صابره اعتبار
از آن بی زمانی که ردش در تاریخ گنگ و مبهم است، از همان بزنگاه مغشوشی که تمام مفاهیم دوشقه شدند، شاید برگردد به فلسفه های یونان باستان و کم کم برخی از متون دینی و بعد روشنگری و عصر مدرن و..، همین طور بار های ارزشگذارانهی مثبت و منفی ای که به دو پارهگی همهی مفاهیم انجامید، زن در برابر مرد، خرد در برابر عشق و احساس، روح در برابر جسم، جهانِ دیگر در برابر این جهان و الی آخر … رهیافت های پست مدرن هم در رفع رخنهی این دو گانهگی ها کارساز نبوده است؛ یا شاید هم به گفتهی فوکو کار ناممکنیست اینکه در جستجوی نقطهای در تاریخ باشیم که کجا و چه هنگام مفهوم زن و مرد باردار ارزشهای این چنین سفت و سخت شدند، آن یکی قدرتمند و عاقل و توانا شد و این یکی ضعیف و فرمانبردار و احساساتی و کم عقل. در هر دوره ای فقط فرم این بارگذاری هایِ ارزشی فرق کرد. آنچنان تاریخ آکنده از این بی عدالتیست که ناامیدی وجه غالب کنشگری زنان بوده است. گویا حقِ شناختن فقط و فقط ویژهی مردهاست، وجود طفیلی زن سهمی از این امور ندارد. او راچه به شناخت؟ او را چه به وجود داشتن؟ او را چه به کشف خود؟ وقتی نگاهی می اندازیم به تاریخ علم، فلسفه، ادبیات و سایر دانشهای انسانی میبینیم چه طور این دست نامرئی خشن و خودکامه، زنان را از تاریخ تمامِ این دانش ها حذف کرده است یا وجودی حاشیهای برای او قائل شده است. همین چند وقت پیش بود که چهار جلد کتاب در مورد زنانِ فیلسوف که در تمام تاریخ گمنام مانده اند و توسط مردها (سلاطین بلا منازعِ قلمرو معرفت) نا دیده گرفته شده اند به همت تحقیق و تلاش خانم ” ماری الن وایت” منتشر شد که تاریخ فیلسوفان زن را از پستو های غبار آلود فراموشی وارد تاریخ کرد. بله سایهی سیاه و سنگینِ این سلطهی یکسویه در همهی ساحات زندگی قابل رویت است. در خانه ، در بیرون، در اداره، در نظریهها، در فلسفه، در هنر در سیاست ، در دین …حتی در عشق. نیروی نامرئیی که از دل خود خواهی و قدرت میآید. آنچه تاریخ نشان میدهد از سرنوشت سیاسی کشورها و ممالک این است که مردها تشنه کامان سیراب ناپذیرِ قدرتند، در هر واحد خرد و کلانی اگر در خانواده است او باید رییس باشد اگر در اداره او باید مدیر باشد اگر در کشور است او باید رییس جمهور باشد اگر در گروه است او باید سر گروه باشد اگر آموزش است او باید استاد باشد، اگر دین است او باید مجتهد و عالم دین باشد، اگر عشق است به او باید عشق ورزیده شود. خلاصه همه جا مهتر و محور اوست. در مورد جریان غالب تاریخ صحبت میکنم نه استثنا های در حاشیه. آنچه متن زندهگی و آنچه مسیر زندهگی ما را تا به امروز ساخته و پرداخته است. اگر تمام گزاره هایی که در مورد زنان، فهم کلی ما از زنانهگی را میسازند جمع کنیم چه در متون دینی و چه در متون دیگر به همان یک چیز میرسیم، فروکاستن زن به هر طریقی برای اثبات سروری و سرتری مرد. مرد چگونه باید برتر باشد وقتی فروتری نباشد؟ چگونه نیرومند و مهم تلقی شود وقتی موجود ضعیف و بی اهمیتی نباشد؟ اصلا انگار ما با یک موجود خودپرست و به شدت خشن در سراسر تاریخ طرفیم که وظیفهی اصلی اش زور گفتن و پیش داوری های مبتنی بر پیش فرض های نهادینه شده و خام در باب هستی زن است؛ و اینکه نگذارد ” زن” زبانِ زمانه و زمینهی خودش باشد، تا دهان باز میکند که بگوید من کیستم، بی ادبانه کلام او را قطع میکند و شروع میکند او را تعریف و توصیف کردن و حد و مرز وجودی اش را تعیین کردن. این نوع خشونت بدترین و سهمگین ترین نوعِ خشونتیست که از سوی جنس مرد در طول تاریخ وجود داشته و دارد. زیرا هر خشونتی دیگر از دل همین حد و مرز تعیین کردنها سر میزند از دل همین” تعریف “. به نظر میرسد اصل مهمی که زنان باید به آن فکر کنند این است که چطور از سوی مردان جامعه شان تعریف شده اند، نه اینکه در جستجوی مرهمی موقت و مُسکنی مقطعی بر زخمهایی مثل ِ خشونت های خانوادهگی یا لفظی و از این قبیل باشند. اصل و اساس این خشونت ها مایه گرفته از تعریفیست که تمام این رفتارها از دل آن بر میخیزد. عصیان و سرکشی ای که در برابر این تعاریف قد علم کرده و شالودهی این تعاریف را ازبن بر اندازد مهمترین رسالت خود آگاهانهی زنان است. متون و سنت های اجتماعی ما پر است از روایتی اینچنین: زن ناقص العقل است، زنها مکارند، زنها ضعیف اند، زنها شر و شوم و فتنه انگیزند و… مدرنیته هم با هم دستی سرمایه داری جفای بزرگی در حق زنان کرد، با تعریفی که از آزادی داد، هنر بزرگ به دنیا آوردن انسان را هنری بی ارزش و کم اهمیت جلوه داد و زنانی که فقط در خانه مشغول کار بودند را به بیگاری بیرون از خانه هم کشاند یعنی استعمار و بهره کشی مضاعف، زنی که دیروز در خانه اش کار میکرد، امروز علاوه بر کار خانه کار بیرون را نیز باید انجام دهد،
زیرا زنجیرهی توهمش او را به بردگی مضاعف درون خانه و بیرون کشانده است. غافل از اینکه باز در دام تعریف افتاده، اینبار تعریف آزادی. باید اینبار برای آزادی از واژهی آزادی بجنگد. نظریهها میل عجیبی به تعریف کردن دارند، وقتی حتی دو نفر باهم سر موضوعی صحبت میکنند ولو موضوع سادهای ، اولین سوالی که میپرسند اینست که تعریف تو مثلن از عشق چیست از زن چیست … سرآغاز کثیری از خطاهای شناختی ریشه در همین تعریف گرایی و حد و رسم پردازی دارد. چرا آنقدر میل به تعریف کردن و محدود کردن داریم؟ وقتی پدیدهای را تعریف میکنیم ، یعنی با همان تعریف شناختنش را هم به پایان میرسانیم. برای اینکه شناختن، تامل و فکر کردن امر دشواریست خود را از شر این دشواری خلاص میکنیم و با تعریف یک پدیده خیال خود را راحت میکنیم. وقتی میگوییم زن یعنی این یا آن، دیگر روزنهی به سمت شناختش را مسدود کرده ایم. خشونتی که طالبان و امثال این افراطیون در برابر زنان دارند نیز از تعریفیست که یکبار برای ابد از زنان کرده اند. در تعریف اینها تمام هستی زن آویخته از دو تار موی اوست که به محض رویت باید بریده شود ؛ چرا؟ چون از تعریف سر باز زده است و موجود سرکشی است که لگام تعریف را از سر باز کرده و ممکن است به باز ابداعِ هویتی دست بزند که قابل پیش بینی نیست. باز آفرینی هویت و هستی ای که دیگر مهار ناپذیر است؛ و این چنین است که هرآنچه از آنِ خود زن است، هستی زن، در قالب تعریف از آنِ مردان میشود، تا زن همچنان نتواند خود را آشکار کند و در تعاریف تنگ و متعصب و هوسناک مردان گرفتار بماند.
زنی بهخاطر پسرش، شوهر بیاحساس و بیمسئولیتش را تحمل میکند
هفت سال قبل، پدر لیلا میخواست رئيس شورای علما در منطقۀ خود شود، برای اینکار رأی بیشتری نیاز داشت و فقط به ریاست فکر میکرد. عزم خود را جزم کرده بود که از هر طریقی...
بیشتر بخوانید