سیمین فایض
من در خانوادهی بزرگ شدهام که همه یکدیگر را با نام اصلی شان صدا میزنند. روانشاد پدرم که بزرگ خانواده بود، مادرم را همیشه شیرین صدا میزد. این رسم خوب روی فرزندانش نیز تأثیر گذاشت و خواهران و برادرانم همدیگر را به نامهای شان صدا میزنند و همینطور برادرانم خانم و فرزندانشان را. صدا زدن به نام اصلی فرد، انگار کلید از صمیمیت است. هویت واقعی فرد که با هر بار گرفتن نامش، احساس هستی میکند و بر خودبودنش از سر نظری میاندازد.
اما این رسم در همهی خانوادههای محلهی ما رواج نداشت. خوب به یاد دارم وقت بچهها در منطقهی ما (سیووشان) هرات، میخواستند دیگری شان را اذیت کنند، تلاش میکردند نام مادر و مادر بزرگ همدیگر را پیدا نموده و در میان جمع یک دیگر را به نام مادر یا مادربزرگ شان صدا میزدند. اینگونه میخواستند نقطه ضعفی از همدیگر داشته باشند. من دقیق نمیدانم ریشههای این رفتار در کجا و از چه زمانی در میان مردان و مردم ما حاکم شده است، اما این را به خوبی میدانم که این یک سنت زشت، رفتار انسانستیزانه و نابخردانه است.
وقت وارد دبیرستان شدم با نام خودم صدایم میزدند. در سن و سال که دختربچهی بیش نیستی، نامت را به خوبی میگیرند. با نام خودت بیهیچ تعللی صدایت میزنند. اما وقت بزرگتر شدم، آهسته آهسته دریافتم که انگار از نام خودم در جامعه فاصله میگیرم. بعدها که وارد دانشگاه شدم و همینطور وارد کار در نهادهای مختلف، تصویری واقعی از پندار و رفتار مرد افغانستانی و تفکر حاکم این جامعه برایم روشن شد. از زنان به راحتی نام برده نمیشود. این را ننگ و عار میشمارند! تعجب میکنم که چه منطق و استدلال پشت این رویه و رفتار زشت و ناپسند وجود دارد؟ من که نمیدانم.
نظر به شرایط کاری که داشتم با مردمان زیادی از گوشه و کنار افغانستان و همینطور بیرون از کشور که پرورش یافتهی فرهنگهای متفاوت محلی و منطقهای خود بودند، آشنا شدم. این کار سبب شد تا رویههای فرهنگی افراد و گروههای مختلف را نسبت به زنان و حقوق و آزادیهای آنان بدانم. وقت تازه کارم را در بیرون از کشور آغاز کردم، متوجه شدم در شناسنامههای مکزیکی و فلیپینی در کنار نام پدر، نام مادر نیز درج است. حس قشنگی برایم دست داد. آرزو کردم که روزی نام مادران افغانستانی نیز در شناسنامههای فرزندان شان درج شود. نیک میدانید که مادر چه حقی بر فرزندان خود دارد و چه رنجی برای بزرگ شدن و پرورش آنان متحمل میشود. درج نام مادر در شناسنامهی فرزندان شان، شاید کمترین حق مادران باشد. اما پس از لحظهی این حس قشنگ، وضعیت جامعهی ما و تفکر حاکم این جامعه به یادم آمد. یک عالم افسوس و آه را دو دسته تقدیم دل خود کردم که چرا این همه تفاوت و چرا این همه بدبختی در سرزمین مادریام وجود دارد.
حساب تعدادی انگشتشماری از دوستان را که میشناسم، جدا، اما از مردان مدعی روشنگری و فیمیستی نیز گله دارم. در شرایط امروزی افغانستان، تعدای از مردان جوان سنگ فیمینست بودن بر سینه میزنند و ادعا دارند که برای حقوق زنان مبارزه میکنند و میخواهند موقعیت اجتماعی زنان را به آنها برگردانند، ولی این عقاید قشنگ شان در حد یک شعار باقی مانده است. اگر سری به زندگی همین مردان فیمیسنت بزنیم، پادشاهی و حاکمیت مطلق شان را در سرزمین زندگی شخصی آنها میشه از بلندای چهار دیواری خانه شان که بیشتر به یک گوانتانامو برای خواهر، مادر و همسر شان تبدیل شده است، دید. اکثر این مردان حتا حاضر نیستند که نام مادر یا همسر شان را در جمع به زبان بیاورند. برای همین است که متحجران در قرن 21 هنوز به خود جرأت میدهند تا بگویند که درج نام مادر در شناسنامهها بیننگی و بیناموسی است. جای بحث «ناموس» بماند به وقت دیگر، اما کسی نیست به این جماعت از دنیا بیخبر و گمشده در گودال جهل و تاریکی تاریخ بگوید که به چه دلیلی درج نام مادر در شناسنامه بیننگی و بیناموسی است؟ پایههای استدلالی این گروه بر چه منطق و بستری استوار است؟ ما در تاریخ ادیان به کرات از نام بانوان مشهور میخوانیم. نامهای زنان و دختران پیامبران به کثرت در متون ذکر شدهاند. در تاریخ بشری از زنان زیادی روایت شده است. روزگاری عصر مادرشاهی بود. امروزه زنان و دختران زیادی در ساختارهای اجتماعی وجود دارند با نام خودشان. اصلن این چه منطقی است که از درج نام مادر در شناسنامه هراس داشت و آن را ربط داد به بحث ناموس و ننگ! میمانی که با این جماعت چه بگویی؟
متأسفانه زنان در افغانستان قربانیان اصلی رویههای مذهبی و سیاسی استند. هرگونه تغییر شرایط در جامعهی ما بیشترین قربانی را از زنان گرفته است. اکنون نیز در شرایط قرار داریم که ممکن بار دیگر زنان را قربانی کنند. اما به اطمینان میگویم؛ هیچ نظام سیاسی و اجتماعی که بر پایهی تبعیض و تعصب چه از نگاه جنسیتی، تباری، قومی، سمتی، گروهی و یا طبقاتی استوار باشد، دوام نمیآورد و محکوم به شکست است. ما باید روح زمان را درک کنیم. انسانها فرزندان زمان خود باشند و الا در باتلاق جهل و عقبماندگی جان میکنند و به هیچ روزنی از ثبات و صلاح دست نخواهند یافت. جهل، انکار و برتری خواهی، واژههای محکوم به شکست در زمان حاضر است. پایههای اصلی زندگی امروز را احترام متقابل شکل میدهد. احترام متقابل به حق، آزادی و برابری.