نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

پنچ دقیقه فاصله

  • نیمرخ
  • 10 حوت 1398

همچنان بخوانید

نوروز مبارک

نوروز مبارک!

1 حمل 1402
دفچه و کفچه

نوروز در سایه‌ی طالبان؛ از کفچه و دفچه خبری نیست

29 حوت 1401

نیلوفر  الحان اکبری
اینجا شهر آتش و نابودی‌ست؛ سرزمین بی‌باوری و دل‌واپسی‌ها، هنگام طلوع آفتاب زمانی‌که سر از بالین خواب بلند نموده و با هزار امید و امیال روز را آغاز کرده و به مسیر تلاش گام بر می‌داریم، موانع از هر طرف مانند؛ قله‌ی آهنین بر سر راه مان سبز می‌شود. اما زندگی از ما می‌خواهد تا استوار بی‌ایستیم و برای آینده‌ی روشنِ نسل‌های میهن خویش محکم و هدفمند رزمیدن را فرا گیریم. صبح نسبتن گرم تابستانی بود و با خوشحالی و هدف خاص همه یکی پی دیگری وارد دانشگاه کابل می‌شدیم. حدودن ساعت هفت صبح از دروازه جنوبی که جغد پلیدِ نابودی بال‌هایش را گشوده بود، وارد محوطه دانشگاه گردیدم؛ بابت دو مورد خیلی خرسند بودم؛ اول اینکه سپری نموده آزمون‌ِکه از دیر زمان انتظار اشتراک در آن را داشتم و دوم هم‌صنفان خود را بعد از چند سال از نزدیک می‌دیدم. در ذهنم درگیر همین دو مورد بودم و به یاد دوره‌های تحصیل اطراف و مسیر راه ورودی و فضای دانشگاه را نگاه می‌کردم، در ضمن گاه‌گاهی به دورترها نگاه می‌کردم، شاید آشنایان را دریابم. دفعتن متوجه دو تن از هم‌صنفی‌های خود شدم و با دیدن هم‌دیگر به احوال پرسی شدیم که ناگهان صدایی شدید و دردناک به گوش رسید و فضایی صحبت دوستانه‌ی ما را که بعد از مدت‌های دیر میسر شده بود، برهم زد. ما تقریبن پنج دقیقه فاصله داشتیم از محل رویداد؛ احساس کردم بالون گاز در کنار گوشم انفجار کرده است، به یکدیگر نگاه کردیم همه جا آشفتگی و همه پریشان بودند، خود را در عقبِ تنه‌ی درختان بزرگ پنهان کردیم تا بدانیم چه اتفاقی افتاده و چاره کار در کجاست؟
ناله و فریاد خانم جوانی توجه‌ام را به‌خود جلب کرد که با لهجه هراتی صحبت می‌کرد «مرا شوهرم تا دانشگاه همراهی کرد ولی نسبت نداشتن اجازه ورود بیرون در ایستاده و خدا می‌داند چه اتفاق برایش افتاده‌است» دلداری در آن وقت کاری سخت و دشوار بود که انسان نمی‌تواند تصور کند. با درنظرداشت قوانین امتحان، وسایل الکترونیکی و تیلیفون برای امتحان دهنده مجاز نبود و محصلان نمی‌توانستند با اقارب و خانواده‌های شان که در بیرون دانشگاه و خانه بودند، احوال خیریت خود را بدهند. من که هنوز تلاش می‌کردم خانم را آرام کنم، یک هم صنفی‌ام از مسوولان موجود در ساحه تیلیفون او را خواست و شماره شوهر خانم را دایر نمود، منتظر بودیم پیام مثبت باشد و این چنین شد، شوهرش سالم بود؛ اما خانم همچنان ناآرام و نمی‌خواست که در امتحان شرکت کند و تصمیم داشت دوباره همان لحظه به طرف هرات حرکت کند و آرزوهایش را نا تمام با خود ببرد. اما با تلاش‌های ما، ضمن اینکه وضعیت آشفته‌ای داشت، قانع شد تا در امتحان شرکت کند. تصور کنید با وحشت ایجاد شده چی می‌توانستیم، فضای مملو از ترس و خفقان بود، جوانان با لباس‌ها و سر و صورت خون‌آلود به طرف مخالف انفجار در حرکت بودند و همه جا را سراسیمگی گرفته بود. جوانان‌که آسیب ندیدند خوش جانس بودند، ولی ده‌ها جوان که از ولایات و مرکز آمده بودند، درب وردی دانشگاه صف بسته بودند تا به امتحان شرکت کنند، برای همیش خاموش شدند و شماری هم زخمی گردیدند. کسبه‌کاران که در پشت در نزدیکی دروازه دانشگاه مصروف پیدا کردن لقمه نانی بودند نیز طعمه این انفجار شد. انفجار که ریشه در جنگ قدرت میان گروه‌های دارد که همیشه فضای زندگی را بر دیگران تار و ناهنجار ساخته است. آنروز گذشت، چرخ روزگار همچنان به پیش حرکت میکند، اما چه جوانان و خانواده‌های بودند که داغ پر پر شدن گل‌های دست‌پرورده خود را بر سینه حمل می‌کنند و آنروز اشک بر چشم شان خشکید. این روزها که گفت‌وگوهای صلح جریان دارد و ظاهرن، طرف‌های گفت‌وگو کننده با هم به توافقاتی رسیده‌اند، خواستم این خاطره را بنویسم تا تصویر همان فرصت را بکنم که فقط پنج دقیقه مرگ و زندگی را در خود جا داده بود و چقدر پنج‌دقیقه‌های وجود دارد که مرگ‌بارترین بستر برای انسان‌های این جغرافیا می‌شود و پنج دقیقه‌های که فاصله میان مرگ و زندگی را رقم می‌زند می‌شود خوش‌شانسی. زندگی اتفاق بزرگی‌ست که در این شوره‌زار جهنمی که مرگ از هر طرف دهن باز کرده‌است، با صد ترس و امید ادامه دارد. برای پایان جنگ و تأمین صلح، یک دنیا آرزو کردم و این خاطره را نوشتم.

