بهار سهیلی
این روایت جنسیت خاصی نیست، بلکه تیپ و جریانی را توضیح میدهد که در ده سال اخیر به شدت در حال تکثیر و تولید است. جبههی فمینیسم بیش از دو قرن در برابر مردسالاری مبارزه کرده، اولی برای برقراری عدالت و برابری و خنثی کردن تاکتیکهای جبههی نابرابری، اما دومی برای به حاشیه راندن زن به بهانهی جنسیت و ضعف فزیکی و نقش اخته و خنثای تاریخیاش.
حالا بعد از گذشت قرنها و شکلگیری موجها و شاخههای مختلف فمینیسم در جهان؛ اینجا در افغانستان با نوعِ از فعال حقوق زن یا «فمینیست» روبهرو استیم که چیزی شبیه سربازان سیستم نابرابریاند. به نظر من سیستم در حال تولید و تکثیر موجِ از این تیپ است که دغدغههای فمینیستی ندارند، بسیاری از شرایط و احکام مردسالاری را با افتخار میپذیرند و برای ترویج آن میان نسل جوان از هیچ تلاشی دریغ نمیورزند تا سیستم با خیال راحت به سلطهی خود ادامه دهد و از سویی با داشتن این تیپ، ظاهرن به برابری و حقوق بشر هم رسیدگی کرده باشد.
زن نیولیبرال و آزادیخواه و در عین حال مسلمانِ افغانستانی دقیقن از برابری جنسیتی و حقوق بشری زنان چه می خواهد؟ دغدغهی اصلی این تیپِ تحت ستم و در خدمت سیستم، چیست؟
سیستم حاکم هنوز هم زن را «دیگری»، محدود و معطوف به کار و اشتغال مشخصی میداند. حضور زنان بدون رعایت حجاب اسلامی یا همان پوشاندن موی سر، جواز ندارد و مورد پذیرش نیست. هنوز هیچ زنی نتوانسته رقیب انتخاباتی دورهی ریاست جمهوری باشد، اگر هم بوده زنی پایبند به قوانین مردسالاری بوده تا حضور سمبولیک زنان را روی صحنه ببرد.
زنان افغانستان در نقشهای فراتر از کلیشههای معمول، چون: سرباز ارتش و پیلوت نظامی که بیشتر حضور جنس مذکر در آن توجیه و تعریف شده، هنوز هم محکوم به رعایت حجاب اسلامی و خودداری از تحریک جنس مذکر بنا به تعاریف دینی و عرفیاند که حتا در تولید چنین نقشهای هم باید پایبند به احکام ضد زن و تبعیضآمیز باشند.
در تمام این سالها قوانین جمهوری اسلامی اندکی به نفع حقوق بشر تغییر نکرده و بستههای چون: «منع خشونت علیه زنان» و «منع آزار و اذیت زنان و کودکان» با حفظ دغدغههای اساسی سیستم و سلطه توسط سربازان نیولیبرالیسم افغانستای طراحی و جدا از قوانین حاکم چون؛ زیر مجموعههای خنثا و در بیشتر موارد غیر قابل اجرا بستهبندی شدهاند.
حضور ۳۰ درصدی زنان در حکومت شامل حال افرادی میشود که خط سرخهای مردسالاری و دین مردسالارانه را در خانه و جامعه پاسداری کنند و پا را فراتر از این حضور ناتوان و نمایشی و چادر به سر و بینام، اما جویای نام نگذارند. سیستم به زنانی مجال حضور میدهد که از هر لحاظ مصلحتاندیش و قابل اعتماد باشند، ارزشهای سیستم را گرامی و مقدس پندارند و در همان چارچوب تعریفشده صدای زنانی باشند که از حق تحصیل، دسترسی به بهداشت، عدالت و هر حق شهروندی ابتدایی در مطابقت با ارزشها و احکام دینی و عرفی محروم ماندهاند.
اینکه نمایندگان «زن» و حضوری ۳۰ درصدی در نظام چقدر به کاهش خشونت و بهبود وضعیت زندگی همجنسانشان موفق بودهاند، به آمار و گزارشهای پراکنده و نه چندان درست رسانههای تحت ستم و سازمانهای حقوق بشری دولتی میسپاریم.
