گفتوگو: رویا طاها
قصههای ناگفته و گذشتهی چالش برانگیز زنی که تن به جبر زمان، محدودیتها و باورهای کلیشهای نداده و تا امروز خوب درخشیده است
شیما علم سروش سخنگوی کمیسیون مستقل انتخابات است که لیسانس حقوق از دانشگاه تخار دارد. در کوچه اول ناحیه هفتم، منزل پنجم یک آپارتمان، زندگی میکند. رق نیست و مجبور میشوم با همکارم که بیک پشتی من را در شانه دارد، زینهها را بالا شویم. دروازه آپارتمان را که از قبل آدرس داده، تک ت میزنم در را باز میکند و تعارف میکند، داخل اتاق که طرف دست راست واقع شده است.
هیچ چیز در مورد وی نمیدانم جز سمت رسمی کاریاش، به اتاق سایهرخ اما با دکور شیک رهنمایی میشویم. ساعت 12 و چند دقیقه ظهر است و میز مرتب از سالاد و میوههای فصلی مزین. قبل از اینکه پای قصهها و ناگفتههایش بنشینم، دعوت مان میکند به صرف غذایی که از وقت تدارک دیدهاست و ساعتها وقت برای آماده شدناش صرف کرده، قابیلی اوزبیکی و قورتی که عذای مشهور و محلی سمت شمال است. میز آنقدر شیک و منظم دکور شده است که دل آدم نمیآید آن همه ظرافت و هنرمندی زنانه را با قاشق و چنگال بهم بریرد، اما چارهای جز این هم نیست. در لابلای صرف عذای ظهر قصههای خودمانی میکنیم، اما در دل بیقرار شنیدن نا گفتههایش هستم. قاشقام را میگذارم روی بشقاب و ازش تشکر میکنم. چای سیاه خوش رنگی را در پیاله میریزد و روی کوچ یک نفری کنارم مینشیند، متوجه چادر سبز رنگش میشوم که ریی موهای سیاهاش انداخته و گوشوارهی با نگین سبزش که گاهی از زیر چادر خود نمایی میکند. شیما از سن شش سالگی شامل مکتب میشود او و خواهراناش تنها دختران فامیلی بودند که در محیط بسته، سنتی و مذهبی که مکتب رفتن برای دختران یک امر نامعقول و نادرست تلقی میشده و دختران اجازهی رفتن به مکتب را نداشتند، مکتب میخوانند. شیما و خواهراناش با حمایت پدر شان شامل مکتب میشوند. میگوید: ذهنیت جاهلانه و نادرست که در مورد رفتن دختران به مکتب وجود داشت، فامیل و بستگان مان پدرم را از مناسبات فامیلی منع و طرد کرده بود. میافزاید که دو شرط را به پدرم گذاشته بودند؛ یا روابط را با اقوام و فامیل حفظ نماید و مانع رفتن ما به مکتب شود و یا ما مکتب برویم و روابط مان را قطع نماییم. شیما میگوید پدر و مادرم در سفری که به کشور ایران داشتند و میخواستند به شفاخانه بروند، اما به دستشویی میروند. چون سواد نداشتند و آدرسها را به خوبی تفکیک نکرده بودند. همانجا بوده که پدرم قدر دانش و سواد را عمیقن درک میکند. برای همین پدرم مکتب رفتن ما را ترجیح داد و گفت که خانواده و خویشاونداناش روزی به اشتباه شان پی خواهند برد و مارا دوباره خواهند پذیرفت. شیما میگوید از دوران کودکیاش خاطرات خوش ندارد. از زخمی شدن پدرش در سال 1385 یادآوری میکند که آن حادثه باعث میشود تا مشکلات زیاد اقتصادی را متحمل شوند. مشکلات که بد ترین روزهای زندگی را تجربه میکند. میگوید: روزهای بود که نان به خوردن نداشتیم و تنها درآمد ما دوختن چند جوره لباس که مادرم میدوخت بود و پول ناچیز را که بدست میآورد با آن میتوانست یک مقدار برنج خریداری