شما حتمن در صحبتهای رسمی و غیر رسمی و شوخیهای خودمانی میان عامهای مردم و حتا در محافل ادبی – فرهنگی شنیدهاید که میگویند، زنان ذاتن یا بنابر طبیعت خود، بیش از حد مهربان وعاطفی و دلسوزاند. حال آن که مردان را ذاتن یا بنابر طبیعت خود؛ عقلانی، کماحساس، خشن، سختسر توصیف میشوند. و یا هم با کاربرد واژگان چون زنذلیل، ضعیفه، سیاهسر، زنچو، بیناموس، مردی؛ گریه نکن! و غیره مواجه شدهاید. این نگرشها همه بیشتر ناشی از باورهای کلیشهای و سنتی در مورد نقشهای جنسی وجنسیتیاند.
کلیشههای نادرستِ جنسیتیِ که با قایل شدن نقش انفعالی بر زنان از یک سو، و از سوی دیگر، با تابلو ساختن نمادها، تصویرها، کلیشههای مردسالارانه، ذهنیت و فرهنگ نابرابر جامعه را شکل داده، فربهتر میسازد که در حقیقت موجودیت همچو اصطلاحاتِ جنسیتزده در زبان وادبیات کاربردی روزمره، از حقایق فرهنگی و باورهای دورنی شده در لایههای عمیق اجتماع پرده برمیدارد. ازین روست که برای درک این نوعی از ناهنجارهای اجتماعی و شناسایی ساختارهای نابرابرِ جنسیتی باید تامل بیشتر صورت گیرد.
جنسیتزدگی چیست؟
نوع نگرش و پنداریست که تبعیض علیه زن را بر اساس جنسیت روا میدارد. جنیستزدگی یا سکسیزم در واژه نامهی آکسفورد چنین تعریف گردیده است: «پیشداوری، کلیشه یا تبعیضی که نوعن بر علیه زنان و بر مبنای جنسیت صورت میگیرد.» معادل کلمه سکسیزم در زبان فارسی، «جنسیتگرایی» یا «جنسیتزدگی» آمده است. این اصطلاح به معنای کلیشهای کردن روابط و نقشهای مردانه و زنانه میباشد.
بعضی از جامعهشناسان به این باوراند که سکسیزم از لحاظ مفهومی و محتوایی مشتق شده از کلمه «راسیزم»، « Racisim» است. این کلمه را زنان آمریکایی در دههی شصت بهمثابه تعریفی از فشار و تبعیضی که بر زنان به جهت جنسیتشان اعمال میشد، به کار میبردند. امروزه اما، سکسیزم معنای گستردهتری پیدا کرده است. روانشناسان سکسیزم را هرگونه تبعیضی که بر اساس تفکیک جنسیتی صورت بگیرد، تعریف میکنند. که نه تنها بر زنان روا دانسته میشود، بل تراجنسیها یا بیناجنسیها همچنان قربانی این نوع تبعیض و خشونت کلامی میباشند.
براساس این نگرش، جنسیتزدهها، انسانهارا به اساس جنس و جنسیتشان قضاوت نموده، برای یک جنس نقش فرودست قایل شده و به جنس دیگری فرادست. این نوع پندار و داوریِ جنسیتزده در جوامع مردسالار نه تنها منعکس کننده واقعیتهای جامعه است، بلکه با ترویج شیوههای تبعیضآمیز و قراردادن زنان در موقعیت فرودست و انفعالی، ادبیات نابرابر جنسیتی و زن ستیز را بازنشر می نماید. تا آنجا که زنان را تا حد ابژهی جنسی تقلیل می دهد.
به عنوان مثال، با آمیختن واژهی «مرد» با صفتهای مثبت در تشویق و تجمید زنان که بارها در گفتگوهای روزمره شنیدهایم، موجبهای تبعیض و نابرابریجنسیتی را فراهم مینمایند. و با کاربرد جملههای چون «دخترام مردانه میرزمد»، « مثل زنان گریه نکن!» و یا «قول مردانه بده» و امثال آن، به زن بار معنایی منفی، منفعل، سست و احساسی میدهند و واژه «مرد» را با یک مضمون مثبت میستایند. یکی از دلیلهای نابرابری میان زنان و مردان میتواند همین زبان و ادبیات رسمی و غیر رسمی جنسیتزده باشد. زبانی که زنان را تحقیرمیکند و به حساب نمیآورد و با کلیشههای منفی، توهین و تبعیضآمیز، دایم مسالهی جنسیت را یادآوری میکند. در قالب چنین زبانیست که نوع نگرش واندیشهی انسانها شکل میگیرد و زن و جنسیتاش مورد تمسخر قرارمیگیرد. و همواره این نوع نگرشها در دو رویکرد ظاهر میگردد، خصمانه و خیرخواهانه.
