نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

روایت پله‌های سنگین زندگی؛ روایت دختری معلول اما پیروز

9 جوزا 1400
0
0
اشتراک‌گذاری‌ها
70
بازدید‌
Share on FacebookShare on Twitter

زرمینه عظیمی


یقین دارم که خواستن توانستن است. دقیق سال‌های که دود و باروت حاکم و فضای صلح و آرامی محکوم بود، در قریه‌ی تیل‌ بای‌نظر ولسوالی دولت‌یار ولایت غور در یک خانواده فقیر چشم به جهان گشودم. دیری از زمینی شدنم نگذشته بود، زندگیم رقم خورد، چنان‌که هنوز سر درنیاوردم. هنوز شیر مادر تغذیه می‌کردم و هنوز دویدن را تجربه نکرده بودم که بدبختانه یک پایم را از دست دادم، البته وجود ظاهری دارد.

دقیق نمی‌دانم چه حکمتی در این اتفاق نهفته است، ولی من را با بی‌سلاحی به جنگ زندگی واداشت و هنوز می‌جنگم. درست پدر و مادرها سرشتی مهربان دارند و تکیه‌گاه فرزندان شان هستند، من هم از این نعمت برخوردار بودم هر چند در برابرم کوتاهی کردند، ولی تقصیر شان نیست. محیط خانوادگی و اجتماعی و روستای ما محیطی برای رشد نبود، فقر، بی‌سوادی و جنگ حاکم محله مان بود و در همچون فضای هر اتفاق ناخوشایندی ممکن است بیفتد و هم‌زمان معلولیت هم بالای من سایه افکند، سایه‌ای که هنوز دست از سر من برنداشته است. این روند ادامه داشت تا اینکه هفت ساله شدم. از اینکه معلول بودم هیچگاهی کسی به من نگفت که به مکتب برو حتا پدر و مادرم. من شروع مسیری تنهایی را از اولین تصمیم «مکتب رفتن» آغاز کردم. شاید خدا رحمی به حالم کرده و من توانستم مکتب بروم. مکتب را از صنف اول تا صنف هفت به قریه‌ی مان خواندم. شاگرد لایق بودم، همیشه نمره اول و دوم می‌شدم. صنف هشت تا صنف دوازده را در لیسه‌ی تیل بای‌نظر در مرکز ولسوالی دولت‌یار به اتمام رسانیدم. سال‌ها و روزهای سخت یا بگویم سرمشق زندگیم یا هم انتقام که باید از آن لحظه‌ها بگیرم! مسیر خانه ما الی مکتب 40 دقیقه راه پیاده بود و برای من 2 ساعت راه. روزهای که شش صبح به طرف مکتب حرکت می‌کردم تا ساعت 8 به وقت رسمی مکتب برسم.

پیاده، تنها و با یک عصا! گرمای چاشت، شدت خستگی، آبله‌های پاهایم و تکرار همیشگی روزها هیچگاه از خاطرم نمی‌رود. روزانه 4 ساعت پیاده رویی صرف برای خواندن و آموختن هیچگاه فراموشم نمی‌شود! نمی‌دانم به دنبال چه بودم؟ نمی‌دانم از تحمل این همه رنج چه توقعی داشتم، ولی با همت و بدون اظهار زحمت‌ها به این راه ادامه می‌دادم تا اینکه در سال ۱۳۹۳ به‌خاطر تداوی پایم به پشاور پاکستان رفتم، دقیق صنف دوازده مکتب بودم. شدیدن عملیات شدم و دو ماه در پشاور بستری بودم، این مریضی باعث شد که از مکتب بمانم و از اول نمرگی بیفتم و به کانکور هم راه پیدا نکنم. دوازده سال مکتب رفتن آن هم با رفیق عصا و با دنیایی از امید و تلاش و نتیجه‌اش منفی! نهایت سخت و سنگین بود. در اینجا دو راه داشتم: یا تسلیم شکست می‌شدم یا اینکه دوباره بر می‌خاستم و به راه‌ام ادامه می‌دادم تا اینکه بعد از یک سال خانه‌نشینی تصمیم گرفتم راه دیگری برای آموختن پیدا کنم. در این سال معاش معلولیت‌ام ۶۰ هزار افغانی شد و من تصمیم گرفتم با این پول و حداقل هر سال بیست هزار هم از برادر نظامی‌ام بگیرم و رشته حقوق را در یکی از دانشگاه‌های خصوصی بخوانم. در سال ۱۳۹۵ با دنیایی از نگرانی و آینده مبهم به کابل رفتم و در دانشگاه خاتم‌النبیین ثبت نام کردم تا ختم سمستر اول فیس نپرداختم و در آخر سمستر درصدی نمرات‌ام ۹۸ درصد شد و توانستم با این درصدی و ۳ درصد حق معلولان در دانشگاه‌های خصوصی، بدون فیس و با (بورسیه) به تحصیلم ادامه بدهم. در جریان تحصیل فعالیت‌های مدنی، دادخواهی‌های زیادی برای حقوق زنان و معلولان داشتم تا اینکه در سال ۱۳۹۸ با کسب همان جایگاه «دانشجوی برتر» فارغ‌التحصیل شدم. در آخر همین سال ده بست از طرف دادستانی کل (لوی سارنوالی) برای معلولان اعلان شد، من هم در امتحان شرکت کردم و خوش‌بختانه توانستم از جمله همان ده نفر راه یابم و فعلن منحیث دادستان (سارنوال) تعقیبی منع خشونت علیه زن در ولایت غور اجرای وظیفه می‌کنم.

