سمیرا عرفان
واژهی ادب در معانی متکثری استفاده شدهاست. برعلاوهی معنای آثار مکتوب یک جامعه، فرهنگ توده را نیز شامل میشود. بنابراین؛ در این نوشته به زبان و ادبیات رسمی و زبان و ادبیات مردمی، هر دو اشاراتی خواهد شد.
ادبیات هزارسالهی کمزن
از رودکی تا فروغ فرخزاد و تا امروز از لحاظ تعدد به زنان زیادی بر نمیخوریم، بنابراین؛ ادبیات کلاسیک فارسی «کمزن» است. اگر تعدادی بانوان شاعر، مانند: رابعه بلخی، عایشه درانی، مخفی بدخشی، پروین اعتصامی را داشتهایم؛ چندینبرابر، شمار مردان سرایشگر در شعر فارسی نیز وجود داشتهاند. رودکی، شهید، ابوشکور، فردوسی، خیام، مولانا، سعدی، حافظ، بیدل و… که تازه این، شناختهشدههایی استند که به فراوانی تمام دیده میشوند. این تعداد بانوان شاعر هم که وجود داشتهاند، راهرو نگرش مردانه در ادبیات بودهاند؛ به طور مثال: ما فرقی میان شعر ناصر خسرو با پروین اعتصامی از لحاظ بیان جنسیتی نمیبینیم. نمیدانیم که این شعر را ناصر خسرو گفته یا پروین اعتصامی. مردان مثلن مولانا را در نظر بگیریم؛ مثنوی معنوی کتابیست برای حکمتآموزی به فارسیزبانان، کتابی دیگر به نام دیوان شمس دارد که «مردانگی»های خود را آنجا نگاشته است؛ اما پروین اعتصامی و پروینهای اعتصامی هرگز خود را اجازه ندادهاند که از دل خود سخن بگویند. مردان همیشه خودشان را قاید پنداشتهاند یا قاید
پنداشته شدهاند و زنان، راهروان سرایشگری آنان بودهاند. ما تشخیص نمیتوانیم که وقتی یک بانوشاعر از مردی خوشش میآید، چه توصیفهایی به کار می بندد. تنها در اینمیان، رابعه را داریم که از عشق خود خیلی صادقانه حرف زدهاست:
«دعوت من بر تو آن شد کایزدت عاشق کناد
بریکی سنگیندل نامهربان چون خویشتن
تا بدانی درد عشق و داغ مهر و غمخوری
تا به هجر اندر بپیچی و بدانی قدر من» (برزینمهر، 1398: 9).
در میان شاعرزنان معاصر، فروغ فرخزاد و سیمین بهبهانی بیآلایش از دل یک بانوشاعر سخن گفتهاند و هیچ ملاحظهای جلو آنان را نگرفتهاست. البته بعد از آنان هم شاعران، آمدند و تلاشهایی در این مورد انجام دادند که تا اکنون این طومار، تطویل گردیدهاست؛ مانند: لیلا صراحت روشنی، بهار سعید، حمیرا نکهت دستگیرزاده، حمیرا قادری، خالده فروغ، نادیا انجمن و… ؛ مثلاً فروغ گفته است:
«نیمهشب در دل دهلیز خموش
ضربهی پایی افکند طنین
دل من چون دل گلهای بهار
پر شد از شبنم لرزان یقین
گفتم این اوست که بازآمدهاست» (حقوقی، 1381: 97)
همچنان «کمزن/کمزننده» بودن ادبیات کلاسیک فارسی که در بالا یاد کردم، به این معنا نیز است که آقاشاعران کلاسیک ما به زن روی خوش نشان ندادهاند؛ مانند: ناصرخسرو، انوری، سنایی، سعدی، نظامی و… نه تنها روی خوش نشان ندادهاند که به گفتهی فهیم انوری در مقدمهچینی کتابِ «سیمای زن در مثنوی»: «زن در شعر شاعران فارسی زبان متقدم ما، همیشه مایهی استهزا و تمسخر قرار گرفته است، حتا شاعران مدرسهای که استادان و تحصیلیافتهگان نظامیهها (=دانشگاههای قدیم) بودند نظریات شان مثل سایر مردم زمانهشان [نسبت به زن، تمسخرآمیز] بوده است» (انوری، 1394: 17).
