نویسنده: سيلويا فیدريچی
برگردان: زلمیکاوه
بخش دوم
عادیسازی خشونت علیه زنان
خشونت علیه زنان با پایان دوره شکار ساحرهها و الغای بردهداری نهتنها ناپدید نشد؛ بلکه برعکس، خشونت علیه آنها به امرعادی تبدیل گردید. برخلاف خشونت علیه زنان به طور گستردهای در راستای نیازمندی سرمایهداری برای کنترل توانایی تولید مثل آنها و استثمار نیروی کارشان به امر عادی و معمولی بدل شده و بدون هیچگونه جبران خسارت و پاداش آنها را تحت نظارت و انقیاد مردان قرار داد. در دهه 1920م و 1930م، در اوج جنبش اوژنیک[1]، «اختلال جنسی» زن، به عنوان افسردهگی به تصویر کشیده شد و با جابهجایی کردن زنان در بیمارستانهای روانی و عقیمسازی مجازات شدند. به اعتقاد دکتر Dorothy Roberts، استریلیزاسیون و عقیمسازی زنان سیاه و فقیر نیازمند به کمک هزینههای اجتماعی[2] و زنانی كه رابطه جنسی خارج از پیوند زناشویی داشتهاند، تا دهه 1950 و دهه 1960 ادامه داشت[3]. «سریعترین نوع راه رشد کنترل زودرس تولید مثل در ایالات متحده امریکا به شمار میرفت».
خشونت علیه زنان شامل استفاده گسترده از لوبوتومی[4] در دهه 1950 به عنوان هستهی اصلی درمان برای افسردهگی زنان به کار گرفته میشد؛ باور براین بود که این نوع جراحی برای زنان که به کار خانهگی مشغول بودند لازمی بود چون به اعتقاد آنها این راه ایدهآل بود. آنها باور داشتند که این زنان به مغز نیاز ندارند. تا زمانیکه جنبش فمینیستی دولت را مجبور ساخت تجاوز درون خانواده را به رسمیت بشناسد، تجاوز در درون خانواده برای دولت وجود نداشت. مهمترین مساله، همانطور که جیووانا فرانکا دلال کوستا در «کار عشق»، 1978 ،d’amore Un lavoro اشاره کرده است: خشونت همیشه به عنوان یک هستهی اصلی، مفهوم ضمنی و امکان در خانواده هستهای وجود داشته است؛ چرا که مردان از طریق دستمزد خود، توانایی نظارت بر کار مجانی خانهگی بدون حقوق و دستمزد زنان را دارند و بهرهگیری از زنان به عنوان خدمه و حق اعمال مجازات در صورت امتناع و عدم اطاعت آنها از مردان را برای خود حفظ کردهاند.
بنابراین چرا خشونت خانهگی بر ضد زنان تا همین اواخر به عنوان جنایت در نظر گرفته نمیشد. به موازات اینکه دولت حق مشروعیت دادن به والدین را برای مجازات فرزندانشان به مثابه بخشی از آموزش و پرورش کودکان به مثابهی تربیه کارگران آینده را دارد. این امرخشونت خانهگی علیه زنان را توسط دادگاهها و پولیس به عنوان پاسخ قانونی در برابر عدم پذیرش زنان در انجام وظایف خانهگی، قابل پذیرشتر نموده است[5].
تشدید خشونت علیه زنان
در حالی که خشونت علیه زنان به عنوان یک وجه ساختاریی روابط خانوادهگی و جنسیتی عادی شده است، خشونتهای که در چند دهه گذشته گسترش یافته است از مرز معمول گام فراتر گذاشته است. برای نمونه مورد قتل سیوداد خوارز، در شهری ال پاسو واقع در مرز مکزیک با تگزاس، جایی که درطی 20 سال گذشته صدها زن ناپدید شدهاند و اغلب جنازهی آنها پس از شکنجه و قتل در مکانهای عمومی رها گردیده است.
