نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

هدا خموش

  • نیمرخ
  • 19 دلو 1398
images

هدا خموش
صبور بیات

هدا خموش یکی از شاعرانِ جوان است؛ بهانه دستِ آدم می‌دهد تا در مورد کارهایش به عنوان نویسنده تازه کار و مخاطب شعر امروز بنویسد. آنچه از نویسنده می‌خوانید نگاهِ متفاوت‌تر به کارهای خموش است. گاهی اوقات زبان و بیانِ شعرهای خموش روایت کهنه شاعر مردانه را بیان می‌کند. ردِپای یک پیرفرتوت در آن‌ها پیدا می‌شود که نشانه‌ای شاعر زنِ جوانِ روزگارِ مان گم می‌شود. این شیوه بیان و لحنِ شاعر را قوت می‌دانم تا ضعف. مردانِ که از حوزه مردانگی خارج می‌شوند به شکلِ زن ظاهر می‌شوند تا از او حکایت کنند و برعکس‌اش کارِ متفاوت است. بخشِ دیگری که بدان پرداخته می‌شود این است که روایت‌های شاعر بگونه‌ای است که مخاطب در هر زمانی می‌تواند با آن رابطه برقرار کند. شعر یک بار مصرف نیست. یعنی شعر زمان بودن و زمانه بودن است. او انگیزه‌ی واقعیت‌های که اتفاق افتاده است را گزارش می‌کند. با همین کار شگردِ ماهیت هنری خود را یافته‌است. در این کارها برش‌ و پراکندگی دیده نمی‌شود. دیداری ذهن‌نشین و واقعی است.
در کارهای دو سال پیش خموش نبود شناختِ کافی و فقدان تجربیات تکنیکی دیده می‌شود/می‌شد. سروده‌های تازه‌اش از تجربه‌اندوزی حکایت دارد. سروده‌های تازه شاعر برخاسته از داشته‌ها، دانستگی‌ها، ذهنِ خلاق اوست، اینجاست که داده‌های ذهنی او در اتمسفر ادبیات قرار می‌گیرد و خروجی این آمیختگی شعف‌انگیز و شوق‌آور مشاهده می‌شود. وجه تمایز شاعر و غیرشاعر در تولید همین وضعیت است. وضعیتی که با استفاده از امکانات زبانی، هم شعر و هم مخاطب را از رویکرد ادبی خود منتفع می‌کند. یکی از بخش‌های دیگر شعرهای خموش شعر در ژانرِ جنگ است.  شعر در ژانرِ جنگ یکی از مهم‌ترین گونه‌های سرایش در همه‌ی جهان به حساب می‌آید.
در جهان عرب شعر در ژانر جنگ فراوان داریم. محمود درویش یکی از پرآوازه‌ترین شاعران عرب است که در ژانرِ جنگ خیلی اشعار معروف دارد. در افغانستان یکی از نقاط پررنگ شعر محسوب می‌شود و به همین منوال یکی از گونه‌های اصلی و موضوع‌های اصلی مورد نظر اهالی ادبیات است. اگر بخواهیم ژانر شعر جنگ را به چند دسته تقسیم کنیم می‌توانیم به طور کلی به این سه دسته اشاره داشته باشیم: شعر جنگ، شعر صلح، شعر ضد جنگ که هر کدام بنا به اقتضای زمانه و فرهنگ حاکم بر سر کار می‌آیند.
زنان در افغانستان در صفِ نخست قربانی جنگ قرار دارند. شاعرِ زن شعر ضد جنگ می‌گوید. خموش در شعر ضد جنگ‌اش که ناشی‌شده از تنفر و بدبودن جنگ در ذهن اوست، فراتر می‌رود. شعرش را به جغرافیای کشورش محدود نمی‌کند  با هر نوع جنگ در هر کجایی جهان مشکل دارد و زاویه‌ی دید خود را نسبت به این موضوع در شعرش بیان می‌کند. جنگ به عنوان یکی از قبیح‌ترین اتفاقات بشری همیشه انسان را درگیر خود کرده‌است و هم پیش از آغاز جنگ‌ها و در میانه‌ی جنگ‌ها و هم پس از اتمام جنگ‌ها ترکش‌هایی دارد که به شاعر این امکان را می‌دهد تا در برابر این مقوله گارد خودش را بگیرد و دست به سرایش بزند.
در شعر ژانر جنگی او ما با موضوع بزرگ و تأثیرگذاری مواجهیم که هر مخاطبی را متأثر می‌کند؛ اما این تأثیر، در حد شنیدن خبر یک فاجعه است؛ تنها به شنیدن خلاصه نمی‌شود. او جنگ را دیده و طعم‌اش را چشیده است. ملموس‌کردن عواطف و اندیشه‌ها در بازخوانی تازه‌ است که در فضای خیال، صورت می‌گیرد. از سوی دیگر چون فضای واقعی، یک بار آفریده شده و تکرار آن به آفرینش منجر نخواهد شد. وقتی ما از دیدگاه دانای کل، همه‌ی رخدادها و عواطف را برای مخاطب تعریف می‌کنیم و او را پشت پنجره‌ی متن، در قابی بسته، محدود می‌گذاریم، در بهترین حالت، او را با دو بعد از فضا مواجه کرده‌ایم. او «ترس» را فقط می‌شنود یا می‌خواند؛ حس نمی‌کند و نهایتن درک هم نمی‌کند؛ چون احساسات محض، با حواس پنجگانه قابل درک نیست؛ بايد ملموس شود وگرنه ما درکی عمومی و كلی از آن خواهیم داشت.
در شعر خموش کمتر فضای سیاه در تمامی اشعار نمودار می‌شود. بیهودگی تا رسیدن به لحظه‌ی مرگ از نقاط مثبت و متمایز کننده‌ی او با سایرین است، این ذهنیت نباید پیش‌فرضی شود جهت سرکوب روح شاعرانه‌اش در خلق تصاویر. در روزگاری که شعر معاصر درگیر عاشقانه نویسی‌های سطحی یا شعارزدگی سرخ و سیاه است، کارهای عاشقانه او از بکارت و بوسیدن و هم‌آغوشی و عشق و آرایش سخن می‌گوید.
آوانگادیستی خودِ در واقعیت شعری خموش دیده می‌شود. واقعیت سرپوش خفه‌کننده‌ای‌ برای‌ شعر است. در کارهای آوانگادیستی‌اش شعر در جایی نشسته‌است که به مخاطب و اشیا نزدیک می‌شود در آخر به آن می‌رسد. این هنرِ خلاقانه‌ی اوست که کشف می‌کند و در شعر خواننده و شی به نهایتِ خود می‌رسد. به نظرم این کشف کار چشم نیست. کار مشاهده هم نیست. شاعر از پشتِ سرِ شی عبور می‌کند.
خموش چیزهای که پشتِ دیوار قرار دارد را به خواننده نشان می‌دهد. در قسمت شعر به تنهای بسنده نمی‌کنیم، بلکه به زندگی نگاه می‌کنیم. در کارهای آوانگادیستی او خواننده خودش را گم نمی‌کند. کار شعر امروز سرگردانی مخاطب نیست، بلکه پیداکردن و رابطه برقرار کردن‌اش با شعر است. او سطح، دنیای‌ دیدنی‌‌های‌شان را تصویر می‌‌کند، شاعر حجم تصویری‌ از ندیدنِ دنیا می‌‌دهد. شعر واقعی‌ را همین نوعی‌ دیدن، همین جادو، شریک سرنوشت جهانیان می‌‌کند، بی‌‌آن‌که خود بدانند که در این کارشان نه سفارش است و تصمیم و نه تعهّد است و تسلیم.

