میخواهد تصمیم بگیرد. او خود را از لایه های تعصب و ناموس بودن خارج کرده و در صدد بازآفرینی نقش خود در خانواده و اجتماع بصورت برابر، بر میآید.
تلاش برای داشتن استقلال مالی که سالها نظام مردسالار در جهت ادامهی قدرت خود، از او گرفته است و از او موجودی فقیر و نیازمند ساخته از مهمترین قدم های زنان برای دست یافتن به خود است. حق تصیم گیری برای حضور در اجتماع به صورت یک شخصیت فردی، حق تصمیمگیری برای تحصیل علم و به دست آوردن امتیازات علمی همسان مردان، حق تصمیم گیری برای وارد شدن در عرصههای تصمیم گیری سیاسی و اجتماعی و مسایلی از این دست از تابوهای جامعهی سنتی و مردسالارانه است که زن مدرن را به چالش میکشد. نظام پدرسالارانه این از ایجاد آگاهی و کسب خود بودن زنانه هراس دارد چرا که که این آگاهی موریانهوار پایههای قدرتش را میجود. پس او تلاش میکند به هر قیمتی در آغاز به نام تعصب و ناموس قدرت حاکمیت بر تن زن را بگیرد. چنین میشود که تن زن محل مناقشه میگردد. در عین حال این تن حتا شکلی سیاسی و یا ایدئولوژیک به خود میگیرد و جریانهای مختلف حکومتی سعی در کنترل این ملکیت و یا بالعکس سعی در رهاسازی آن مینمایند.
آفرینش و هنر از اولین نیازهای انسان برای بیان افکار شخصی و اجتماعی فرد است. چنین است که زنان برای بیان خواست هایشان به هنر پناه میبرند.
زن مدرن هنرمند در نگاه خودانگارانهاش از خود میگوید. او خود را مالک احساساتش میداند بنابراین ابایی ندارد تا در شعر، نقاشی، فلم و دیگر آفرینشهایش از عشق بگوید. او از تنانهگیهایش حرف میزند. از خصوصیترین اتفاقات زندهگی مانند عادت ماهوار، پردهی بکارت، عشقورزی و… تا سایهی تیرهی سالها سلطهی مردان بر نشانههای زن بودن و خود بودن خود را بزداید.
البته او آگاه است که از نظر تئوریکی و عملی در تلاشهایش را نیم نگاهی به شرایط جامعه و قوانین سنتی و مذهبی آن داشته باشد.
از آنجا که تابوشکنی خود منجر به خلق تابوهای تازهای میشود، این روند پس از سپری کردن مدت زمان بیشتری نشان داده است که بقای آن نیازمند تعریف سیستم مناسبی برای بهره برداری از استراتژیها و پالیسیهای حکومتی و غیرحکومتی است که علاوه بر خردگرایی و عقلانیت، انسان گرایی، دنیا گرایی، تجربه گرایی، علم گرایی را نیز محور تلاشهای آوانگارد خود قرار دادند.
شکستن تابوهای کهنه نیازمند هزینههای قابل توجهی از جمله بیرون شدن و منزوی شدن از جامعه است که از آن دست، تظاهرات، گردهماییها، نشستهای حزبی و جلسات فرهنگی و ادبی محسوب میشوند. تداوم این روند با عقلانی کردن این پروسه رابطه مستقیم دارد. آینده تابو شکنی زنان در جامعه افغانستان با دیگر زنان در دیگر نقاط جهان رابطه مستقیم دارند، همچنین حضور اقلیتهای سیاسی نیز میتواند به این روند کمک فراوانی نماید.
وارونه کردن تابوهای جامعه سنتی افغانی نیازمند تغییر بنیادین افراد این جامعه است، تا با در نظر داشت ارزشهای زندهگی لیبرالیی آبشخورهای فکری آن را در جامعه فرهنگی از بین برده است. این آبشخورها در طول سالیان به سنتهای لایتغیر تبدیل شده و بخش عمدهای از جامعه سنتی را با خود دارند. با تغییر جامعه سنتی و ارزشهای مردسالار، پدر سالار و تعصبات قومی در بازه زمانی بلند مدت میتوان به این امید بود که فرهنگهای مختلف و متنوع انسان محور و برابری طلب جایگزین آن شوند.