نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

جایگاه عاشق،معشوق ورقیب درشعرمعاصرفارسی(بخش اول)

یعقوب یسنا توسط یعقوب یسنا
28 جدی 1399
0
0
اشتراک‌گذاری‌ها
82
بازدید‌
Share on FacebookShare on Twitter

یعقوب یسنا
مقدمه
در این نوشتار از جایگاه معشوق، عاشق و رقیب در جریان شعر نیمایی و شعر پسانیمایی گزارش ارایه شده‌‌است؛ زیرا جریان غالبِ شعر معاصر فارسی، جریان نیمایی و پسانیمایی است. بنابراین؛ جریان غزل معاصر  چندان مورد توجه قرار نگرفته‌است. در این گزارش از شعر چند شاعر مطرح، از جمله: نیما، شاملو، فروغ و تعدادی از شاعران زن، نمونه گرفته شده‌است.
در این گزارش سند بررسی نشده که پژوهشگران در باره‌ی جایگاه عاشق، معشوق و رقیب در شعر معاصر فارسی چه نظر دارند؛ بلکه به اساس نمونه‌های شعر معاصر، رویکرد شعر معاصر را نسبت به مفهوم عشق، عاشق و معشوق نشان داده‌است. در ضمن به تفاوتِ رویکرد معرفت‌شناختی و زیبایی‌شناختی شعر سنتی و معاصر در باره‌ی مفهوم عاشق، معشوق و عشق نیز اشاره شده‌است.
باید بگویم در ارایه‌ی این گزارش نسبتاً از چشم‌اندازِ موردِ علاقه‌‌ی خود وارد تحلیلِ مفهومِ عشق، عاشق و معشوق شده‌ام. بنابراین؛ می‌توان گفت این گزارش یک گزارش محض نیست، بلکه می‌تواند گزارشِ هرمنوتیکی از مفهوم عشق، عاشق و معشوق در شعر معاصر فارسی باشد.
جایگاه عاشق و معشوق در شعر سنتی و مدرن
پیش از پرداختن به معشوق و عاشق در شعر معاصر فارسی، بهتر است به جایگاه عاشق و معشوق در شعر سنتی پرداخت تا متوجهِ تحولی شویم که در مفهوم عشق و جایگاه عاشق و معشوق در شعر معاصر رخ داده‌است.
در شعر سنتی رویکرد غالب از عشق این است‌که عشق از دست غیری در وجود ما پرتاپ می‌شود و ما هدف دست غیر تیر عشق قرار می‌گیریم؛ به این معنا که تصور از عشق، میتافیزیکی‌ست. جایگاه عاشق و معشوق نیز نسبتاً مشخص است. عاشق به‌عنوان فاعل نفسانی مرد است و معشوق زن است که نباید فاعل نفسانی باشد. عاشق (مرد) معشوق را می‌خواهد؛ اما معشوق (زن) آرام و خاموش است.
درکل مفهوم عاشق و معشوق از ساختار دوتایی تقابل‌گرایانه تابعیت می‌کند؛ زیرا اوصافی‌را که عاشق دارد، معشوق برخلاف این اوصاف را دارد یا بهتر است گفته‌شود که معشوق عاری از اوصافی است‌که عاشق آن اوصاف‌را دارد. عاشق نفس و غریزه دارد، نیازمند و اهل خواهش است؛ معشوق از نفس و غریزه عاری دانسته شده، بی‌نیاز است.
عشق در شعر سنتی گاهی دارای دو رکن است (عاشق و معشوق) و گاهی دارای سه رکن که عاشق، معشوق و رقیب می‌باشد.
اما در شعر معاصر فارسی مفهوم عشق دچار تحول می‌شود. تصور میتافیزیکی و این‌که خاستگاه عشق دست غیری باشد، اهمیت‌اش را از دست می‌دهد؛ عشق امر انسانی و بشری دانسته می‌شود که خاستگاه آن ساختِ بیولوژیک و فیزیک انسان است.
