علی رادمهر
ربابه محمدی، یکی از هنرمندانِ نادر و توانمندِ افغانستان است. او تاهنوز اثرهای بینظیرِ نقاشی را با دهانِ خویش خلق کرده است. اثرهای که همه را به شگفتی واداشته است.
ربابه محمدی در سال ۱۳۷۹ در دهکدهای زرد، ولسوالی مالستان، ولایت غزنی به دنیا آمد. او هنگامیکه به دنیا میآید و کمی بزرگ میشود؛ میبیند که مثل بقیهای کودکان نیست. دست و پایش کاملن کرخت و بیحس است. او کمکم به این حقیقت پی میبرد که معلول است. معلولی که نمیتواند مکتب برود، نمیتواند دست و رویش را بشوید، نمیتواند چیزی را بردارد، نمیتواند موهایش را شانه کند، نمیتواند بدود و…. وقتی او متوجه این واقعیت میشود، به شدت منزوی و گوشهنشین میشود. حتا روزها و ماهها و سالها از خانه بیرون نمیشود. این گوشهنشینی زیاد باعث میشود که خانوادهاش او را پیش دکتر معالج ببرند و مشکل بیحسی دست و پایش را با آنها در میان گذارند. پزشکان پس از بررسی زیاد، نسخهای را برای بهبودی بدنش تجویز میکنند و به خانوادهاش دستور میدهند که این داروها را به شکل منظم مصرف کند. ربابه هم همین کار را میکند. هر روز دواهایش را به شکل منظم مصرف میکند تا شاید بهبود یابد. او این کار را قریب به پنج سال انجام میدهد اما هیچ فایدهای نمیکند. میبیند که مشکل همچنان به قوت خود باقیست.
بالاخره ربابه تصمیم میگیرد که دیگر پیش دکتر نرود. چون رفتنش را یک چیز بیهوده میدانست و فکر میکرد که این کار جز اینکه درد خانوادهاش را زیاد کند و بر مشکلاتاش بیفزاید هیچ تاثیر دیگری ندارد. از این حادثه چندین ماه میگذرد اما ربابه همچنان در کنج خانه با خود و معلولیتش کلنجار میرود. هیچ نمیفهمد که فردای کار چه خواهد شد و چه سرنوشتی انتظارش را خواهد کشید. تا اینکه یک روز جرقهای در ذهنش خطور میکند و آن چیزی نیست جز برداشتن خودکار و کتابچه. او شروع میکند به نبشتن و نقاشی کردن. در اوایل زیاد سختی میکشید. چون محکمگرفتن خودکار توسط دهان کار سخت و طاقتفرسایی است. اما او آهستهآهسته به این کار وارد میشود. هر روزی که میگذشت، نقاشیاش زیباتر و بهتر میشد.
ربابه با نقاشیهایش به جایی رسید که حس میکرد بدون آن نمیشود زندگی کرد. او با نقاشی چنان عجین شده بود که فکر میکرد، هرگز از آن فاصله گرفته نمیتواند. او با تمام عشق برس میزد و نقاشی میکرد. پیشهاش شده بود نقاشی. میساخت و میتراشید و نقش میکرد. نقاشیهایش بوی پولک و شقایق میداد. بوی حیات از میانِ شاخچههای نقاشیاش بلند بود. امروز ربابه دیگر ربابهای ۱۶ سال پیش نیست. او جهانی شده است. کمتر کسیست که با نام او و هنرش شناخت نداشته باشد.
ربابهای که روزگاری در کنج دخمهای لمیده بود و از معلولیتش رنج میبرد، امروز تبدیل به کسی شده است که هزاران نفر را امید میبخشد. او با ارادهای قویاش برای همه ثابت کرد که«خواستن؛ توانستن است». فقط نیاز به کمی تلاش دارد.