یعقوب یسنا
در مجلههای مربوط به زنان یک ژانر نوشتاری نسبتن داستانی رواج دارد که در بارهی زنان قربانی نوشته میشود. نویسندهی این ژانر ادبی-داستانی تأکید میکند که داستان بر مبنای واقعیتی نوشته شده که رخ دادهاست. در این داستانها مردی یا مردان برای فریب یک دختر، صحنهسازی میکنند. در این صحنهسازی به دختر طوری تجاوز میشود که دختر نمیداند؛ اما بعد از صحنهسازی دختر متوجه میشود که بکارتاش را از دست داده است.
سخن در بارهی واقعیت این داستانها نیست؛ سخن در بارهی چگونگی روایت این داستانهاست. از این تجاوزها در زندگی اتفاق میافتد؛ اما آنچهکه مهم است نوع نگاه ما به این تجاوزها و اتفاقهاست. معمولن نوع نگاهِ ما به این تجاوزها و نیرنگها زنستزانه است. حتا موقعیکه با زن قربانی همدلی میکنیم این همدلی ما زنستیزانه است. داستانهایی که در بارهی ماجرای زنان قربانی نوشته میشوند، در واقع برای همدلی با زنان قربانی نوشته میشوند؛ اما ناخواسته در این همدلی، تحقیرِ نهفته استکه این تحقیر زنستیزانه است.
نخست مرد یا مردان متجاوز به دلیل فرهنگ زنستیزانه مورد پیگرد قرار نمیگیرند، زیرا زن قربانی برای حفظ آبروی خود نمیخواهد هویت مرد یا مردان متجاوز را افشا کند. برداشت فرهنگی و نوع نگاه فرهنگی جامعه طوری استکه اگر زن قربانی در بارهی تجاوز به خود چیزی بگوید، بیشتر آسیب میبیند. این دیدگاه فرهنگی باعث میشود که مردان متجاوز پس از تجاوز بنابه پشتوانهی فرهنگی مورد حفاظت قرار بگیرند.
بنابه مناسبات فرهنگی جامعهی مردسالار طوری تلقی میشود که سکوت زن به نفعاش است. زیرا در صورتیکه افشاگری کند، فرهنگ و جامعه از او حمایت نخواهد کرد. بنابراین؛ زن قربانی وادار به سکوت میشود. برای اینکه بحث بکارت مطرح است، ازدواج نیز نمیتواند. طبق فرهنگ جامعهی مردسالار باید بسوزد و بسازد.
دوم؛ بنابه دیدگاه فرهنگی جامعه و خانوادهها اینگونه تجاوز و فریبها جنبهی حقوقی پیدا نمیکنند که بحث جرمی و حقوقی تجاوز و فریب مطرح شود. در صورتیکه خانوادهها از چنین رویدادهایی اطلاع پیدا کنند ممکن زن قربانی عضو خانواده را بکشند؛ اگر نسبت به زن قربانی خیلی مدارا داشته باشند، رویداد را کتمان میکنند؛ چرا؟ برای اینکه تنها حفظ آبرو زن قربانی مطرح نیست، بلکه حفظ آبرو اعضای خانواده و خویش و قوم زن قربانی مطرح است.
یعنی طبق مناسبات فرهنگی جامعه، عزت زن قربانی، عزت اعضای خانواده و قوم و خویش زن قربانی در کتمان رویداد است. اگر تجاوز و فریب طوری رخ داده باشد که همه خبر شده باشند، در آن صورت ماجرا فرق میکند؛ در غیر آن مصلحت در کتمان تجاوز و فریب است.
سوم؛ بحث روایت داستانی این ماجراهای تجاوز و فریب دختران استکه در مجلههای زنان نشر میشوند. در این داستانها زنان قربانی به بکارت شان تقلیل داده میشوند. یعنی دختر اگر ارزش دارد، آن ارزش در بکارت دختر است. زن فراتر از بکارت خود ارزشی ندارد. وقتیکه بکارت خود را از دست میدهد در واقع ارزش بشری خود را از دست داده است. درست استکه طبق ارزشها و مناسبات فرهنگی جامعهی مردسالار، ارزش و اعتبار شخصیت بشری یک دختر وابسته به بکارت دختر است.
اما پس از اتفاق تجاوز و فریب بر یک دختر نباید شخصیت زن قربانی به بکارت او تقلیل داده شود، باید به این اتفاق دیدگاه حقوقی صورت بگیرد؛ توجه به متجاوز و فریبکار معطوف شود. متجاوز و فریبکار توسط مناسبات فرهنگی جامعهی مردسالار حفاظت میشود، اما شخصیت زن قربانی در داستانسازیهای همدلانهی حقارتبار به بکارتاش تقلیل داده میشود.
رویکرد فرهنگی همدلانهی این داستانها طوری استکه زن قربانی برای از دست دادن بکارتاش هرچه بیشتر تحقیر میشود. در این داستانها گفته میشود «او متوجه شد که صدف زندگیاش را از دست دادهاست، دیگر او در زندگی ارزشی نداشت. ارزش خود را برای همیشه از دست داده بود. او گوهر نایاب زندگی خود را از دست داده بود. بی آن گوهر نمیتوانست زندگی کند. آن گوهر بود که به زندگی او ارزش میبخشید. زندگی دیگر برای او معنا و مفهوم نداشت و…».
این گونه همدلی حقیرانه با زنان قربانی درست نیست؛ زیرا با این گونه برخورد و همدلی حقیرانه در واقع به فرهنگ جامعهی مردسالار خدمت میکنیم. فرهنگ جامعهی مردسالار با خشونت میگوید که ارزش شخصیت و اعتبار بشری زن در بکارتاش است؛ ولی ما با نوشتن داستانهای همدلانهی حقیرانه، دیدگاه فرهنگی جامعهی مردسالار را تلطیف کرده، در فکر و ذهن زن و جامعه، نهادینه میکنیم تا زن دیدگاه فرهنگ جامعهی مردسالار را در بارهی چگونگی ارزش و اعتبار خود درونی و ذهنی کند.
به چنین همدلیهای حقیرانهی داستانی باید فکر کنیم. فرهنگ جامعهی مردسالار از این همدلیهای حقیرانه برای ترویج خود استفاده میکند. این داستانهای همدلانهی حقیرانه از نظر فرهنگی به شخصیت فرهنگی و اجتماعی اعتبار نمیبخشد؛ زیرا ژرفساخت این داستانها استوار بر حقارت زنان و تقلیل زنان به اندامهای جنسی زنان بهویژه به بکارت زنان است. این برداشت فرهنگی را در بارهی زنان رواج میدهد که زن غیر از ارزش و اعتبار جنسی برای استفادهی مرد، دیگر ارزش بشری و شخصیتی ندارند.
خاطرات عروس 11 ساله
قسمت اول | روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان میداد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...
بیشتر بخوانید