در دهه‌ی چهل فروغ فرخزاد مصاحبه‌ای با رادیو تهران دارد. در این مصاحبه فروغ مرزِ برداشت از عشق در شعر سنتی و معاصر فارسی را مشخص می‌کند. به نظرم این مصاحبه‌ی فروغ از تاریخی‌ترین مصاحبه‌ها در باره‌ی عشق در شعر سنتی و معاصر است‌که قبل از فروغ کمتر کسی چنین تفکیکی از عشق در شعر سنتی و معاصر فارسی ارایه کرده‌است.
عشق در شعر معاصر دیگر از آن ساختار دوتایی و تقابلی پیروی نمی‌کند که یک‌طرف عاشق با اوصاف خود و طرف‌دیگر معشوق خلاف آن اوصاف قرار داشته‌باشد. طوری‌که در شعر سنتی عشق رکنی دیگر نیز دارد که رقیب است؛ اما در شعر معاصر از رقیب با آن مفهوم، خبری نیست و جایگاه رقیب در شعر معاصر مشخص نیست.
عاشق و معشوق در شعر سنتی معمولاً جایگاه ثابت و ایستا دارد که مرد در مقام عاشق قرار دارد و زن در مقام معشوق. عاشق نیازمند است، از دردِ خواستن برخود می‌پیچد و حوصله‌اش سر می‌رود، بردباری‌اش را از دست می‌دهد و دست به ناله و زاری می‌زند؛ اما معشوق بی‌نیاز است، بردبار و شکیبا است، انگار نفس و خواهش ندارد.
در شعر معاصر چنین برداشت دوتایی تقابل‌گرایانه از جایگاه عاشق و معشوق تغییر می‌کند؛ چنان‌که مرد در جایگاه عاشق قرار دارد، زن نیز می‌تواند در جایگاه عاشق قرار گیرد و مرد معشوق باشد. جایگاه عاشق و معشوق در شعر معاصر ثابت و ایستا نیست، در تبادل قرار دارد، معشوق می‌تواند در جایگاه عاشق باشد، عاشق در جایگاه معشوق. زیرا عاشق و معشوق دارای غریزه و فعلِ نفسانی عشق دانسته می‌شود که می‌توانند نسبت به‌هم عشق بورزند و نیازمند عشق‌ورزی باشند.
پس می‌توان گفت در شعر معاصر فارسی باید بیشتر از عشق سخن گفت تا از عاشق و معشوق. برای این‌که در برداشتِ شعر معاصر از عشق با آن ساختار دوتایی عاشق و معشوق روبه‌رو نیستیم؛ بلکه با عشق روبه‌رو استیم که هر دو طرفِ عشق، فاعل نفسانی استند و در جایگاه عاشق و عشق‌ورزی قرار دارند.
معشوق در شعر معاصر
در بحثِ «جایگاه عاشق و معشوق در شعر سنتی و مدرن» اشاره شد که بهتر است بحث در شعر معاصر از عشق باشد تا از عاشق و معشوق؛ زیرا عاشق و معشوق که در شعر سنتی مفهوم و جایگاه ثابت داشتند، این مفهوم و جایگاه را از دست داده‌است.
بنابراین؛ منظور این است‌که چگونه جایگاه سنتی عاشق و معشوق دچار تحول شد و عشق امری انسانی و زمینی دانسته شد. در شعر سنتی همیشه تصور بر این بوده که معشوق باید زن باشد. ژرف‌ساختِ توصیف و ویژه‌گی‌های معشوق حتا اگر معشوق یک مفهوم میتافیزیکی نیز بوده، زنانه است. در شعر عرفانی‌که گویا معشوق خداوند است؛ این معشوق نیز چنان بیان می‌شود که یک ابرزن باشد.
بنابراین؛ ژرف‌ساختِ مفهوم اساطیری معشوق شاید به دوره‌ای از زندگی اساطیری بشر برگردد که زن در جایگاه ایزد و خدای قیبله بوده‌است. به این اساس معشوق در هر صورت با اوصاف و ویژه‌گی‌های زنانه بیان شده‌است.
نخستین تحولی که در مفهوم عشق در شعر معاصر رخ می‌دهد، زمینی‌شدن مفهوم عشق است و دومین تحول در مفهوم و جایگاه عاشق و معشوق است‌که زن می‌تواند در مقام عاشق و مرد در مقام معشوق قرار‌گیرد. زن عاشق، مرد مورد علاقه‌اش را در جایگاه معشوق چنان توصیف می‌کند که معشوق با اوصاف زنانه نه، بلکه با اوصاف مردانه‌اش توصیف می‌شود.