به انتهای زن بودن رسیده‌ام
به بن‌بست
مثل سیگاری در لبان چروکیده
و خون خشکیده‌ای که
در دستمالی جان داده‌است
ناله‌ی زنی تن فروش را
فروخورده
که دستان شهوت‌گر مردی را دوست داشت
درین انتها
هیچ بارانی نیست
تا لب‌هایم تر شوند
دیدن هر غمی
مرا از خودم سقط می‌‌دهد
در پارچه‌ای سفید
که بعدها
به اشتباهم می‌گیرند
بی کسی زخم نیست
که با چسپ انکارش کنی
لباس نیست داخل کمد
بگذاری
تفکر نیست
دودش کنی
وزیر فحش‌ها جان
کندنش را ببینی
بی‌کسی
آنقدر حقیقت
آفرین است که
پیش‌تراز اسمت
شناسنامه‌ات را می‌فهمد
سرت را فرو می‌برد
لای بالشتی
که بوی گریه می‌دهد
دور و برت را می‌کشد
به صدسال
تنهایی
میری سراغ
شب‌های و لگردی
خوردن الکول‌های جمعی
و درد کشیدن‌های انفردای
پرسه می‌زنی
به کوچه و پس‌کوچه‌ها
وفاداری با سگ‌های بیگانه
عمق شب می‌شود
وچاپلین را به حرف میاری
تا نظم دنیا صامت
بماند
چشم می‌دوزی
به دیوانه‌گی
بوف کور
بوف کوری که
تاصبح روی احساست
کشیک می‌شود..!