نماید. بالاخره در سال 1387 که من صنف 9 مکتب بودم و با توجه به وضعیت بد زندگی و قرضداریهای که داشتیم باعث شد که من و خواهر بزرگم، وارد کار شویم و اولین کار مان را به حیث مبلغان آگاهی عامه در انتخابات آغاز کردیم. بنابر تلاش و مسؤولیتپذیری که داشتم از طرف همکارانم مورد تشویقهای فراوان قرار گرفتم و همزمان در یک دفتر دیگر به عنوان سوپروایزر کار میکردم و در کنار آن مکتب هم میرفتم. تلاش میکردم که فشار چندین کار را متحمل شوم تا فشار و مشکلات که بر روی دوش خانوادهام بود، کم گردد. تا سه سال کار کردم و توانستم قرضهای پدرم را تمام نمایم. بعد از آن وارد کارهای رسانهای شدم. نخستین کارم با بی.بی.سی بود به عنوان خبر نگار قرارداتی؛ در حال که من بلدیت با کار رسانهای نداشتم و توقع آنان را برای انجام کارها برآورده کرده نمیتوانستم. چون در محیط بسته و با نام مستعار زیر چادری در گرما و سرما، روزهای دشوار و چالشبرانگیز را سپری میکردم. در تجمعات بزرگ که چادری هم بر سر داشته باشی در جادهها و در میان مردم و بخصوص مشکلات منطقهای که هم وجود داشت، کار در بیبیسی را رها کردم. بعد از مدتی در یک برنامهای به کابل آمدم در آن برنامه با مسؤول تلویزیون آریانا معرفی شدم با توجه به توانایی و جرات که داشتم آنها از من خواست که همکار شان شوم. آنها آریانا بلخ را افتتاح کردند و من مدت طولانی را در آنجا کار کردم و همزمان با رادیوی محلی و تلویزیون محلی تخار نیز کار میکردم. شیما میگوید دشوارترین روزهای کاری من در آریانا بود؛ زیرا من تنها دختر بودم که به عنوان خبر نگار کار میکردم. تعداد دختران که در رسانههای محلی کار میکردند با نام مستعار بودند و از اینکه من با نام خودم در سانه حضور داشتم، خانواده و اجتماع را که در آن کار میکردم. برای من چالشبرانگیز و مشکلزا بود. با تفکر افراطی برادرانم و تمام مردان فامیل، کوچه و در و همسایه باید مبارزه میکردم. در مقابل دخالتهای بیجا، تهمتها و ایجاد محدودیتهای شان ایستادگی میکردم. بخصوص با روشنفکرنماها و طالبان نکتاییپوش، من هیچ حامی در کنارم نداشتم و از این رو باید مقاومت میکردم تا برنده شوم. در سال 2014 در حال که حامی نداشتم و پول نیز نداشتم؛ اما بنا به درک وضعیت مردم جامعه و محرومیتهای که آنان داشتند، وارد کار و زار انتخاباتی شدم و در شورای ولایتی تخار کاندیدا کردم. محرومیتهای که مردم ما با آن روبهرو بود؛ نداشتن مکتب، کلینیک و حتی یک داکتر زن هم حضور نداشت. میخواستم پل ارتباطی میان دولت و مردمام باشم و در اصل یک دادخواه برای حقوق مردمام. در حال که نه پول داشتم و نه فامیل که از من حمایت نماید و نه دختر کدام قومندان بودم با این وجود وارد کار شدم زمان که من در ولسوالیها سفر میکردم همه میگفتند تو را خواهند کشت از تو کسی حمایت نمیکند و در کمپاین تو کسی جمع نخواهد شد، با وجود ترس و دلهرهای بسیار؛ راهیِ ولسوالی خودمان شدیم، در آنجا که رسیدیم زنان از دور تماشا میکردند و نزدیک نمیآمدند. کسانی که در ولسوالیها نفوذ کرده بودند، بیشتر مافیا بودند. در ادارههای دولتی در مقامهای بالا کار