در شعر سنتی اگر زنی عاشق مردی است؛ این عشق چنان توصیف می‌شود که زن به‌عنوان عاشق، معشوق مرد خود را از نظر توصیف زبانی، زن در نظر می‌گیرد؛ یعنی به معشوق خود ویژگی‌های زنانه می‌دهد یا بهتر است بگوییم از زبان و زیبایی شناسی مردانه در توصیف معشوق مرد خود استفاده می‌کند. نتیجه این می‌شود که عاشق و معشوق ساختار د وتایی ثابت داشته و به‌نوعی جنس واقعی باشد، بلکه عاشق و معشوق دارای جنس ساختاری است که هر کس در جایگاه معشوق قرار بگیرد، همان اوصاف ساختاری معشوق را پیدا می‌کند و هر کس در جایگاه عاشق قرار بگیرد، اوصاف ساختاری عاشق را اختیار می‌کند.
اما در شعر معاصر فارسی این ساختار دوتایی ثابت و جنس ساختاری عاشق و معشوق تغییر می‌کند. زن در جایگاه عاشق زبان خود را پیدا می‌کند و معشوق مرد یا بهتر است بگوییم مرد مورد علاقه‌اش را چنان توصیف می‌کند که زن در جایگاه عاشق و مرد در جایگاه معشوق قرار دارد.
فروغ فرخزاد در شعر فارسی از نخستین زن‌شاعرانی است که فراتر از ساختار سنتی مفهوم عاشق و معشوق با جنس خود در جایگاه عاشق قرار می‌گیرد و مرد مورد علاقه‌اش را با جنسِ مرد به‌عنوان معشوق توصیف می‌کند که این اقدام شعری و زبانی فروغ در شعر و زبان فارسی رویدادی بی‌پیشینه است.
«معشوق من
با آن تن برهنه‌ی بی‌شرم
بر ساق‌های نیرومندش
چون مرگ ایستاد
خط‌های بیقرار مورب
اندام‌های عاصی او را
در طرح استوارش
دنبال می‌کنند
…»
با آن‌که در نظر فروغ عشق امری متعالی‌ست، اما با وصفی متعالی‌بودن‌اش زمینی‌ست؛ زیرا معشوقی را که او توصیف می‌کند یک مرد است:
«…
معشوق من
همچون طبیعت
مفهوم ناگزیر صریحی دارد
…
او وحشیانه آزاد است
مانند یک غریزه‌ی سالم
در عمق یک جزیره‌ی نامسکون
…
او مردی است از قرون گذشته
یادآور اصالت زیبایی
…»
هرکجا در شعر فروغ سخن از عشق است، عشقِ زمینی‌ست و هرکجا سخن از معشوق است، این معشوق یک مرد است که دارای جنس واقعی‌ست نه جنس ساختاری که معشوق جایگاه زنانه داشته باشد و عاشق جایگاه مردانه.
فروغ به‌عنوان عاشق در شعرهایش جایگاه زنانه دارد و معشوق‌اش جایگاه مردانه دارد. اگرچه در شعر معاصر نمی‌توان مفهوم عاشق و معشوق را لحاظ کرد و به مرد مورد علاقه‌ی فروغ عنوان معشوق را داد؛ آنچه‌که در این نوشته، معشوق لحاظ می‌شود به این تعبیر: کسی‌که توصیف می‌شود معشوق و کسی‌که توصیف می‌کند، عاشق گفته می‌شود.
شمسیا می‌گوید در شعرهای فروغ، سه‌گونه معشوق مرد توصیف شده‌است؛ پسران نوجوان دوره‌ی نوجوانی شاعر است:
«…
کوچه‌ای هست که درآنجا
پسرانی‌که به من عاشق بودند، هنوز
با همان موهای درهم و گردن‌های باریک و پاهای لاغر
به تبسم دخترکی معصومی می‌اندیشند
که یک‌شب او را با خود باد برد
…»
ادامه دارد….

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00