
قرنهاست که شیخها، واقعیتهای عینی را وارونه جلوه داده اند. عنصر لذت را در نطفه خفه کرده اند. رابطههای احساسی و انسانی را تحتِ عنوان مذهب و دین کشته اند. در این نبشتار خواستم که چهرهای واقعی آنها را بنمایانم و روشن کنم که اصل حقیقتِ عشق چیست، چگونه شکل میگیرد و چگونه به اوج میرسد.
عشق چیست؟
عشق درلغت به معنای خواستن و پسندیدن است. این واژه «عشق» در دری «اِشق» تلفظ میشود و ریشه در گویش بلخی (اوستایی) دارد. پژوهشهای اخیری که به عمل آمده، محمد حیدری ملایری از قول داتار مینویسد : « داتار امیدوار است که این نوشته انگیزهای باشد برای جستجوهای بیشتر دربارهای این واژه و دیگر واژههای کمشناختهای زبان فارسی. نویسنده بر این باور است که «عشق» میتواند با واژهای اوستایی “iš” به معنای «خواستن، میل داشتن، آرزو کردن، جستجو کردن» پیوند داشته باشد.
وقتی پسری، دختری را میبیند یا دختری، پسری را؛ زیبایی چهره، قامت و حرکتهایش طرف توجه او قرار می گیرد و در ذهنش نقش می بندد. وقتی این اتفاق چندین بار تکرار شود؛ سرانجام عاشق هم می شوند یعنی یکی دیگری را میپسندد یا میخواهد یا آرزو میکند. حالا اگر در راه خواست و آرزویش سد و مانع وجود نداشته باشد، تا زمان به آغوش کشیدن قامت عشق یا آرزویش به خیالانگیزها و ستایش عشق خود میپردازد و بندبند وجود عشق را نماز می کند. اما اگر مانع پیش آمد ، فریاد، ناله ، زاری، شکایت و حکایت های درد و هجران سرداده میشود.
اگر عشق به بنبست و شکست نینجامد، نتیجه آن در جامعههای سنتی و مذهبی به ازدواج ختم شود اما اگر خلاف آن باشد، مورد نفرت جامعه قرار میگیرد و در نهایت از چشم همه میافتد. چون همه فکر میکنند که اینها آدمهای هرزه و بدکار هستند. در حالیکه در جامعههای پیشرفته و آگاه زن و مرد حق دارند عاشق هم بمانند بدون اینکه ازدواج کنند. آنها به لذت عشق در این دوره نگاه می کنند. این رابطه در جامعههای سنتی هم وجود دارد اما به شکل دزدانه. هرگاه جامعه و خانوادههای هر دو طرف خبر شوند؛ فرجام آنها سنگسار و سوختاندن است.
ازدواج چیست؟
ازدواج سنتی است که از ابتدای آفرینش، وجود داشته و زن و مرد در قبال آن تعهد داشته اند. زیرا انکار آن را به مثابهای فلجکردن جامعه میدانستند. اما باید خاطر نشان کرد که ازدواجها، پیش از ادیان ابراهیمی بر پایهای عشق و دوستی بوده است. به خصوص در افغانستان پیش از اسلام. ولی پس از اسلام زن رسمن در تملک مرد قرار میگیرد و دیگر از حق انتخاب محروم میشود. مرد حق چهار زن شرعی و چندین زن صیغهای داشته باشد. هرگاه رفتارها مبتنی بر کنیزوارگی و شیوارگی باشد؛ دیگر زندگی گرمای خودش را از دست میدهد و به شکل خودکار سمت و سوی خشونت را به خود اختیار میکند.
دوستی چیست؟
سخن را با کلام آسمانی شمس تبریز آغاز میکنیم:
«تا کی بر زین اسب سوار گشته، در میان مردان میتازید؟ و تا کی به عصای دیگران به پا میروید؟ این سخنان که میگویند از حدیث و تفسیر و حکمت و غیره، سخنان مردم آن زمان است که هر یکی در عهد خود به مسند مردی بودند و از حالات خود معانی گفتند، چون مردان این عهد شمایید اسرار و سخنان شما کو؟»
دوستی چیست؟
دوستی عادت کردن و خوگرفتن است. هرچیزی را که انسان ادعا کند که دوست دارد، ریشه در عادت دارد. چون بحث ما راجع به رابطهای زن و مرد است. از همین پنجره، دوستی را نیز مینگریم. تجربهای دوستی پس از ازدواج است که تازه شروع میشود. منش، سلیقه، گفتار، اندیشه و کردار دو طرف طی مدت کوتاه و یا دراز معلوم می کند که آیا هر دو زوج به این مرحلهای از پختگی و دوستی رسیده اند که بتوانند باهم عاشقانه زندگی کنند یا خیر. درصورت عدم توافق، رابطهها سرد و تداوم آن اگر جبر در کار نباشد به جدایی می انجامد و گاهی اگر همراه با انگیزههای بیرونی باشد به دشمنی هم تبدیل می گردد.. بنابراین هر دوستی حتا خارج از رابطهای زن و مرد، کلن یک عادت است. مثلن ما وطن را دوست داریم، چون با آب و خاک و نان و نمک و فرهنگ آن عادت کرده ایم، چرا مادر یا پدر را دوست داریم چون در دامن ایشان بزرگ شده ایم و با آنها عادت کرده ایم. در این صورت باید تاکید کرد که لازمهای دوستی با شی و یا انسان پیوند و پیوستگی نزدیک با آن شی یا انسان است.