میکردند، اما من رفتم با سخنگفتن، با بیان دردهای دلم که ناشی از ناهنجاریها و کجیهای معمول جامعه بود، شروع کردم. در جریان سخن گفتن یک آقای مسن، بلند بلند گریه کرد و از دردها و ترسهایش سخن گفت. در آن دوره در مقابل زورمندان و تفگسالاران ایستادگی و مبارزه کردم، با کسانیکه ذهنیت افراطی داشتند و مردم را همیشه تله دست شان ساخته بودند، مبارزه میکردم. بر عکس تصور همه، در ولسوالی خود مان بلندترین رأی را گرفتم. رقبای من پولدار، قلدر و حمایت حکومت محلی و مرکزی را با خود داشت. با آنکه رأی بلند آوردم، اما به دلیل نداشتن حمایتگر سیاسی در حکومت محلی و مرکز نتوانستم به شورای ولایتی راه پیدا کنم. بعد از آن سه سال دیگر مصروف کارهای خیریه، دادخواهی و فعالیتهای اجتماعی شد. پس ازچند سال فعالیت اجتماعی به عنوان آمر جندر شهرداری تخار شامل وظیفه شدم. در محیط کاملن مردانه که معیار سواد و کارایی نبود. در مدت که آنجا کار کردم با مشکل جدی امنیتی روبهرو بودم، بهخاطر که بیشتر برای زنان دادخواهی میکردم و این باعث شد که در معرض تهدید قرار بگیرم. در سفری به کابل، با خانمهای زیاد آشنا شدم، یکی از آنها به من گفت: درکابل بیایم گرچند که اینجا با مشکلات بیشتر روبهرو شدم و برای اولین بار، تجربه زندگی در لیلیه را داشتم. چون پول کافی نداشتم و در ضمن خانهای برای دختران مجرد پیدا نمیشد. 6 ماه در لیلیه بودم، اما بهخاطر غذای نا مناسب و نادرست که در لیلیه بود، اعتراض کردم، مدیر لیلیه تهدیدمان کرد که به امنیت میسپارم تان. به مدیر گفتم کاری نکردیم که اینگونه ما را تهدید میکنید. موضوع را با خانمهای مدافع حقوق زن در جریان گذاشتم و با دادخواهی و حمایت آنها موفق شدیم که تغییرات خوب را در خوابگاه دانشگاه بیاوریم؛ اما جنجالهای که بهوجود آمده بود، برای من خطرآفرین شد و مجبور شدم با تعدادی از دختران دیگر، خوابگاه را ترک کنم. جای دیگر خانه گرفتیم، روزهای دشوار بود. چون با معاش ۶ هزار افغانی در ماه، در اداره مستقل ارگانهای محلی کار میکردم. پس از مدتی به حیث معاون سخنگوی کمیسیون انتخابات کار جدید را آغاز کردم و دو و نیم سال میشود که اینجا مصروف انجام وظیفه هستم. خلاصه اینکه به عنوان زنان فعال، چالشهای زیاد داریم، برداشتهای نادرست زیاد در مورد ما وجود دارد و طالبان نکتاییپوش زیاد است که همواره در صدد تخریب و به حاشیه زاندن مان استند. چالش که در محیط کار با آن روبهرو هستم، ذهنیت افراطی تحصیلکردگان است که به نام طالبان نکتاییپوش یاد میکنم. آنها که حتا به نام زنان پروژه گرفتند، امتیاز گرفتند؛ اما با رفتار، گفتار و کردارشان خشونت بدتر از طالبان را در حق زنان اعمال میکنند، طالبان را همه میدانند که صف شان مشخص است، جنایت شان نیز از کسی پنهان نیست. اما طالبان نکتاییپوش کمتر از آنان نیستند. شیما از تغییرات که در سالهای پسین بر وضعیت زنان آمده خوشبین است. وقت سالهای دانشجوییاش را که با چالشهای فراوان و محدودیتهای زیاد گذارنده با اکنون مقایسه میکند و از حضور و فعالیت زنان در بخشهای مختلف