کریمه شبرنگ
با تجربهی که از زندگی و زیستن بهدست آوردهایم همهی آدمها در حد خودشان با مشکلاتی دست و پنجه نرم میکنند. زنان با سواد و شهر نشین به سطح سواد و شرایط شهری، زنان روستا و درسنخوانده در حد همان روستا و باورهایشان به جهان پیرامون شان. از ازدواج تا بچهداشتن، خانهداری، همسر و خانواده جدید که در آنجا شروع تازه را تجربه میکند همه دغدغههای عجیبی دارد برای یک زن!
زنیکه به حوادث و آدمهای تازهی دور و برش نگاه دخترانه و سر به هوا دارد؛ به مادر و خواهر همسرش نیز نگاهی دارد که به مادر و خواهر خودش دارد. میخواهد از عشق ستونهای استواری بنا کند و از هیچ طعن و لعنِ نلرزد؛ اما حیف که اینها به رویای مبدل میشوند که همه پشت دروازه حویلی میماند، بی نکه جوانه بزنند در کودکی میمیرند. زن که میشود با این کوله باری از نفرت، مجبور میشود تا با باورهای دخترانهاش برای همیشه بدرود بگوید.
غرق میشود در بچهداری، در جنگهای روانکاه، در دفاع از بودنها و نبودنها، در تلخکامیها و حتا خودش نیز بخشی کلانی ازین عقده و خشونت میشود. این داستان ناخوشایند تا جای ریشه میدواند که ته نشین میشود در درون اش، بخشی از زندگیاش میشود. سرنوشت نامتعارف که هیچ دریچهای به سوی جهان کودکی باز نمیکند. جهان خشن بار سنگین بر شانههایش میگذارد. کاش زندگی رنگ دیگر داشت!
ما همه زنان جبر و زنان زندگی هستیم و تاوان میکشیم و حاضریم منتقل کنیم… زنان، جبر زندگی را با تلخکامی شروع میکنند و وقتی باردار میشوند به ذهن و روان بچه، بهجای عشق نفرت، بهجای مهربانی عقده و بهجای انسانیت وحشت و درندگی برگرفته از تجربههای تلخ زندگی را منتقل میکند. زنی که در این شرایط بچه بدنیا میآورد، هیچ حس و شوقی ندارد. فقط روز را شب و شب را روز میکند. آنهم اگر به اصطلاح خوشبخت بود و کودک آرام داشت که خوب، اگر نه هیچ که هیچ…
این که ما چند نسل بدبخت دیگر پرورش میدهیم هنوز جای تأمل دارد. نسل بیاراده و بیشعور، بیاندیشه و بیمسؤولیت… تا زنان این جایگاه رقتبار را عوض نکنند، نه نسلی در حال تغییر خواهیم داشت نه جامعه رو به توسعه. زنانی که مجبورند و فاقد امکانات تا حد پذیرفتنی هستند، اما زنانی که پا به پای تکنالوژی و مدرنیته پیش میروند، فرصتهای و امکاناتِ در اختیار دارند، جای شرم دارد که گامی یا گامهای برای تغییر نگذارد. وقتی لباس، خانه، خوراک و روش زندگیات مدرن میشود، ذهن و اندیشهات هم باید امروزی شود. به تنها رهایی خودمان نباید بیندیشیم. زنان سرنوشت تلخ و تجربههای دردناک مشترک دارند. چرا رهایی را فقط برای خودمان بخواهیم؟ چرا از رنج دادن دیگران مست یا غافل شویم؟ چرا اینقدر زنانی بدی باشیم برای همنوع مان؟؟؟ وقت که کاری برای همدیگر نکنیم همینیم دیگه!!!
خاطرات عروس ۱۱ ساله
قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که میتوانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.
بیشتر بخوانید
دیدگاهها 1
هفته نامه نهايت عالي است در مورد زنان !
ممنون دست اندركاران اين رسانه !
با مهر اميليا