نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

عبور آدم‌ها

  • نیمرخ
  • 28 جدی 1398

کریمه شبرنگ
تا امروز که می‌خواهم به اطرافم جدی‌تر از قبل نگاه کنم، به خودم فکر نکرده بودم به خودی که خودش را ساده، خوش‌باور، کم‌رو و خجالتی می‌داند. صفت‌های که به شدت ازشان متنفرم.;
پیش از وارد شدن به دانشگاه، همه چیز برایم صداقت و پاکیزگیِ به وسعت یک روستا داشت، زندگی خلاصه‌ی آفتاب صبح‌گاهی بود که از میان شاخچه‌های درختان تا شیشه‌ی اتاق خواب جولان داشت. به سادگی آب‌زدن روی حویلی و جاروب کشیدن و بعد نشستن و لذت بردن از بوی خاک، حالا که چند دهه با این خاطره فاصله دارم و هم‌چنان فرسنگ‌ها از آن خاک دور، دلم شور می‌زند. چشم‌هایم خیره می‌شوند و به روزهای رفته و حوادثِ که کاملن جا عوض کرده‌اند، خوبی‌ها به بدی‌ها، پاکی‌ها به پلشتی‌ها، آدم‌های خوش‌باور و ساده دل به آدم‌های وحشی و درنده… عبور تلخ آدم‌ها!
خاک تنها چیزی‌ست که باید بی‌دریغ داشته باشی و باید بی‌دریغ و بی‌توقع دوستش بداری؛ اما حالا چنین نیست! همه چیز فرق می‌کند، حالا با درخشش آفتاب بیدار نمی‌شوم و از بوی خاکِ آب‌زده لذت نمی‌برم، عصرها زحمت پاک کردن شیشه‌ چراغ‌ها را نمی‌کشم. دیگر ترفندهای مادر که همه‌ی ما را قطار سرجاهای مان می‌انداخت و می‌گفت: دَستک‌های (ستون‌های) چت را حساب کنید تا برگردم؛ اما وقتی کارش تمام می‌شد و می‌آمد در جهان خواب فرورفته بودیم، چقدر از این روزها فاصله دارم! دیگر نه ستون و تیرکی‌ست و نه کودکان امروز به این بهانه‌ها قانع.
مادرم برای شستن لباس‌ها چند تا تشت نمی‌گذارد، خواهرم برای اتو کشیدن لباس‌ها دستانش را با ذغال سیاه نمی‌کند، دیگر حویلی ما یک جریب زمین با چند اتاق، بَرَنده، سردآبه و آشپزخانه‌ی جدا و آن‌طرف ساختمان نیست… حالا همه چیز تغییر کرده، ما خلاصه شده‌ایم در دنیا کوچک خانه‌های کوچک، روابط کوچک و خوش‌حالیم که آدم‌های پیشرفته و شیکی هستیم!
امروز وقت به این چیزها در درون و ذهن خود فرو می‌روم، تعجب نکردم؛ اما دلم یک زره شد، برای دوره‌های به دشت در حال عبور آدم‌ها… زندگی مثل مرگ روراست و یک دنده است، هرچه دلش خواست را بر ما روا می‌دارد.
بی‌هیچ شور و شوقی امتحان کانکور دادم و ادبیات انتخاب کردم. کامیاب هم شدم، چند سالی دانشگاه رفتم، نه در ظاهر شاگرد صنف اول بودم و نه در درس‌خواندن؛ اما تلاش می‌کردم کتاب بخوانم و از چاهی که خودم را انداخته بودم، بیرون بکشم و نهایتن تمام کردم. شدم آدم امروزی که گاه با نوشتن، گاه خواندن و گاهی با نفهمی تمام روزگار سپری می‌کنم.
هرچند هیچ‌گاهی زندگی را سخت نگرفته‌ام و به همه زنان که می‌شناسم و می‌بینم تنها حرفم این بوده که در زندگی غیر از خوش‌بختی چیزی دیگری راحت گیرشان نمی‌آید و این دست خودم آدم‌هاست. به ویژه خود زنان. به باور من فقط زنان قدرت به آتش کشیدن یک زندگی را دارند و همین‌طور قدرت شاد کردن و شاد زیستن آن را. پس انتخاب دست خودماست.

همچنان بخوانید

دفچه و کفچه

نوروز در سایه‌ی طالبان؛ از کفچه و دفچه خبری نیست

29 حوت 1401
اولین زنی که در افغانستان استاد دانشگاه شد

اولین زنی که در افغانستان استاد دانشگاه شد

29 حوت 1401
موضوعات مرتبط
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد
هزار و یک شب

 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد

27 حوت 1401

خاله‌ی صدیقه زمانی‌که متوجه شد میان صدیقه و شریف تفاوت‌های فکری وجود دارد و شریف اندکی از صدیقه ناراضی است، از این فرصت استفاده‌ کرد تا آن‌ها را از هم دور بسازد و این پیوند...

بیشتر بخوانید
فرزندآوری برای مسئول ساختن شوهرم اشتباه بود
هزار و یک شب

فرزندآوری برای مسئول ساختن شوهرم اشتباه بود

23 حوت 1401

یاسمن را به ظاهر دادند و در بدلش خواهر ظاهر را به برادر یاسمن گرفتند. هرچند یاسمن از بودن و ازدواج با ظاهر خوشحال بود، اما ظاهر از این ازدواج راضی نبود و یاسمن را نمی‌خواست. او...

بیشتر بخوانید
ازدواج اجباری در بدل قرض پدر
گزارش

پدرم مرا در بدل قرضش به شوهر داد

25 حوت 1401

پدرم بی‌کار بود، مدت‌ها می‌شد که کار نمی‌کرد و درآمدی نداشت. نه نفر در خانه نان‌خور بودیم و فقط پدرم نان‌آور بود. ما چهار خواهر و چهار برادر بودیم که با پدر و مادرم یک‌جا ده نفر...

بیشتر بخوانید
نامادری
هزار و یک شب

نامادری

2 حوت 1401

مادرم که فوت شد، پدرم ازدواج مجدد کرد. زندگی ما از این رو به آن رو شد. نامادری‌ام تا که اولاد‌دار نشده بود با ما خوب رویه می‌کرد. اولاددار که شد رویه‌اش تغییر کرد.

بیشتر بخوانید
ازدواج زیر سن
هزار و یک شب

در چهار سالگی مرا به شوهر دادند

15 حوت 1401

نمی‌دانستم که شوهر دارم. اولین بار پدرم برایم گفت که وقتی چهار ساله بودم او مرا به شوهر داده و به نام پسر کاکایم کرده است.

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00