نویسنده: ضیا اخلاقی
افغانستان جغرافیایی که کشمکشهای مخملی میان طبقههای جنسیتی یعنی مردان و زنان، همواره به تضعیف حس خودباوری زنان و حقیر شمرده شدن عزت نفس و کرامت انسانی انجامیده و این طبقه از انسانهای ساکن در افغانستانی را که از لحاظ آماری نصف جمعیت کشور محسوب میشوند به انزوای کامل کشانید و تصویری از آنان در اذهان عمومی ترسیم نمود که هیچ بینندهای با مشاهده آن، نمیتوانست وظیفهای غیر از خانهداری و خدمت به همسر و فرزند، برای بانوانی متصور شود که تربیتکنندهی اصلی نسل فردای جامعه تلقی میشوند. اما امروزه با گذر سالها از آن روزهای نه چندان دور و ناخجسته، زنان افغانستان تا حد زیادی با اتکا به توانمندیهای خویش و البته حصول تغییرات ملموس در شیوهی تفکر جامعهی سنتزده افغانستان، توانستهاند قدمهایی را برای نایل آمدن به جایگاه حقیقی خود در اجتماع بردارند؛ با وجود تمام موفقیتهایی که در سالیان اخیر نصیب آنان شده، بازهم میان آنچه هستند و آنچه که باید باشند، فاصلهای شگفتانگیزی وجود دارد.
آنچه همهی ما، نه به عنوان یک زن و مرد، بلکه به عنوان یک انسان بایستی آن را بپذیریم این است که با وجود اختلافات فکری فراوان، جنسیت مصداقی برای دشمنی میان دو انسان که از لحاظ آفرینش با یکدیگر تفاوتهایی دارند، نمیباشد و باید به خویشتن بقبولانیم که با گفتوگو، تبادل نظر و فعالیتهای مشترک فرهنگی و اجتماعی، میتوان در راستای ایجاد تعامل طبقاتی و همسویی با ارزشهای انسانی حرکت کرد. آرزوی من، به عنوان شهروندی که در این جامعه زندگی میکند و مانند میلیونها انسان دیگر از شرایط حاکم تأثیر میپذیرد، این است که شاهد احیای جامعهای باشیم که در آن، جنسیت ملاک برخورداری از امکانات اجتماعی نبوده و هیچ انسانی بهخاطر زن بودن از حقوق خویش محروم نشود. جامعهای که در آن، زن را به تعبیر سیمون دوبووار به عنوان هنجار منفی یا جنس دوم خطاب نکنند.
تفاوتهای فکریای که ریشه در ناهنجاریهای تاریخی-سنتی دارند با رویکردهای خصمانه یا رفتارهای مشابه آن، قابل حل نیست. نمایش آزادیهای فردی زنان در فضاهای مجازی و حقیقی اگر بتواند ستونهای ایمان مردان را در جامعه بلرزاند، به اعتقاد من، عیب و نقص را باید در ایمان خودشان بجویند نه در رفتارهای یک انسان که او هم مانند هر فرد دیگری حق دارد در جامعهاش آزاد زندگی کرده و به ابراز نظر و طرح دیدگاههای خویش بپردازد.
اگر اندکی بیندیشیم به این نتیجه میرسیم که با نهادینه سازی مفهوم همپذیری از طریق فعالیتهای آموزشی، فرهنگی و اجتماعی، دیگر نیازی به این همه جدال و تقابل نیست. پروسه آگاهسازی و آموزش اجتماعی باید به گونهای عمل نماید که همهی گروههای فکری و جنسیتی قادر به تصور جایگاهی قابل احترام برای یکدیگر در تمامی مناسبات و عرصههای اجتماعی و فرهنگی باشند، با چنین بینشی میتوان امیدوار به تحقق تعامل طبقاتی-اجتماعی در جامعه بود.
موضع دیگری که میتواند به این تعامل طبقاتی بینجامد، مسألهی شناخت توانمندیهای زنان است. در جامعهای که من زندگی میکنم مردان زیادی را دیدهام که در هنگام انتخاب میگویند: «او نمیتواند؛ چون یک دختر است» این جملهی چند جزیی، معنا و مفهوم بسیار عمیق و دردناکی دارد که مصداقی بر درستی آنچه تا اینجا گفتهایم میباشد، جملهای که بیش از هرچیزی، ناشی از عدم شناخت توانمندیهای زنان توسط مردان است. تغییر باور جامعه یک مبارزه نیست، بلکه راه بسیار دشواری است که فقط با کار زیربنایی دوامدار و تلاش شگرف در جهت فرهنگسازی، میتوان امیدوار به پایانی خوش برای آن بود. تمامی افراد تحصیل کرده و صاحب دانش، اعم از زن و مرد، که «روشنفکری» را به معنای حقیقی کلمه درک کردهاند، موظف هستند تا انجمنها، نهادها و اتحادیههای اجتماعی را به منظور تغییر افکار عمومی و آموزش سیستمی و هدفمند جامعه را ایجاد نمایند.
بیتردید بحرانها همواره تغییرات به دنبال میآورند. اگر به ظهور آزادیهای فردی در میان زنان به تعبیر طبقات سنتی به چشم یک تکانه بنگریم، بایستی امیدوار باشیم تا تغییراتی که این تلنگر به میان خواهد آورد، بتواند مردم و طبقات اجتماعی جامعه ما را به سمت تعامل طبقاتی و همسویی با ارزشهای انسانی سوق دهد.