رویکردهای جنسیتزدگی
پروفیسور پیترگلیک و پروفیسور سوزان فیسک، استادان روانشناسی، در مقالهای که در سال ۱۹۹۶ به نشر رسانیدند دوگانگی رویکردهای جنیستزدگی را مطرح ساختند که یکی رویکرد جنسیتزدگی خصمانه و دیگری رویکرد جنسیتزدگی خیرخواهانه میباشد. و پرسشنامهای را برای دریافت نگاه جنسیتزده که چقدر خصمانه و چقدر خیرخواهانه میتواند باشد، طرح ساختند. و پس از ارزیابی، به این نتیجه رسیدهاند که هر دو یک هدف را دنبال مینمایند که همانا حفظ موفقیت فرادستی و برتری مردان در ساختار هِرم قدرتِ اجتماعی است، حتی اگر در عمل متفاوت از هم بنمایند. به این معنی که در هر دو رویکرد؛ مردان از جایگاهی بلندِ قدرتِ اجتماعی برخورداراند و زنان با دستورپذیری و نیازمند به نگهداری و حمایت در جایگاه فروتری قرار میگیرند.
جنسیتزدگی خصمانه یا Hostile Sexism
جنسیتزدهها دراین رویکرد نگاه از بالا به پایین نسبت به جنس زن دارند و به گونهای سلطهجویانهی مردسالارانه ظاهر میشوند وموضوع مرکزی آن صراحتن این است که مرد جنس برتر است و باید تمام قدرت و صلاحیت را در اختیار داشته باشد. دراین نگرش مردان باورهایی تحقیرآمیز نسبت به زنان دارند، سلطهجو هستند و خود را بشکل علنی جنسِ برتر میدانند. به این اساس؛ مردان مالک، زنان مملوک، مردان آمر، زنان مامور، مردان ارباب، زنان برده، مردان دستور ده، زنان دستورپذیر و خلاصه مردان مطابق به میل خود همه کاره و تصمیمگیر، اما زنان در بسیاری موارد برخلاف میلشان، فرمانپذیر و منفعل. در جنسیتزدگی خصمانه زن انسان مستقل نبوده و به هیچ عنوان به خواستها و نیازهایاش به عنوان فرد دارای اختیار و صاحب اراده وقعی گذاشته نمیشود. و کوچکترین عمل برخلاف خواست و پسند مردان، نافرمانی تلقی گردیده، موجبهای خشونت و مجازات را فراهم میآورد. این وضعیت بیانگر تقابل دو جنس به عنوان دو قطب مخالف میباشد، که همواره یک قطب نسبت به قطب دیگری برتری دارد.
مارینا دلوچیو در مقالهای زیر نام «جنسیت و جنسیتزدگی از نظر ایریگاری » در مورد مینویسد:« ایرگاری، فیلسوف، جامعه شناس و زبان شناس و یکی از چهرههای برجسته فمینیسم است در کتاباش زیر نام «آیینه زن دیگر» فلسفهی لاکانی را که اساس فلسفهی غرب است به نقد میگیرد. از نظر ایریگاری فلسفه از زمان افلاطون و پیشتر از آن بر مبنای نظریهی تنها سوژهی کنشگر بنا شده است. مرد به عنوان تک سوژه کنشگر به جهان و رابطهها معنا میدهد. زن در جهان مردانه با واژگان مردانه معنا پیدا میکند. او این فلسفه را ساختارشکنی میکند و تقابل دوتایی که در آن همواره یک قطب بر دیگری برتری دارد را زیر سوال میبرد و به دنبال راهکارهایی است که به واسطهی آن باورپذیری و احترام به تفاوتهای جنسی را ترویج دهد.»
جنیستزدگی خیرخواهانه یا Benevolent Sexism
این نگاه، نگاهی ملایمتر نسبت به جنس زن دارد و زن را جنس زیبا وظریف و شکننده و لطیف میپندارد که باید از او حمایت کرد. درین رویکرد دید مردان نسبت به زنان دید «محترمانه» و «محافظتی» است. به این معنی که زنان به دلیل لطیف و شکننده بودنشان، به محافظت بیشتر نیاز دارند و تنها در سایهای مرد است که میتوانند زندگی امن و آسوده داشته باشند و در هر حالت به قدرتِ برترِ مردانه نیازمنداند. جنسیت زدهها درین رویکرد، زنان را ابزاری برای کامجویی مردان میشناسند. یافتههای پژوهشها نشان میدهد، زنانی که احساس خاص بودن داشته باشند و به اساس این نگرش خواستار یک سلسله امتیازات صرف بخاطر جنسی که دارند باشند، بیشتر به رویکرد جنسیتزدگی خیرخواهانه گرایش دارند.