سلام کابل
ای اسب نعره‌کش زخمی
ای یتیم خانه‌ی خاکستری
نامت نشانه قبرهاست نشانه جاده‌ای به انجام نرسیده
و خانه‌ات در دست کودکان زال
شهادت می‌دهم
بخیه‌هایت درد می‌کنند
چون فقیرترین کودک به زمین خورده‌ات
به تو نمی‌خندند
به استیصال‌ات
به حقارت‌ات
به آلتی که فرو رفته به تاریخ عقب مانده‌ات
به سیاست‌مان به هنرمان
به مرده‌گان سیاست‌مدارمان

چرا
چرا با این همه سیاست محاصره‌ایم
چرا دست و پاهای مان را بسته‌اند
پیاده شو از این سفر
از پشت شانه‌های شیطان اجاره شده
ما کودکان به ارث خواهیم برد
این حقارت تاریخی را
این غریب‌ترین تابلوهای هنری‌مان را
این تاخت و تاز اسب‌های نعره کشیده‌مان را
ما از پدران مان چانس نیاورده‌ایم
ما فقیرترین کودکان
پیاده می‌کنم
شاعران‌مان را
سیاست‌نشین‌های مان را
رییس جمهورهای مان را
بی‌کار نشین مان را
در باند آخرین  فرودگاه
و خداحافظی می‌کنیم
از پادشاهی
که
هر صبح بلند می‌شود
به آسفالت استخوان‌های‌مان
به روی خیابان‌های بی‌سرانجام که تابلو ندارد

همچنان بخوانید

نسا محمدی: تابوانگاری بدن و قواعد طالبان صحت زنان را تهدید می‌کند

نسا محمدی: تابوانگاری بدن و قواعد طالبان صحت زنان را تهدید می‌کند

17 جوزا 1402
دختران دهکده؛ شور زندگی و سنت‌های سنگ‌شده

دختران دهکده؛ شور زندگی و سنت‌های سنگ‌شده

17 جوزا 1402
موضوعات مرتبط
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
پدرم مرا در بدل 300 هزار افغانی به یک معتاد مواد مخدر فروخت
گزارش

پدرم مرا در بدل 300 هزار افغانی به یک معتاد مواد مخدر فروخت

13 جوزا 1402

گزارش از تمنا غفور فتانه هنگامی که تنها 16 سال سن داشت، عکس شخصی را در مقابل خودش می‌دید که به گفته دیگران قرار بود همسر زندگی‌اش شود. وی در آن سن درک واضحی از ازدواج و زندگی...

بیشتر بخوانید
زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 
هزار و یک شب

زنانی مبتلا به همورویید که به جای معالجه سرزنش می‌شوند 

2 جوزا 1402

راهروها و سالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی و دولتی در شهر کابل؛ دو محیط متفاوت برای زنانِ متفاوت است.درسالن‌های انتظار شفاخانه‌های خصوصی انگار فقط زنان خوش شانسی توانستند راه یابند که از نظر اقتصادی مشکلات کم‌تری...

بیشتر بخوانید
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
کشف هویت جنسی
هزار و یک شب

یاسمین: کشف هویت جنسی‌‌ام سخت، اما دل‌پذیر بود

14 جوزا 1402

«از زمانی که خیلی کوچک بودم یادم می‌آید وقتی در جمع پسرها قرار می‌گرفتم حس فرار به من دست می‌داد و فکر می‌کردم کسی در گوشم می‌گوید باید از این جمع جدا شوی. البته یک حس...

بیشتر بخوانید
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00