حالا در تعجبم! از تحمل آن همه زحمت، از اینکه من دختر بودم، معلول بودم، در جامعه سنتی زند‌گی می‌کردم و اقتصاد نداشتم، این مسیر پُر از مشقت و امیدوارکننده را چطور طی کردم؟ جواب این است: تلاش و اراده‌ی محکم‌. من را فقط طرز فکر و اراده‌ام به سمت مثبت کشانیده است، ولی آنچه مرا امیدوار می‌سازد این است که سرگذشت تلخ را دارم رقم می‌زنم، یک پله بالاتر آمدم. مهم همان پله اولی است و اگر همان گام نخست را به سمت درست برنمی‌داشتم، بقیه پله‌ها را در تمام عمرم تجربه نمی‌توانستم و قهرمانی را از خودم الگو می‌گیرم. نتیجه اینکه ما خیر و شر را نمی‌دانیم و در خیلی از اتفاق‌های حکمتی قشنگی نهفته است؛ بستگی به این دارد که ما چطور با اتفاق‌ها معامله می‌کنیم. هیچ چیز ناشدنی نیست و ناشدنی وجود ندارد، مگر اینکه ما شدنی‌ها را از خود دور سازیم.

در باره‌ی صلح؛ دید و نگاه هر کس به روند جاری برای صلح بستگی دارد به باورمندی و عدم باور به پروسه صلح با طالبان. شخصن باورمند به روند جاری برای تأمین صلح نیستم. درست است که فعلن زمینه‌سازی برای صلح جریان دارد و حکومت می‌خواهد صداقت در تعهد خود را نشان دهد، اما هیچ ضمانت اجرایی از پایبندی طلبان نسبت به تعهد شان و ختم جنگ وجود ندارد. جنگ طالبان از یک طرف بُعد ایدیولوژیک دارد و نگاه طالبان نسبت به خیلی مسایل متفاوت از دیگر اقشار جامعه است و مخصوصن نسبت به زنان دید منفی و سنتی دارند. در اصل به آسانی نمی‌شود پذیرفت که طالبان زنان را به عنوان انسان مستقل و آزاد بپذیرد و حضور زنان را در همه عرصه‌ها ارج بگذارد. پس نه تنها من بل هر زنی نگرانی حضور طالبان در حکومت است و باید سنجیده گام برداشته شود.

همچنان بخوانید

حقوق زنان

در سال گذشته چه بلاهایی بر سر حقوق زنان آمد؟

20 حوت 1401
فرمان‌های طالبان

فرمان‌های طالبان

16 حوت 1401
کلمات کلیدی: حقوق اساسی زنان

مطالب مرتبط

حقوق زنان

در سال گذشته چه بلاهایی بر سر حقوق زنان آمد؟

20 حوت 1401
فرمان‌های طالبان

فرمان‌های طالبان

16 حوت 1401
طالبان زنان بدون همراه در تکسی را تلاشی می‌کنند

طالبان زنان بدون همراه در تکسی را تلاشی می‌کنند

12 حوت 1401

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Nimrokh Logo
بستر گفتمان زنانه

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
EN

-
00:00
00:00

لیست پخش

Update Required Flash plugin
-
00:00
00:00