این تیپ، مشروعیت خود را از مردم عام، سیستم و رسانههای تحت سلطهی نظام میگیرند و در پلتفرمی که برایشان طراحی شده فعالیت دارند. بنابراین؛ مانند: یک «زن جهان» یا جهانیشده قادر به مطالبهی حقوق بشری و برابر زنان نیستند، بلکه به خاطر امتیاز اندکی که دریافت کردهاند، خود را مدیون و ممنون نظام حاکم میدانند و با حفظ خط سرخهای مردسالاری که همانا ایفای نقش «زن خوب و مظلوم افغانستانی است» روی صحنه میروند تا هر زن جوان، فعال و حتا فمینیست کم سوادی، حد و حدود فعالیت و مطالبات خود را در این جامعه و جغرافیا الگو برداری و تقلید کند.
زن خوب و مومن افغانستانی که همان نیولیبرالیست زحمتکش، کم توقع و فمینیست اسلامی و پایبند به حقوق ناچیز شرعیست در کنار اینکه از تحصیلات عالی، دانش کافی در رشتههای نه چندان جدی برخوردار است، باید مادر فرزندی باشد، به بنیاد خانواده (که فمینیسم آنرا پایگاه نابرابری و ستم بر زن میداند) پایبند باشد، به همسر خیانت کار خود احترام بگذارد و فرصت دوم و سومی برای او مهیا کند. زن دوم، سوم و چهارم او را با جان و دل بپذیرد. با او خواهر خوانده و در حین حال دشمن قسم خورده باشد. به احکام دین احترام بگذارد و حق طلاق حتا از طریق وایبر یا یک پیام خصوصی را بعد از سالها زندگی مشترک، حق مسلم مرد بداند، تمکین پیشه کند و در عین حال کار و سمتی در دولت داشته باشد و در امور منزل کدبانوی نمونه باشد تا بدون طرح و انسجامی برای تغییر بنیادین به ضد سیستم و به نفع برابری جنسیتی با لبخندی ملیح بر لب، سرنوشت خود را بپذیرد؛ چرا که زنان افغانستان با خطراتی چون: روی کار آمدن حکومت طالبان، حملهی داعش، تهدید و رشد تفکر مجیب الرحمنها، حکمتیارها و زنستیزان امپریالیسم مواجه است و این زن نیولیبرالِ مسلمان در حالیکه عدالت بشری نه، حق شرعی میخواهد، تشنهی احترام و پذیرفته شدن میان عام مردم است.
اینگونه است که سیستم به کمک این تیپِ تمکین گزین، مطیع، سرخم، منفعتطلب، جویای نام و ثروت و در کنارش زن خوب قربانی و مظلوم، اما در بند، تحت ستم و فشارهای مختلف، کنشگران جدی و رادیکال حوزهی برابری را به حاشیه میراند؛ با تکیه بر دین و دینداری، انسان اندیشمند این حوزه را تکفیر و حذف میکند و با تولید و تکثیر این تیپِ مبتذل، جای «زن و زنانگی»، فمینیسم و جنبشهای برابری مستقل و هدفمند، در دستگاه ضد زن و نابرابری خود، برای نمایش و ارایهی آمار، به سلطهی خویش ادامه میدهد.
اینجاست که زن و مرد کنشگر، برابراندیش و فمینیست نمیداند در برابر سیستم بجنگند یا این تیپِ تازه و پیچیدهی سربازان نظام مردسالاری که مطالبات ارزشمند و جهانشمول فمینیسم و حقوق بشر را درون جامعهای به شدت سنتی و مردسالار به زنده ماندن زنان، ادامهی حضور در اجتماع با وجود فشار و اذیتهای بیش از حد، تحمل کار شاقه و مزد کم در داخل و بیرون از خانه، تقلیل میدهند و به جای زن مستقل، آگاه و حاکم بر سرنوشت خود، در حال تولید بردههای مدرنتری با رعایت خطوط سرخ سیستماند؛ اکنون چگونه میتوان در انزوا و حذف و نبود امکانات و جبههی قدرتمند، قادر به تغییر بنیادین شد و از سویی هم متهم به زنستیزی در برابر این سربازان سیستم که چون ویروسی لاعلاج در جامعه رخنه کردهاند، نشد؟!
دیدگاهها 1
بنظر من زنانیکه که از ظلم و محدودیت این نظام مردسالار اگاه هستند اما برای عدالتخواهی و از بین بردن تبعیض دم نمیزنند و به هر نحوی دست به هیچ کاری نمیزنند از زنانیکه بی سواد هستند و از حقوق شان اگاهی ندارند؛ حقیرتر، ترسوترو پست تر هستند.