ماهیت کلی ادبیات فارسی از دیرباز مذکر بودهاست. روح مردانه به گفتهی همهی محققان بر فرهنگ و ادبیات ما تسلط داشته. این تاریخ مردانه همیشه در صدد حدف نام زن بوده و در پی نادیدهگرفتن خلاقیت و استعداد زنانه گام برداشتهاست، خودآگاه و ناخودآگاه، این دیدگاه با حذف سهم بزرگی از نوعی نگاه به جهان، برگههای بسیاری از تاریخ ادبیات ما را خالی و سفید باقی گذشتهاست. صفحاتیکه میتوانست با نگاه همان انسانهای حذف شده یعنی زنان، نوشته و طراحی شده و جاودان بماند (حکمت، 1393: 124).
زبان و ادبیات زنکش
همهی ما از داستان عشق رابعه و بکتاش آگاه استیم. درکتابهای زیادی به صورت نظم و نثر، این داستان نگاشته شده که بسیاریها در کتابهای شان عشق او را ذکر کردهاند و مرگ او به دست برادرش به دلیل همین عشق را یادآوری نمودهاند. یکی از آن کتابها، «تاریخ ادبیات ایران» نوشتهی دکتر ذبیح الله صفاست. او میگوید: رابعه بر نظم تازی قادر و در شعر پارسی به غایت ماهر بود، پیوسته عشق باختی و شاهدبازی کردی» (صفا، 1369: 449). باز در همین کتاب نقل شده که رابعه، خود را به نسبت رنج و عذابی که در عشقورزی خود کشیده، اسم خود را «مگس رویین»؛ یعنی مگسی که جسماش آهنین باشد، نام نهاده است.
این، تنها رابعه نیست که در ادبیات فارسی برای آوردنِ ادبیات در زندهگیاش و برای زیستن عاشقانهاش میمیرد؛ حتا امروز که سخن از مدرنیته و حقوق بشر و آزادی فردی میزنیم، یک برادر از عشق خواهرش آگاه شود، سرانجامی جز سرانجام رابعهمانند ندارد. زنکشی ادبیات فارسی در زمان معاصر نیز نمونههای آشکار دارد که میتوان به نادیا انجمن اشاره کرد. یا زندگی دچارشده به جدایی نویسندههای ادبیات نیز به همگان آشکار و هویداست که انگشت اشارتی بر حذف زنان است. گونهی دیگر زنکشی ادبیات فارسی، صوفیانهساختن یا توجیه صوفیانهکردن آفریدههای ادبی بانوان بودهاست. همین رابعه را که نامش در بالا یاد شد، شاعران مردِ همروزگار یا بعد از او و شماری از نویسندهها، خواستهاند که حتا شعر عشقیـزنگرا و زاییدهی باور عاشقانهی یک زن را صبغهی الهی بدهند/دادهاند. نورالدین عبدالرحمان جامی که از شاعران افغانستانی قرن نهم است، رابعه را در شمار زنان زاهد و صوفی آورده است. «همچنان ابوسعید ابوالخیر گفته است: دختر کعب، عاشق بود بر غلامی؛ اما عشق او از قبیل عشقهای مجازی نبود» (صفا، 1369: 450). عطار نیز به نقل از ابوسعید ابوالخیر، عشق رابعه را عشقی مجازی و از سر هوا و هوس نمیداند، بلکه معتقد است: «او را بود با حق روزگاری.» و در شعر این چنین گفته است:
کمالی بود در معنی تمامش
بهانه آمده در دِه غلامش
در همان شعر رابعه که نشاندهندهی عشق انسانی است (دعوت من بر تو آن شد کایزدت عاشق کناد…، توجه کنیم، میبینیم که رابعه از سنگدلی معشوق خود سخن گفته و لب به دعای بد گشودهاست: دعای من در حق تو این است خداوند ترا عاشق بگرداند، عاشق کسیکه دلاش هممانند تو سنگ باشد و نامهربان تا که در درد عشق و داغ مهر مبتلا شده به تنهاییها آغشته شوی و قدر من را بدانی. آن ابیات، حاصل عشق انسانی و زمینیست. چنین مواردی ما در عرفان نداریم. در عرفان عاشق دعای بدی در حق معشوق خود نمیکند و اینمسایل وقتی پیش میآید که رابطه، انسانی باشد؛ دقیقن مثل رویکرد مدرنـغربی به عشق.
