در ساحات زیر تسلط طالبان بیشتر خشونتها علیه زنان وجود دارد. اگر یک زن حتا کشته هم شود کسی خبر نمیشود. زنان با مشکلات زیادی روبهرو است و به زنان به عنوان یک طبقهی ضعیف جامعه نگاه میشود که هیچگونه استقلالیت ندارد.
رویا طاها
دختری با هزار دغدغه در زندگی و امیدوار به یک آینده روشن و دور از جنگ و خشونت است. شاپیری«پشتانه سنگر» در روستای سفیدخار ولایت ارزگان، در خانواده نسبتن روشن فکر به دنیا آمده است. پدرش که ژنرال تحصیل کرده و مادرش با وجود که بیسواد اما یک زن روشنفکر و وطندوست است. بعد از تولد شاپیری، خانوادهاش به ولایت میرود و شاپیری به تشویق پدر روانه مکتب میشود، تاصنف شش درکندهار درس میخواند. اما دست روزگار پدرش را از او میگیرد. شاپیری با گلوی پر از بغض چشمان پر از اشک میگوید: بزرگترین و دردناکترین واقعه زندگیام از دست دادن پدرم بود. پدرم که یک نظامی شجاع، وطن دوست و دلیر بود، توسط گروه طالبان به شهادت رسید. مادرم به تنهایی و باتهدیدهای جدی از سوی طالبان با ده فرزند، بدون هیچ پشتیبان همه ما را برزگ کرد. بعد از دستدادن پدر به مدت دو سال به بستر مریضی افتادم و از کندهار دوباره به ارزگان کوچ کردیم. همهی فامیل روحیه خود را از دست داده بود، اما مادرم قویتر از همیشه دست همه ما را گرفت و با وجود تهدید طالبان ما را به مکتب فرستاد. به خاطری که در قریهی ما مکتب وجود نداشت، مادرم تمام مشکلات را به جان خرید و نزدیک به مرکز شهر ترینکوت رفتیم، آنجا در یک خانهی کرایی جابجا شدیم. مادرم مرا به شکل پنهانی از کاکا، ماما و دیگر اقارب نزدیک به مکتب فرستاد، من بعد از دستدادن پدرم رو به شعر و شاعری آوردم، اولین کتابم را در صنف هفتم که حدود ۹سالم بود نوشتم که به کمک مالی قومندان امنیه ولایت ارزگان، جنرال مطیعالله به چاپ رسید. حدود ۱۲ کتاب نوشتم که از جمله اولین کتابم بهنام (حماسی دولی) و آخرین کتابم که در بهار سال گذشته نوشتم و میخواهم خودم به چاپ برسانم.
در جایی که ما زندگی میکنیم، بیشتر زیر تسلط طالبان بوده که فامیل من و خودم چندین بار توسط این گروه تهدید به مرگ شدیم، اما این تهدیدها مانع تحصیل و هدفهایم نشده با گفتن این کلمه ها با وجود که چهرهاش زیرروپوش قایم بود، روشن میشد و میخواست با جملات قویتر بیان کند. چشمان آبی رنگ شاپیری برق میزد. معلومدار در آن چشمان آبی و قلب مهربان او غم زیاد نهفته بود.
شاپیری دانشجوی سال اول دانشکدهی حقوق دانشگاه کابل است. به امید یک آینده روشن و هدف بلند که در سر دارد با تمام مشکلات مبارزه کرده: من زمانی که به کابل آمدم از هر نگاه برایم مشکل بود، دوری از فامیل ندانستن زبان دری و وارد شدن به یک فضای کاملن بیگانه و متفاوت از فضای که من بزرگ شدهام، در اینجا همه راحت هستند، ترسی وجود ندارد و باخود گفتم در افغانستان هم اینطور جاها وجود دارد! خوشحال شدم از اینکه مردم در صلح و امنیت زندگی میکنند. از جوانان و هم نوعانم میخواهم از این فضای تحصلی استفاده درست و خوب کنند تا آینده خود وکشور شان را بسازند.
او میگوید: افغانستان فقط با کابل و چندولایت که در امنیت است خلاصه نمیشود، باید این دانشجویان به فکر او جوانان که عمر شان به بیسوادی و در میان باروت به هدر میرود تلاش بکند که تا نسل جدید در سایهی امنیت بزرگ شده تا وطنش را بسازد.
