محمدزمان سیرت
اکثرن در افغانستان عشق به صورت واقعی تفسیر نمیشود و یا ازعشق یک داستان سرهم مینمایند، عشق را باچهرهی خشن معرفی میکند و این چهرهی عشق روزانه از ما قربانی گرفته و میگیرد که یکی از پیامدهای آن اقدام به خودکشی از نوع «خودکشی دیگرخواهانه»است. نمونهی آن قتل مرموز خانم صابره صبا در دشت عیسیخان ولایت بامیان به تاریخ 11حمل و دهها مورد دیگر است. در این حالت عشق درجامعه قابل پذیریش نیست و اگر نسلنو فهم مناسبی از عشق در فرصت رابطهی پیش از نامزدی، نامزدی و ازدواج نداشته باشند و دراین پروسه از ضعف معرفت رنج برد، این امر میتواند آبشخورعشقگریزی شود، چه عزیزان که در این موضوعات دچار جهل بسیط و مرکب هستند. آسیبهای فهم معیوب آفت مخرب و پیش روندهایست که رشد نهال صمیمیت و محبت را از جامعه برمیکند، اینجاست که عشق به افراد آنچه باشد، نیست و صورت دیگر از عشق ترسیم میشود که «تک ساحتی شدن عشق» است که هر روز این تک ساحتی شدن زهرآگین، ریشه عزیزان ما را از جامعه بر میکند و نابود میسازند.
عشق؛ درد و عزلت
دریغا که اکثری از آنان عشق را ترک شادیها، لذتستیزی در تاریکخانه غم معادل میدانند، عاشق را ملزم به کشتار و به دلمردگی پیوند میزنند. آنان عشق و شادی را در دو جبههی مقابل و دوسویه میانگارند و چون مقتضای حال شان به نشاط در خالکوبی بدن، اعتیاد به مواد مخدر و خودکشی تعریف میشود و عمل به آن را در گرو وحشیانهترین آن قلمداد میکند. گویا از درخت عشق جز میوههای تلخ و خوشایند نمیروند، غافل از آنکه حقیقت عشق، مخالفتی با گرایشیهای افراطی و تقویت روحیه انسانی است. پس عشق راه رهایی از تلخکامیهای روزگار است، نه افتیدن به کام آن.
عشق؛ مرگ و وحشت
چشمانداز مطلق آنان ازعشق نه آیین زندگی، بلکه مرام مردگیست. نه روشی روشن و مطلوب برای زیستن، بلکه تیره راه هولناک و مانع زیستن است. غافل از آنکه عشق قابلیت آن را دارد که توان آدمیان در حرکت به فراسوی تربیت خود و جامعه و متبلور ساختن استعدادهای نهفته در نهان خانه فرد و اجتماع در راستای شکوفایی جامعه و فرد در افقهای معنوی و مادی برای تحققیافتن آرمانهای انسانی آن است. عشق مخالف وحشت است، بخصوص وحشت که انسان بیگناه و مظلوم را به کام مرگ بکشاند.
عشق؛ رنج و زحمت
برخی در آموزش عشق چنان تصویر سخت از آن ترسیم میکند که ناامیدی مخاطبان را در پی دارد. تصویرسازی گاه برای فهم، گاه برای عمل و زمانی برای هر دو است. برخی فهمهای اولیه ازعشق (برای اثبات اصول عاشقی و…) را بسیار میپیچانند و پارهای عمل به عشق را بسی صعب و ناامید کننده جلوه میدهند. بعضی با هر دو بعد چنین میکنند، ارایه چنین تصویری حتا مخاطبان علاقهمند به عشق را نیز نسبت به امکان توفیق در عشق مایوس میسازد، چه رسد آنان که راه عشقستیزی در پیش گرفتهاند. عشق بهخاطر است که رنج از رنجهای محبان خود را بکاهد، نه اینکه بر رنجهایش بیافزاید، عشق برای این است که زحمت راه را کم کند، نه اینکه به آن اضافه کند.
عشق قهر و خشونت
گاه عشق به گونهای تصویر میشود که گویی عاشق واقعی ستمگری ظالم، خشن، تکبعدی، تمامیتخواه، سلطهجو، حامی و مروجگر خشم، نفرت، قهر، خشونت، قتل و غارت است. این تصویر در سیمای هر کدام از افراطگریان، بخصوص هوسبازان به وضح دیده میشوند و از آنها چهرهیی منفور و مهجور ساخته است که این لباس بر اندام آنان خودنمایی میکند.
گر عاشقی به قتل و خودکشیست
من عاشق نیستم، من بیاحساسام
همهی این نابسامانیها از فهم معیوب از عشق سرچشمه میگیرد و اگر فهم درست ایجاد شود، دیگر ما شاهد این همه قتل و خودکشی نخواهیم بود، ما قربانی ازخودبیگانگی و فهممعیوب از عشق هستیم.