ریحانه فرهمند
در کشور سنتی ما در میان زنان و مردان متاهل افراد زیادی هستند که در زیر یک سقف خانه در سایهی طلاق عاطفی زندگی میکنند. طلاق عاطفی معمولاً از شکایت و گلهگزاری زوجها نسبت به هم شروع میشود، انتظاراتی که به زبان آورده میشود، ولی تحقق نمییابد. انگار زن و شوهر یکدیگر را میبینند، ولی صدای هم را نمیشنوند و به وجود، یکدیگر تنها عادت کردهاند. مانند کتابی که بارها آن را خواندهاند و دیگر از خواندن آن لذت نمیبرند. مرحلهی آغاز طلاق عاطفی بدین گونه است. در مرحله بعد دعوا میان دو طرف رخ میدهد و انتظاراتی که در گذشته به آرامی مطرح میشد حالا با فریاد و داد و بیداد بیان میشود. فردی که دچار طلاق عاطفی شدهاست به خود و سلامت فردی و اجتماعی خود بیتوجه میشود و حتی به سلامت دیگر افراد خانواده نیز اهمیت کمتری میدهد، وظایف خود را به درستی انجام نمیدهد و مسوولیتهای خود را در مقابل دیگر افراد خانواده به سردی و بی رغبتی انجام میدهد. روابط که با گذشت زمان و گذر از این پروسه منجر به متفاوت شدن خواستهها، نگرشها و نیازهای زن و مرد و متعاقب آن دورشدن آنها از هم شده است. در چنین شرایطی تنها وجود انگیزهای خاص میتواند دو نفر را به زندگی در کنار هم وادار کند که معمولاً این انگیزه نیز وجود فرزندان و یا در کشور ما مسایل خاص اجتماعی، عرفی و سنتی است.
مسایلی که منجر به تحمل زندگی و ادامه آن میشود در حالی که این گونه زندگی هر لحظه آماده رخداد جدید خواهد بود. طلاق عاطفی باعث میشود میزان اعتماد افراد به یکدیگر کم شده و نسبت به یکدیگر دچار سوء تفاهم شوند افراد خانواده مدام دچار اشتباه شده و به دلیل نداشتن تکیهگاه جدی در زندگی احساس یاس و سرخوردگی میکنند و با انواع بیماریهای روانی و روحی دچار میشوند. از یک سو زنانی هستند که صاحب فرزند بوده و فاقد پشتوانه و حمایت مادی و معنوی هستند و امکان تامین معاش خود را ندارند. بنابراین ناچارند با وضعیت موجود سازگاری کنند و به رغم بیمهری و بیتوجهی شوهر به سقف مشترک زناشویی در کنار فرزندان تن دهند و از سوی دیگر مردانی هستند که استطاعت پرداخت مهریه را ندارند، بنابراین تحمل شرایط موجود را ترجیح میدهند، اما غافل اینکه هر یک برای پرکردن خلاهای عاطفی خود، فرد دیگری را جایگزین کردهاند. در طلاق عاطفی زن و مردهیچ گونه حس، نشاط و درک متقابلی ندارد و در واقع به اجبار زیر یک سقف زندگی میکنند ممکن است خانمی به دلیل فشار اقتصادی و این که شغل و درآمدی ندارد مجبور است با همسرش زندگی کند. مادر همواره از دوری فرزندش نگران است و این که در صورت جدا شدن ممکن است فرزندش را از او بگیرند یا فرزندش آسیب روانی وعاطفی میبیند، بنابراین به دلیل فرهنگ جامعه یا حتی فشار خانواده نمیتواند طلاق بگیرد، در چنین خانوادهای زن و مردمجبوراند بدون اینکه تفاهمی داشته باشند زیر یک سقف زندگی کنند. بنابراین اختلافات بین زن و مردبه تدریج باعث دوری و سرخوردگی آنها شده و طلاق عاطفی پیش میآید. بسیاری از مواد طلاق عاطفی منجر به طلاق قانونی میشود. از مهمترین راهکارها برای درمان مشکل طلاق عاطفی میان طرفین، مراجعه به مشاوره و طی کردن جلساتی برای معالجه فردی برای درمان روحی و روانی و جلساتی برای معالجه دو نفره با حضور طرفین برای ترمیم روابط بین آنها است. راه حل دیگر پایین آوردن توقعاتی است که زن و مرداز یکدیگر دارند، آن ها باید به یکدیگر بفهمانند که در هر شرایطی خود فرد برای او مهمتر از توقعات طرفین است، همین به طرف مقابل احساس آرامش و اطمینان میبخشد، در حالی که توقعات بالا، زن و مرداز یکدیگر جدا میکند و باعث سوتفاهم های غیر واقعی میان آنها میشود؛ باید اوضاع را به گونهی تغییر دهید که دو طرف احساس کنند میتوانند به یکدیگر تکیه کنند.
