زندگینامهی دکتر حمیرا نکهت دستگیرزاده؛ بانوی پر آوازهی سرود و صدا
در 26 ثور 1339 خورشیدی، در شهر کابل سرود هستی را خواند و فرش رنگین زندگی پیش قدمهایش هموار گشت. پدرش روانشاد غلامدستگیر دگروال نظامی و مادرش شادروان عزیزه خدیجه فیضی از نخستین آموزگاران او برای درک هستی از دریچهی شعر و از چشمانداز رنگارنگی تخیل بودند. نامش را حمیرات گذاشتند. دختری که بعدها آوازهی شهرتش از مرزها گذشت. او بر بال قدرتمند تخیل نشینگاه داشت و بر سریر اندیشه تکیه زده بود. زن از تبار رابعه، مخفی و فرخزاد، سرودگر هزارها سرودِ ناسروده، شاعر دردمند و اما عشقورز، سخنسرای نازکخیال و اندیشمند ژرفنگر. او در پهنای هستی گلچین باغ تخیل و تک بیت دلوارههای شاد زندگی بود.
حمیرا نکهت دستگیرزاده مکتب را در شهرهای کابل، گردیز و هرات خواند و در سال 1357 خورشیدی از لیسهی عالی زرغونه از کابل فارغالتحصیل شد. کارشناسی را در سال 1361 از بخش اداره و دپلماسی دانشکدهی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه کابل به دست آورد.
همنشینی و آموزش از پدر و مادر که شیفتگان ادب پارسی، به ویژه دلسپردگان نوای مثنوی، گلستان و بوستان سعدی و از محرمان خلوت راز و رمز حافظ و بیدل بودند، بانو نکهت را به پهنای وسیع و بستر تسخیرناپذیر ادبیات پارسی کشاند. اسب خیال او در این پهنا چنان تند دوید و سیر اندیشه و تخیلش جوانه زد که شهرهی شهر ادب گشت و مرزهای زمین و زمان شعر را درنوردید و در دبستان و بوستان ادب پارسی به سخنساز بزرگ، سرودگر دردآشنا و عشقروز عیار مبدل شد.
عشق و علاقهی او به ادب پارسی سبب شد تا ادامهی تحصیلاتش را در رشتهی ادبیات تا مقطع دکترا در صوفیه در بلغارستان ادامه دهد و به درجهی دکترای ادبیات پارسی نایل آید. چرا ادبیات پارسی را گزید؟ پرسشیست که در شعرهایش پاسخ پیدا میکند. شعرهای که صدای زنان محروم و درد دیدهی این جغرافیاست. شعرهای که تبلور خواستها و آروزهای فروخفته در بستر ناهموار زندگیست. شعرهای که ملودی عشق و عصیان زنی را در زمانی بلند میکند که فضای فکری کشورش در زیر آوار تحجریترین باورهای عصر فروخفته است. عشق را در تاریک خانهی زمان حلقآویز کردهاند و عصیان را در چاه عمیق نفرت پرت. او اما عشق و عصیان را در شعر به صدا درآورد و سر از پهنای سنتهای ستبر جاری که به کشتارگاه عشق، عصیان و اندیشه تبدیل شده بود، بیرون زد.
شبگیر پولادیان در مقالهی مینویسد: «دردهای اجتماعی و انسانی حمیرا اصالت دارند؛ ساختگی و از سر تفنن نیستند. چرا که ژرفای عاطفههای او که ویژه یک زن است. در متن این احساس درد، خود را نشان میدهد. او آنانی را که هلاکووار به شهر او میتازند، خاموشگران «چراغهای عاطفه» و عشق میشناسد. آنانی که «بساط شکست ترانه را» در «انحنای حنجرهها» چیدهاند. بنابراین؛ بیگمان درد او درد قصه و غصههای دامنگستر روزگاران است و حکایت زمانههای «رویش دیوار سد و فاصله» است؛ قصه درد تلخ «سکوت پرستوها و خاموشیی هزاران» است.»
حمیرا نکهت دستگیرزاده در چنین جامعهی پا به هستی گذاشت. جامعهی که زن محکوم بِطبع شمرده میشد و صدای آنها از هیچ روزن زمان بدر نمیآمد. برای همین شعر بلندای آواز او شد تا در میان سیاهترین اندیشههای زمان گلوی برای فریاد دردهای انبارشده از ظلم و تعدی بر زنان باشد. صدای به پهنای صور خیال و بلندای آواز شعر. به قول شبگیر پولادیان «بیگمان شعر خود صدای گره شده عاطفه و آگاهی است و زن در زنجیر کارکرد زندگی، ساز آن را با تمام نیرو میشناسد و از این راه دردها ،امیدها و نا امیدیهایاش را در بالهای فراروندهی آن به صدا در میآورد و دهلیز تنگ و تاریک زمانهها، به ویژه زمانه ما را سرشار از سرود و ترانه میسازد.»
«تنها منم که آتش فریاد در گلو
آواز میدهم
تا عشق ره به کوچه و پس کوچه وا کند»
آره، او خاموش نبود. او فریاد بلند عشق و آزادیخواهی بود. صدای او صدای زنان بود که قرنها در پشت دیوار ننگین فراموشی، نسل اندر نسل خفه شده بود. حمیرا دستگیرزاده با جهانبینی روشن از آزادی، عشق و برابری سخن گفته است. او شاعر عصیانگر و اندیشمند دردآشنای بود. در صدای نکهت جدا از درد اجتماع، درد تنهایی و غربت نیز غوغا میکند. انگار او آیینهی از فریادهای نشده است. فریاد تنهایی، فریاد دوری از وطن، فریاد عدالتطلبی، فریاد آزادی و عشق و اما هنوز عطش فریاد دارد و خود را زنجیر شده در گلوی واژهها میداند.