موضوعات مرتبط
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد
هزار و یک شب

 خاله‌ام از ساده‌لوحی‌ من سواستفاده کرد

27 حوت 1401

خاله‌ی صدیقه زمانی‌که متوجه شد میان صدیقه و شریف تفاوت‌های فکری وجود دارد و شریف اندکی از صدیقه ناراضی است، از این فرصت استفاده‌ کرد تا آن‌ها را از هم دور بسازد و این پیوند...

بیشتر بخوانید
فرزندآوری برای مسئول ساختن شوهرم اشتباه بود
هزار و یک شب

فرزندآوری برای مسئول ساختن شوهرم اشتباه بود

23 حوت 1401

یاسمن را به ظاهر دادند و در بدلش خواهر ظاهر را به برادر یاسمن گرفتند. هرچند یاسمن از بودن و ازدواج با ظاهر خوشحال بود، اما ظاهر از این ازدواج راضی نبود و یاسمن را نمی‌خواست. او...

بیشتر بخوانید
ازدواج اجباری در بدل قرض پدر
گزارش

پدرم مرا در بدل قرضش به شوهر داد

25 حوت 1401

پدرم بی‌کار بود، مدت‌ها می‌شد که کار نمی‌کرد و درآمدی نداشت. نه نفر در خانه نان‌خور بودیم و فقط پدرم نان‌آور بود. ما چهار خواهر و چهار برادر بودیم که با پدر و مادرم یک‌جا ده نفر...

بیشتر بخوانید
نامادری
هزار و یک شب

نامادری

2 حوت 1401

مادرم که فوت شد، پدرم ازدواج مجدد کرد. زندگی ما از این رو به آن رو شد. نامادری‌ام تا که اولاد‌دار نشده بود با ما خوب رویه می‌کرد. اولاددار که شد رویه‌اش تغییر کرد.

بیشتر بخوانید
ازدواج زیر سن
هزار و یک شب

در چهار سالگی مرا به شوهر دادند

15 حوت 1401

نمی‌دانستم که شوهر دارم. اولین بار پدرم برایم گفت که وقتی چهار ساله بودم او مرا به شوهر داده و به نام پسر کاکایم کرده است.

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00