در عرفان و تصوف عشق و دوستی را رنگ و بوی دینی داده اند و بیشتر به خدا و اولیا بسته ساخته اند. اگر که از اولیا و انبیا بگذریم، دوستی وعشق نسبت به خدا به طور کُل در عرفان و تصوف اسلامی- نه عرفان و تصوف خراسانی- نیز در فلسفهای ایده الیسیم مطرح است. ولی به صراحت باید گفت که این یک خودفریبی و خدا فریبی است. نه کسی میتواند عاشق خدا باشد و نه کسی میتواند خدا را دوست داشته باشد! ما در بارهای عشق گفتیم که عشق پسندیدن ،خواستن یک شی یا یک پدیدهای مورد علاقه و نیاز انسان می باشد. وقتی انسان عاشق می شود که شی و یا پدیدهای مورد علاقهای خود را مشاهده نماید. شما وقتی عاشق ناک یا یک دختر و یا یک پسر زیبا می شوید، که آن را ببینید. ظاهر و تا حدودی هم باطن او برایتان واضح شده باشد. اگر واقعیت اینست، در این صورت شما وقتی خدا را ندیده اید، چگونه عاشق او هستید؟ دوستش نیز ندارید. چرا؟ به خاطر اینکه ما در بارهای دوستی گفتیم که تداوم با یک شی یا یک پدیده است. عارفان اسلامی عشق را به مجازی و حقیقی دسته بندی می نمایند و عشق مجازی را مایهای از عشق حقیقی میدانند و میگویند: هدف از عشق مجازی همان عشق حقیقی یعنی عشق بخدا است.
« ابنعربی درجلد دوم (فتوحات مكیه) (ص۳۶۲-۳۱۹) در بارۀ عشق بحث مفصلی دارد و گپهای جالبی كه نقل آنها در این نبشته نمیگنجد؛ می گوید:« تعلق عشق، به معدوم است نه به موجود و این اشتباه و غلط است كه موجود را معشوق بدانیم، بلكه موجود را همیشه به عنوان مظهری از معشوق حقیقی باید در نظر گرفت و حتی گاهی خیالی از موجود به عنوان معشوق یا مظهر معشوق مطرح میشود. چنانكه آنچه در ذهن مجنون بود، خیالی از (لیلا) بود كه شاید چندان هم با واقعیت مطابق نبود». بر خلاف ابن عربی افلاتون در کتاب ( مهمانی) Symposium و ارسطو در کتاب اخلاق خود Nicomachean Ethics از عشق تعریف واقعبینانه تری دارند. به نظر میرسد ابن عربی بالای قیس ( مجنون) و ام مالک (لیلی)، تهمت بزرگی زده است. این عشق و عاشقی را ابوالفرج اصفهانی در کتاب الاغانی به تفصیل آورده که«افسانهای بسیار کهن بوده مروج در قبیلۀ بنی عامر صعصه». به هرحال، ما را کاری به آن نیست. باید که این سخن شمس را همیشه در گوش داشت که گفت: «تا کی بر زین اسب سوار گشته، در میان مردان می تازید؟ وتا کی به عصای دیگران به پا میروید؟ این سخنان که می گویند از حدیث و تفسیر و حکمت و غیره، سخنان مردم آن زمان است که هر یکی در عهد خود به مسند مردی بودند و از حالات خود معانی گفتند، چون مردان این عهد شمایید اسرار و سخنان شما کو؟»
بنا بر گفتهای شمس، عشقهای دیروزی و تفسیرها و تاویلها از آن مربوط همان شرایط و احوال بوده است، ونمی تواند با شرایط و فهم امروز همخوانی داشته باشد. هیچ منطق امروز قبول نمیکند که دختری به عوض آنکه عاشق پسری شود و یا پسری عاشق دختری، عشق عینی خود را گذاشته و عاشق خدا شوند. اگر از دریچهای دید روزگاران دیروز نیز به عشق بنگریم، درست است که وقتی انسان زیبایی را می بینید به صانع آن می اندیشد و آن را ستایش می کند، اما عاشق صانع نمی شود. مثلن شما تابلوی قشنگ و زیبایی را مشاهده می کنید، شما این این تابلو را به هر بهایی که باشد بدست آورده و بر دیوار خانه می آویزید تا هر لحظه در او نگاه کنید و لذت ببرید. حالا بگویید که شما عاشق تابلو شده اید یا عاشق نقاش؟ مسلمن شما عاشق تابلو هستید، اما به نقاش آفرین میفرستید، ستایشش میکنید و برایش احترام می گذارید.
از اینجاست که باید گفت خدا یا صانع مورد احترام و ستایش است منطقن کسی دوستش ندارد، چون ثابت کردیم که دوستی در اثر تداومِ بودن با یکدیگر و عادت کردن به یک دیگر به وجود می آید. شما هرگز با نقاش نبوده اید و آدرسش را هم نمیدانید. عارفان و ایدهآلیستها میگویند: « یاد خدا در واقعیت با خدا بودن است». اگر چنین است شما خدا را دوست ندارید بلکه یاد او را دوست دارید و (یاد) که به معنی حافظه و خاطر است. شما در واقعیت تولید حافظهای خود (یاد) را دوست دارید، نه چیزی را که برون از حافظهای شما باشد.
نتیجه:
در این صورت، آنانی که اظهار می کنند « من عاشق خدا هستم و او را دوست دارم» صاف و ساده دروغ می گویند، می خواهند هم خود را بفریبند و هم خدا را. این دروغ یا به خاطر رفتن به بهشت است و یا هم از ترس افتادن به دوزخ. اما احترام و ستایش خدا چیزی دیگریست!