خودفراموشی جنسیتی شاعران زن
بانوشاعران هم در شعر کلاسیک فارسی و تا جایی در ادبیات شعری معاصر، با نگرش مردانه که همان نگرش حاکم ادبی و زیباییشناسی حاکم بوده، به خلق آفریدههای ادبی خود پرداختهاند. کمتر کسی خواسته و توانسته که از زیر این چتر، برون بیاید و در برابر «مردانگی» ادبیات فارسی، «زنانگی» خود را مطرح کرده باشد و از دنیای زنانه به ویژه از دنیای زنانهی خودش سخن گفته باشد. به طور نمونه، به شعر عاشقانهای از مخفی بدخشی را که حاصل زیباییشناسی شاعرانه استـ نگاه کنید که در ارایه و بیان و حتا نمادهای بیان زنانه با مردانه هیچ فرقی نمیکند.
به خوبی روی خوبش دیده بودم
ز خوبان جمله دل ببریده بودم
نچیدم دانهی خال لبش را
به دام طرهاش پیچیده بودم
بدون ذکر نام شاعر، ما نمیدانیم این شعر را یک بانوشاعر سروده است یا یک آقاشاعر؛ چون نگرشهای زنانه در آن وجود ندارد؛ نچیدن خال لب و به دام افتادن زلفهای معشوق از نمادهای مردانه است که در بیان شعرهای مردانه زیاد با این موارد بر میخوریم.
اینجاست که در غیابت و قلت سبک زنانه قرار میگیریم، همان چیزی که محمود فتوحی «زنانهنویسی» مینامد و آن را عبارت میداند از: «نوشتن مسایل، مشکلات، حالات و روحیات خاص زنان به منظور شناساندن شعور و حساسیتهای جنس زن، مردستیزی، اعتراض به پس راندن زن در فرهنگ مذکر، خودجویی و خودیابی، نگاه به تن و از تننویسی، تکیه بر فردیت زنانه، دغدغهی زندهگی و… (فتوحی، 1390: 426). در غیابت این سبک (سبک زنانه)، یک قسمت مهم شناخت زندگی انسانی مسکوت میماند؛ مثلن اگر اوریانا فالاچی تجربهی مادرانگی و حمل جنین و راز دل با او را در رُمان «نامه به کودکی که هرگز زاده نشد» به ما نمیگفت، معرفت مردانه، در شناخت دنیای زنانه، کاستی میداشت. چندجملهی آن را با هم میخوانیم: اگر تو با جنسیت دختر به دنیا بیایی، باید چیزهای زیادی را بیاموزی تا بتوانی برای اثبات خودت بجنگی و با اینکه به همه بفهمانی چیدن سیب ممنوعه توسط حوا باعث به وجودآمدن گناه نشده؛ بلکه باعث به وجودآمدن کنجکاوی باشکوهی به اسم نافرمانی شده…(فالاچی،ص20).
مردانگی فرهنگ و زبان
کلمات زبان فارسی ما همچنان مردانهاند. در اکثر آنها وقتی از اوصاف نیکوی آدمی سخن گفته شده، تبعیض وجود دارد؛ مثلن در همین کلمات: جوانمردی، مردانگی، مردانهوار، مردانه رَو (مردانه برو) توجه کنیم، چنین نیست که معناهای موجود در این کلمات، در شأن زنان وجود نداشته باشد. زنان هم میتوانند قول محکم بدهند و روی قولشان بمانند؛ اما چرا آن قول را همیشه با صفت «مردانه» باید توصیف کرد؟ در پشت این کلماتِ مردانه، زنان پنهان ماندهاند.