«در شهر تو بیصداترین تصویرم
بیخانهترین حکایت تقدیرم
آوارهی صد ترانهی پر طربم
اما به گلوی واژه در زنجیرم»
دکتر حمیرا نکهت دستگیرزاده جدا از این که شاعر نامدار و صدای بلند آزادگی بود. فعالیتهای هنری، علمی و عملی زیادی انجام داد. او پس از فراغت دانشگاه در رادیوتلویزیون ملی افغانستان کار را آغاز کرد و به تهیهی برنامههای ادبی پرداخت و با مجلههای آواز و ژوندون نیز همکاری میکرد. با توجه به شایستگی و توانایی که از خود نشان داد به درخواست اتحادیهی نویسندگان افغانستان عضو و همکار این اتحادیه شد. همچنان عضو کنگرهی موسس اتحادیه نویسندگان، عضو کنفرانس موسس انجمن نویسندگان جوان و ایجاد کنندهی کانون نویسندگان جوان در تمام لیسههای شهر کابل بود.
بانو نکهت در زمان حیات خود تحولات پر خم و پیچی را تجربه کرد. زادگاهاش دست خوش حوادث ناگواری شد که فضای نفس کشیدن و ادامهی زندگی را دشوار ساخت. او مانند میلیونهای شهروند دیگر این کشور مجبور شد تا افغانستان را ترک کند. از 1991م، به این طرف با خواندهاش در هالند زندگی میکرد. او در هالند نیز خاموش و آرام نبود. انگار یک افغانستان درد را با خود برده تا در رگ رگ واژهها بدمد.
دکتر دستگیرزاده طرح تأسیس فدارسیون انجمنهای افغانستانیها در اروپا را داد و در ایجاد نشریههای آیین و هوا در هالند نقش ارزنده داشت. همچنان انجمن نویسندگان و شعرای افغانستان را در هالند ایجاد کرد. بانو نکهت فعالیتهای ادبی و سفرهای زیادی انجام داد.
آثار:
از دکتر حمیرا نکهت دستگیرزاده دوازده اثر شعری بهجا مانده است. برخی از آثار چاپشده او: شط آبی رهایی، انجمن نویسندگان افغانستان، کابل: 1369، غزل غریب غربت، مرکز تعاون افغانستان، کابل: 2003، به دور آتش و دریغ، کلوپ قلم افغانستانیها، سویدن: 2009، آفتاب آواره، هالند: 2011، هیچ نتوان گفت در 50 سال، هالند: 2011، کوچههای روشن ماه، هالند: 2012، تلخ در آتش، چاپ اول، هرات: 2013 و چاپ دوم، هالند: 2014، از سپیده لبریز، چاپ اول، هرات: 2013 و چاپ دوم، هالند: 2014، از پوست تا پوستر، چاپ اول، هرات: 2013 و چاپ دوم، هالند: 2014، پروارههای پندار، هالند: 2014 هستند.
جایزهها:
دکتر حمیرا دستگیرزاده در مدت فعالیتهای ادبی خود جایزههای فراوان به دست آورد که میتوان از جایزهی شعر جوانان، جایزهی شعر زنان، جایزهی شعر فارسی، جایزهی شعر انجمن ناصر خسرو بلخی و نشان آزادی نام برد.
ازدواج:
حمیرا نکهت دستگیرزاده در سال 1361 خورشیدی با محمد عمر عدیل، مرد صاحب ذوق ادب و شعر ازدواج میکند. هریوا و هژیر ثمرهی ازدواج آنان است. دختر و پسری که افتخار فرزندی بانوی سخن و دوشیزهی ادب را نصیب بردهاند.
و مرگ:
دکتر حمیرا نکهت دستگیرزاده سالها با بیماری سرطان درگیر بود. تن خستهاش از درد سرطان رنجور بود و روان جاریاش از درد غربت و رنج بیپایان همشهریانش شکوه داشت. اما همنشینی و همصدای با شعر را تا آخرین سالهای عمرش حفظ کرد. هرچند سایهی سنگین مرگ بر انوار وجود زندگی او چیره شد، اما صدا و اندیشهی دستگیرزاده جاویدان و جاریست. صدای که به قول فرخزاد ماندگار است و نامیرا.
بانو نکهت دستگیرزاده در سن 60 سالگی در سرزمین دیگری دور از زادگاهاش (هالند) به تاریخ 14 سنبله 1399 با جهان از اندیشه و خیال چشم از زندگی فروبست و به آرامش ابدی رسید. مرگ او اندوه بیپایان و ضایعهی جبران ناپذیر در جغرافیای هنر و ادب است. مرگ که سواگواری گستردهی همشهریانش را در پی داشت و آشنایان و ادبدوستان را بر گلیم سوگ نشان.
دیدگاهها 1
درود
سایت عالی ی دارید وزحمت فراوان. در زنده گینامه ی شاعر بانو حمیرا نگهت اشتباه هایی دیده میشود.