خانهای که زن و مردرا فراری میدهد: در این خانوادهها افراد نسبت به خانه خود حسی که باید داشته باشند را ندارند. همه افراد خانواده به هر نحوی میخواهند زمان کمتری را در خانه سپری کنند. جو سرد، بیروح و سکوت خالی از شور و نشاط در خانه حاکم است و این جو همه را فراری میدهد. کودکان در این خانه هیچ حس امنیت و آرامشی دریافت نمیکنند و بیشتر تمایل دارند وقت خود را بیرون از خانه و با دوستان خود بگذرانند؛ جامعه ناامن آماده پذیرش این افراد است و متاسفانه این کودکان و نوجوانان تمایل به استفاده از موادمخدر، ارتباطهای ناسالم و نامشروع و انجام کارهای خلاف و غیرعرف را از خود نشان میدهند؛ هم به خود و هم به جامعه آسیب وارد میکنند و برخی نیز دچار افسردگی و در خود فرورفتن میشوند. مسلما چنین کودکان و نوجوانانی برای آینده خود و تشکیل یک زندگی جدید هیچ الگوی مناسبی پیشرو نداشته و شاید آنها نیز در آینده دچار مشکل پدر و مادرهای خود شوند.در هرسنی و با هرشرایطی میتوان انتظار به وجود آمدن طلاق عاطفی را داشت؛ نمیتوان گفت که علت به وجود آمدن طلاق عاطفی خانوادهها به هم شباهت دارد؛ این مشکل میتواند در رابطه یک زوج جوان که سن ازدواج آنها 20 تا 30 سال است رخ دهد یا میتواند در یک خانوادهای که چند کودک کوچک و بزرگ دارند باشد یا حتی در خانوادهی که کودکانشان به حدی رسیدهاند که هرکدام به دنبال زندگی خود رفتهاند رخ دهد که به اصطلاح به این مرحله سندرم آشیانه خالی نیز گفته میشود.اما بیشترین میزان طلاق عاطفی در سالهای اول ازدواج رخ میدهد، وقتی کمکم بچهها به جمع خانواده اضافه میشوند و زوج سرگرمی بیشتری نسبت به قبل دارند. این مسئله کمتر احتمال دارد ولی با بزرگتر شدن فرزندان باز هم احتمال طلاق عاطفی پررنگ میشود.در یک زندگی زناشویی زوجها در طول مسیر هدفهایی دارند و وقتی این هدفها به حداقل میرسد میتوان انتظار طلاق عاطفی را داشت.
فردی که دچار طلاق عاطفی شده است به خود و سلامت فردی خود بیتوجه میشود و حتی به سلامت دیگر افراد خانواده نیز اهمیت کمتری میدهد؛ وظایف خود را به درستی انجام نمیدهد و مسئولیتهای خود را در مقابل دیگر افراد خانواده به سردی و بیهیچ میل و رغبتی انجام میدهد.اگر این فرد یک خانم باشد نسبت به نظافت منزل و دیگر امور مربوط کندتر از قبل عمل میکند و اکثرا همیشه کارهای عقبمانده یا نیمهکاره دارد ولی حوصله و رغبتی برای انجام دادن آنها ندارد اگر یک مرد باشد نسبت به کار کردن و وظایف خود سردتر از قبل میشود و این مشکل موجود را ۲برابر میکند، آشفتگی روحی و ذهنی به آشفتگی ظاهری گره میخورد و وضع را بدتر از قبل میکند. شخص از لحاظ روحی در شرایطی قرار دارد که هیچ رغبتی برای شاد بودن یا حضور در جمعهای شاد ندارد و عموما تنهایی را ترجیح میدهد تا کمکم به افسردگی دچار میشود و به جز سلامت روحی که بیمار شده است سلامت جسم نیز به خطر میافتد. متاسفانه درجامعهی کنونی افغانستان اکثرا مردان و زنان جوان و متاهل یا زیر بار فشارهای مختلف اجتماعی و سنتی قرار دارند و یا هم آگاهی و جرات کافی برای ابراز عاطفهی مرده در در ون خویش نیستند.