نیلوفر الحان اکبری
میخواهم آزاد باشم، بیاموزم، در اجتماع، در رسانهها، در تجارت، در عرصههای فرهنگی و سیاسی فعال بمانم و به عنوان یک زن واقعی داشته باشم. نمیتوانند مرا به بند بکشند. بدون بال و پر پرواز خواهم کرد. من یک زنم، یک زن که میتواند به هرچه ناباوری است نه بگوید. با ارادهی محکم و تواناییهای نهفته در خودم حرکت میکنم، مبارزه میکنم و خواست انسانی و زنانگیام میرسم. اما همچنان نگرانم که مبادا تاریکترین دوران دوباره به کشور مسلط شود. نگرانم که جوانههای امید و باورهای سبز زنان، آزاداندیشان و دیگرباوران اسیر گرداب سیاه تاریکاندیشان و افراطگرایان طالب شود. نگرانم که زحمات چشمگیر زنان نقش بر آب گردد، هرچند کم نیست تفکرات جاماندهی افراطگرایان و سنتهای ناپسند حاکم در شهر، کوچه و پسکوچههای کشور که موانع و سد راه زنان و دختران است. با آنهم هستند زنان که از این موانع یکی پی دیگر میگذرند. میشناسم زنان را که با شهامت و استواری همواره با چالشها مبارزه میکنند، مبارزه برای زنده ماندن، مبارزه برای زندگی کردن، مبارزه برای فراهمساختن زمینههای آموزش، تحصیل، کار، و مبارزه علیه بیعدالتیها، مبارزه باورهای ناپسند. حالا چی باید کرد؟ تمام بایدها و نبایدها بر یک اصل بر میگردد و آن اصل اینکه زنان باید متحدانه برای حفظ آزادیهای نیمبندی کنونی و به دست آوردن آزادی و حقوق کامل خود مبارزه کنند. بیایستند و نگذارند که صدای شان خاموش شود و حق شان پایمال گردد. من به قدرت و توان زنان باور دارم. اگر بخواهند هیچ نیروی نمیتواند بر آنان پیروز شد. زیرا زنان در جایگاه برحق که دفاع از آزای و حقوق انسانی شان هستند، قرار دارند. زنان باید با همبستگی تمام هم نهادهای حکومتی و هم نهادهای مدافع حقوق زنان را وادار به حمایت از حقوق زنان کنند. زنان افغانستان امروز صدای رسای دارند. فرصت برای رساندن صدای زنان، بازتاب وضعیت زنان به گوش جهانیان فراهم است. از این فرصت باید استفادهی اعظمی شود. به هیچ گروه و جریانی اجازه ندهیم که بر زنان امر و نهی کنند و به سرنوشت آنان تصمیم بگیرند. زنان خود آگاه بر سرنوشت و حقوق هستند. خود میدانند که چه راهی را پیش بگیرند و چگونه برای جامعه خود عناصر مفید و موثر باشند. صلح واقعی که در آن ارزشهای انسانشمول حفظ شود، حق شهروندی رعایت و عدالت اجتماعی تأمین گردد. صلح که پایان خشونت و رفتارهای تندروانه باشد. صلح که نظام برای همه قابل قبول باشد.
خاطرات عروس 11 ساله
قسمت اول | روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان میداد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...
بیشتر بخوانید