احساس خوب دارد. اما همچنان تاکید میکند که حضور زنان سمبولیک و نمایشیست. از برخوردهای تبعیضآمیز و دوگانه در محل کار و خانواده احساس ناخوشآیند دارد. از اینکه زنان را در عرصههای مختلف جدی نمیگیرند. میگوید: مردان اگر تایم کاریشان در اداره و یا هر جای دیگر تمام میشود، وقت برای قصه دور همی، برنامهریزی و تفریح دارند؛ اما زنان این وقت را ندارد، زنان شاغل که در بیرون از خانه مصروف هستند، در خانه که میآید مصروف آشپزی، بچهداری، شستن و پاککردن میشوند. در کابل چند زن را میشناسید که بعد از تایم رسمیشان با هم بنشینند و در مورد مشکلات چالشها و منافعشان بحث کنند، تبادل نظر نمایند و تصمیم برای تغییر بگیرند. این سهولت را زنان برای مردان ایجاد کرده و خودشان را فراموش کردهاند، اما متأسفانه مردان این سهولت را برای زنان ایجاد نکرده، بحث دوم این است که حکومت افغانستان بهخاطر جذب کمک های جامعه جهانی از حضور زنان استفاده نمادین میکند. زمان ما میتوانیم حضورزنان را به شکل معنادار در همه عرصهها مد نظر بگیریم که برای خودشان وقت بگذارند و روی ظرفیت و تواناییشان کار نمایند. با صداقت و رو راستی که زنان کار میکنند، باز هم نتوانسته آنگونه که باید جایگاه شان را پیدا کنند، دلیل آن عدم انسجام زنان است. زنان نباید در مقابل خشونتها و بیعدلتیهای که علیهشان صورت میگیرد، خاموشی اختیار نمایند. این خاموشی به جامعهی مردسالار و حکومت افغانستان، بیشتر جرات میبخشد که زنان را در حاشیه نگهدارند و به انزوا ببرد. به اندازه که دادخواهی نماییم، حضور پر رنگ داشته باشیم، در بخشها مختلف فعال شویم به همان اندازه تأثیرگذار هستیم.
ما زمان میتواینم حضور معنادار داشته باشیم که در هرجای قدم بگذاریم و بر ترسهای مان غلبه نماییم. خودمان را به چالش بکشیم، روی توانایی و آگاهی مان کار کنیم و همدیگر مان را حمایت نماییم. چالش دیگر که وجود دارد این است که ما همیشه انگشت انتقاد بر مردان داشتیم و داریم. یکبار به زنان که در حق همجنسشان کارهای را روا میدارند که به زیان زنان است، حرفی نزدیم. ما باید زیر یک چطر زنانه، به شکل زنجیرهای کار نماییم
شیما علم سروش به گفتوگوهای صلح امیدوار است و میگوید: مردم افغانستان از جنگ خسته شده و زنان آسیب بیشتر دیدهاند. شیما چشماناش را میبنند و میگوید: ای کاش صلح شود تا من بتوانم به دیدار خانواده و دوستانم بروم! از مسیرهای که همیشه تهدید بوده برای مردم عام. شیما یک سال و نیم است به ولایت که در آن زاده شده است نرفته است. هر باری که میرود باید همراه داشته باشد و چادری بر سر. صلح که رویای شیرین اوست، قایل به پذیرفتن آن به هر قیمتی نیست. برای شیما آزادی، دستآوردهای سالهای پسین و حق زنان خط سرخ است. صلح اگر به این موارد محدودیت وضع کند، صلح نیست.
پدرم مرا در بدل 300 هزار افغانی به یک معتاد مواد مخدر فروخت
گزارش از تمنا غفور فتانه هنگامی که تنها 16 سال سن داشت، عکس شخصی را در مقابل خودش میدید که به گفته دیگران قرار بود همسر زندگیاش شود. وی در آن سن درک واضحی از ازدواج و زندگی...
بیشتر بخوانید