واژهی «جوانمرد» را که دهخدا کنایه از «سخی و بخشنده» معنا کرده در برابرش «جوانزن» استفاده نشدهاست و همینطور «مردانگی» که در فرهنگ دهخدا به معنای «شجاعت و دلیری» آمدهاست؛ در برابر این واژه (مردانگی)، واژهی «زنانگی»، نه در فرهنگ و نه در نوشتهها و نه در گفتارها وجود داشته است. نمونههایش را در شعر ببینیم:
همه نیک نامی، به و راستی
که کرد ای پسر، سود در کاستی؟ «فردوسی»
یا
سمن، نازک و خار، محکم بود
که مردانگی در زنان کم بود. «نظامی»
یا
یکی سیرت نیکمردان شنو
اگر نیکبختی، تو مردانه رو «سعدی»
«همچنان ضربالمثلها، زنستیز بودهاند/هستند: 1) گذشت خصلت مردان است؛ از این ضربالمثل چنین نتیجه میگیریم که «گذشت» (امر اخلاقی) تنها در مردان وجود دارد، نه زنان. 2) برادرش را ببین و خواهرش را بگیر.» نورنیا، 1397: 91).
فیمینسمِ نیمجان
فیمینسم یا طرفداری از زنان، هواخواهی زنان، زننوازی به ویژه اصطلاح «زنانگی» که نقطهی عطفی خلاف «مردانگی» است، با توجه به این که جریان مدرنیست با شعر سیمین بهبهانی و فروغ فرخزاد در ادبیات فارسی راه خودش را باز کردهاست (عرفان، 1398: 1).
در هر دورهای، بانوشاعرانی آمدند و سلسلهجنبانهای این جریان شدند و در حوزههای جغرافیایی متعدد شعر معاصر، نمونههای کمی نداریم. در همین افغانستان خودمان، الگوهای روشنی وجود دارد که حتا قربانیان این طریق نیز بودهاند و با خون خود یا به قیمتِ از دستدادن زیستن آرام خود، ایننهال را آبیاری کردهاند و پروریدهاند؛ یکی از آنان، نادیا انجمن است. شاعربانویی که در زمانهای سیاه میزیست و آتشین کار میکرد. جرأتی را که هنوز، بسیاری ما که دم از آزادی و حقوق بشر و فردیت و… میزنیم، نخواهیم تبارز بدهیم. نادیا میگوید:
من نه آن بید ضعیفم که ز هر باد بلرزد
دخت افغانم و بر جاست که دایم به فغانم
فیمینسم افغانستانی در میان بانوان کشورمان در عرصههای مختلف به پیش برده میشود؛ یعنی این آتش، به خاموشی یا سردی نگراییده؛ اما «نیمجان» به دلیل این که: 1) همواره کوشش میشود که در جهت مخالف آن از هر موضعی تازیده شود؛ 2) این گرایش به گفتمان بدل نشدهاست. باز هم حضور بانوانی رشید و بااراده، امید نسل ما را تقویه میکنند.
در گسترهی ادبیات شعری بانوان همروزگار ما در افغانستان، هم در شعر و هم در داستان، شمار زیادی را میبینیم که پویندههای جدی این مسیرند و بر تعداد و استقامتشان افزوده باد. لیلا صراحت روشنی، بهار سعید، خالده فروغ، حمیرا قادری، کریمه شبرنگ، صدا سلطانی، فرنگیس سوگند، هدا خاموش، مهتاب ساحل، مژگان فرامنش، تمنا توانگر، رنا مقتدر و شمار زیادی از سرمایههای انسانی این سرزمین، شمعهایی استند که روشنایی این راه را به عهده گرفتهاند. دامنهی این نوشته را با آرزوی اینکه توافقنامهی صلح با طالبان، دموکراسی نیمبند و فیمینسم نیمجان را از ما نگیرد، میبندم.