شاپیری بدین باور است که در ساحات جنگی افغانستان، مردم از هر لحاظ فقیرند و بیشتر از فقر فکری رنج میبرند. مردم در ساحات جنگی خسته هستند، خسته از زندگی که دارند با وجود که همه چی دارند، اما هیچ چیز شان مربوط خودشان نمیشود. چون آنها استقلال اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و… ندارند، آنها فقط زنده هستند، شب و روز را میگذرانند، مفهوم واقعی زندگی را نمیداند که زندگی واقعی یعنی چه؟ از جوانان در آنجا استفاده درست نمیشود. طالبان از بیسوادی مردم سوء استفاده کرده ذهنیت جوانان را تغییر میدهند تا به صف آنان بپیوندند. دلیل دومی که جوانان به صف طالبان میپوندند بیتوجهی دولت به نیروهای امنیتی است، آنها در پوستهها هستند، اما معاش ندارند، تفنگ دارند، اما گلوله ندارند، آب نان غذا نداردکه بیشتر توسط طالبان شهید میشوند. دلیلی سوم که جوانان به گروه طالبان میپیوندد، بیتوجهی مقامها در ارگانهای دولتی است. کسی که واقعن باسواد است نمیتواند وظیفه بگیرد، ولی یک بیسواد با وجود که چیزی نمیداند در آنجا وظیفه اجرا میکند، چون واسطه یا رابطه دارد. آنجاست که به جایی آبادی کشور، آن را ویران میکند.

در ساحات زیر تسلط طالبان بیشتر خشونتها علیه زنان وجود دارد. اگر یک زن حتا کشته هم شود کسی خبر نمیشود. زنان با مشکلات زیادی روبهرو است و به زنان به عنوان یک طبقهی ضعیف جامعه نگاه میشود که هیچگونه استقلالیت ندارد.
من به عنوانی زنی که در مناطق زیرتسلط طالبان زندگی میکنم، از زنانی که به نمایندگی از همهی زنان افغانستان در دوحه اشتراک کرده است. میخواهم که شما فقط از زنانی که در کابل و در مرکز ولایات است، نمایندگی نکنید؛ بلکه از همهی زنان نمایندگی کنید و بخصوص به زنان که در ساحات زیر تسلط طالبان هستند، توجه بیشتر داشته باشید. باید به زنان اجازه رفتن به مکاتب داده شود و همچنان به زنان به عنوان یک طبقهی ضعیف جامعه نگاه نکنند، بلکه زنان هم حق تصمیمگیری را در جامعه دارند.
در زندگی هر شخص هدفی دارد، اما نسبت به مکان هدفهای آدمها فرق میکند. در مناطق جنگزده خواست جوانان امنیت و آرامش روحی و روانی است. اما در جاهای امنیت فرق میکند، جوانان بیشتر به فکر لباس نو، خانهی نو، پول بیشترو… هستند. اما من به عنوان یک جوان که در بین جنگ بزرگ شدهام خواستم این است که امنیت ولایت و مردم خودم، یعنی ارزگان را تأمین کنم. چون مشکلات و بدبختی را در آنجا دیدم و نمیخواهم نسل بعدی در همچون فضای بزرگ شود.
شاپیری هر بار که اسم پدرش را به زبان میآورد، گلویش را بغض میگرد و با مشکل مانع گریههایش میشود. چون تحمل از دستدادن نزدیکترین و حمایتکنندهی زندگیاش کار سادهی نیست. اما با زبان رسا به پدرش افتخار میکند که در راه دفاع از خاک و مردم شهید شده است. افتحار میکند از اینکه دختر همچون شخص با ایمان و روشن فکر است. شاپیری با لبخند نرم از پدر تعریف میکند، میگوید: پدرش قهرمان واقعی بوده، هر باری که در هر جایی جنگ بود و مردم آن منطقه مهاجر میشدند، پدرم شب نمیخوابید و میگفت من چطور میتوانم راحت استراحت کنم، خنده کنم در حالی هوطنانم شاید نان برای خوردن نداشته باشند. پدرم کارهای خیریه را زیاد دوست داشت و به کودکان که در جنگ فامیل خود را از دست داده بودند، کمک میکرد و برای مکتب رفتن آنها تلاش زیاد مینمود. با وجود که وضعیت اقتصادی ما چندان خوب نبود، اما همیشه کاری میکرد که کودکان یتیم هم مکتب بروند و هم گرسنه نمانند. شاپیری میگوید: خواص ارثی که از پدرم به من مانده، وطندوستی است و میخواهم در آینده راه پدرم را ادامه بدهم.