این مساله تنها یک مورد حاشیهای و جدا از هم نبوده بلکه آدمربایی و قتل زنان یک واقعیت روزمره در کشورهای آمریکای لاتین میباشد که خاطرات «جنگهای کثیف» در دهه 1980م دراین کشورها را به یاد میآورد که درآن زمان بسیاری از کشورهای منطقه را به خاک و خون کشیده بود. ما با یکی از آن لحظات خطرناک در تاریخ جهان مواجه هستیم وقتی که طبقه سرمایهداری مصمم است که جهان را به عقب برگرداند تا قدرت خود را تحکیم نماید و تا آنچه را که در دهههای 1960 و 1970م توسط مبارزات ضد استعماری، فمینیستی و ضد آپارتاید، مانند جنبش قدرت سیاه، تضعیف شده بود، واژگون نماید و این عمل را از طریق حمله به دستگاه تولید مثل انسانها و ایجاد یک رژیم جنگ دایمی انجام میدهد.
تز من این است که ما شاهد تشدید خشونت علیه زنان، به ویژه زنان آفریقایی و بومی آمریکایی هستیم؛ زیرا «جهانی سازی» فرایند نظریه سیاسی استعماری نو است که قصد دارد برای سرمایهداری کنترل بلا منازع بر ثروت طبیعی و نیروی انسانی در جهان اعطا نماید و تحقق این امر، بدون حمله به زنان که مستقیمن مسوول بازتولید جوامع خود هستند، مسیر نمیشود.
جای شگفتی نیست که خشونت علیه زنان در آن مناطق جهان (کشورهای صحرا جنوب آفریقا، آمریکای لاتین، جنوب شرقی آسیا) که دارای منابع طبیعی غنیتری هستند و درحال حاضر زمینهایشان برای بهرهبرداری شرکتهای تجاری نشانهگذاری شده است و این کشورها نیز زمان پیشتاز مبارزات نیرومند ضد استعماری بودهاند، شدت داشته است. خشونت علیه زنان شاخصهای کاربردی در این قلمرو و حصار جدید دارد. این مساله راه را برای احتکار بسیاری از اراضی، خصوصیسازی و جنگهای رسمی و غیر رسمی باز میکند که سالیا ن زیادی همه مناطق را ویران کرده است.
[1] (اوژنیک «علم اصلاح نژاد») و انسان شناسی تلاشی بود تا بتوان به ایجاد نژاد واحد دست یافت. (واژه «اوژنیک» در سال ۱۸۸۳ از طرف فرانکیس گالتون – که در جستجوی راههای پرورش جنینهای سالم بود، از ترکیب eus (به معنای خوب) و genes به معنای «زاینده» ابداع شد. «دانش اوژنیک» در «ثمر بخش ترین» (!) شکل خود در آلمان نازی و ایتالیای فاشیست مورد استفاده قرار گرفت.
[2] Meridel Le Sueur, op.cit.
[3] در جريان سالهای اخير زنانی در نهادهای بيمارستانهای عقلی و عصبی در انگلستان ديده شده است که درسالهای جوانی شان به دلايل «رفتارهای سرکش و بیقيدانهی جنسی» در زندان به سر بردهاند و هيچ امکان برای آزادی نداشته اند.
[4] لوبوتومی(Lobotomy) یا لوکوتومی نام نوعی جراحی افراطی و منسوخ شده بر روی مغز انسان است که در نیمهٔ اول قرن بیستم به منظور درمان اختلالات روانی انجام میشد. پروسهٔ خطرناک لوبوتومی که بر پایهٔ ایجاد برش و آسیب تعمّدی به لوب پیشانی مغز استوار بود، معمولن نتیجه معکوس و مخرب داشت و در بهترین حالت بیمار را در حالت بیتفاوتی حسی، شناختی و عاطفی نسبت به دنیای پیرامون قرار میداد. این جراحی امروزه غیرعلمی و غیراخلاقی شناخته میشود.(ويکیپديا).
[5] ج. ف. دالا کوستا میافزاید: مردانیکه شبها به آزار و اذيت زنان تنها میپردازند در واقع به طور غير مستقيم نقش نظم مسلط درخانه را تطبيق مینمایند.