به باور بسیاری از پژوهشگران این حوزه، همه به شمول زنان ومردان، از حس «خاص بودن» لذت میبرند، ولی باورها بر بنیاد نگرشهای «مهربانانه»، «حمایتی»، «محافظتی» بیشتر شامل حال زنان بوده و زنان را ترغیب میکنند که افکار جنسیتزدهی خود را حفظ نمایند. همچنان، روان عمومی جامعه، فرهنگ، ادبیات، فلسفه، سیاسیت، رسانهها حتی یافتههای روانشناسان جایگاه فرودست زنان را امر طبیعی مینمایانند، در حالیکه به هیچوجه این امر طبیعی نمیتواند باشد. زنان هم در بسیاری مواقع این جایگاه را به عنوان یک امر طبیعی پذیرفته ودر حفظ نقشهای جنیسیتیِ کلیشهیی نقش بارزی را بازی میکنند. به همین دلیل فمینیستها به دلیل ابعاد پنهان جنسیتزدگی خیرخواهانه، نگاه به شدت منفی به این رویکرد دارند تا به رویکرد جنسیتزندگی خصمانه.
سیمون دوبوار در کتاب جنس دوم خود میگوید: «هنگامی که یک زن سعی میکند خود را تعریف کند با عبارت من یک زن هستم شروع میکند ولی هیچ مردی این کار را نمیکند.» او معتقد است که زنان در میان مردان پراکنده شده اند، نه تاریخ دارند و نه انسجام، آنها بر خلاف سایر گروههای تحت ستم ، در کنار یکدیگر جمع نشده اند و در رابطهای نامتوازن با مردان قرار گرفته اند، مرد همان شخص است و زن همان «دیگری». به این مفهوم که زنان تا هنوز نتوانستند به آن «منِ» واقعی خود دست یابند و خود را در قالبهای تعریف شدهای دیگران توصیف ننموده از بندِ نقشهای جنسیتیِ کلیشهای به عنوان یک کلیت واحد و هماهنگ بِرهانند. این جاست که هنوز هم « زن» در روان عمومی جامعه آن « دیگری»ست و جنس دومی.
در نتیجهی میتوان گفت که سکسیزم به عنوان یک هنجار اجتماعی نه تنها که میتواند نقش و مشارکت اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی دختران و زنان را محدود کند، بلکه میتواند رفتارهای نابرابر و توهینآمیز را در مردان، چه در روابط شخصی و چه در مناسبتهای حرفهای آن ها برانگیزد. این به نوبه خود به آزار و اذیت، تجاوز و خشونت جنسی در چارچوب روابط شخصی و خصوصی و عمومی میانجامد. افزون بر این، «فرهنگ مردسالار» به سلطه مردان، خشونت ونیز به تقویت کلیشههای مردانهای مثل قدرتِ فیزیکی و خشم دامن میزند. سلیافالیکوف، استاد روانشناس در دانشگاه کالیفرنیا میگوید: « فرهنگ مردسالار میتواند باعث سرکوب و واپسزدگی عاطفی و احساسی میان مردان شود و آنها را از بروز احساسها و حتا ضعفهای فیزیکی خود باز دارد. میتواند خشونت را نیز در مردان برانگیزد چون فکر میکنند از آنها انتظار میرود که در شرایطی که لازم است، از خود دفاع کنند.»
بنابرین، برای رسیدن به جامعهی برابر و انسانی نیاز به خود آگاهی جنسی و حنسیتی، تحول فکری و فرهنگیست که تلاشهای ژرف و همه جانبهای تمام افراد جامعه را میطلبد. و باید پذیرفت که فقط زنان میتوانند دیوارهای زندانی را که خود، جامعه به ویژه مردان ساختهاند، بشکنند. با درک و زبان خود جامعه، فرهنگ، دین، ادبیات، سیاست را به تعریف گیرند و ادبیات ساخته و پرداختهای خودشان را داشته باشند، جایگاه حقوقی و اجتماعیشان را خود تعریف نمایند. تا باشد که به هدف غایی، که همانا گُسستن غل و زنجیرهای دست و پا گیر زنان و در کُل رهایی نوع بشر از هر نوع بند و قید است، نایل آییم.
نویسنده: فریحه ایثار