نقد عملکرد سیاسی زنان
هفتهی گذشته در هفتهنامه نیمرخ در مقالهای با عنوان ضرورت نقد عملکرد سیاسی زنان نوشتم که «نقد عملکرد سیاسی زنان جزئی از ضروریترین کارهایی است که باید انجام شود. چون این خوانش و بررسی عملکرد سیاسی زنان شاید بتواند درسی برای یافتن چالشها، آسیبها و راهکارها باشد. راهکاری برای بهبود وضعیت زنان که دیگر جایگاه زنان با تغییر وضعیت و تبدیل حکومت متزلزل نشود و دیگر فعالیت نهادهای حامی زنان و برنامههای حمایت از زنان وابسته به عوامل خارجی نباشد.» اگر اکنون بخواهیم عملکرد سیاسی زنان در موارد مشخصی را بررسی کنیم، درمییابیم که تاهنوز در افغانستان زنان به عنوان یک جناح سیاسی واحد عمل نکرده و استراتژی عیانی برای ارتقای جایگاه سیاسی و صلاحیت تصمیمگیری کلان در مسایل بزرگ ملی ندارند.
ضرورت انسجام زنان
برای بررسی هرگونه دستآورد، مشکلات، خواستها و برنامههای زنان؛ به طور معمول ما صرف دو دهه اخیر را مطالعه میکنیم. چون حکومت مجاهدین و امارت طالبان یک انقطاع ایجاد کردند. انقطاع در روند شمولیت زنان در مسایل اجتماعی و سیاسی. در واقع دوره حکومت مجاهدین و طالبان یک دهه وقفه و سکوت زنان بود. اما با روی کار آمدن نظام دموکراسی این فرصت فراهم شده بود که جنبشهای برابریطلبی زنان شکل بگیرد و نصف نفوس جامعه به یک جایگاه سیاسی باصلاحیت دست یابند. دو دهه گذشت؛ فرصت طلایی که از آن در هیچ عرصهای به اندازه کافی استفاده نکردیم. در این فرصت که زنان حمایت جامعه جهانی و تاحدودی حمایت قانونی و رسمی دولت را نیز به همراه داشتند، قادر به ایجاد یک آدرس قدرتمند سیاسی نشدند. آنچه در صحنه سیاست میتوان به عنوان یک عملکرد مطرح کرد این است که وزارت امور زنان، شبکه زنان افغان، جنبش 50 درصد، کمیسیون مستقل حقوق بشر، راوا، موج تحول، همبستگی زنان افغانستان و چند آدرس سیاسی دیگر برای زنان بوده که بیشتر صدای زنان افغانستان را انعکاس دادهاند. بسیاری از نهادهایی که به نام زنان ایجاد شده، بیشتر عملکرد شان روی اجرای پروژهها بوده؛ پروژههایی که برای گردآوری اطلاعات، همگانیسازی معلومات، فرصتهای رشد ظرفیت فردی و حمایت از برنامههای کوچک زنان بوده است.
اما جایگاه زنان در یک نظام و آیندهی مصؤون شان را دو چیز تعیین میکند: قانون و کرسی با صلاحیت سیاسی برای تطبیق قانون. با آنکه هنوزهم خلاهای قانونی بسیار زیاد است، اما بازهم قوانین جدید افغانستان تاحدودی از زنان حمایت میکند و راه را برای رسیدن به برابری جنسیتی باز گذاشته است. ولی برای تطبیق مواد حمایتی قوانین از زنان و تحقق برابری جنسیتی، نیاز به حمایت سیاسی است. در حالیکه تاکنون کرسی باصلاحیت سیاسی در اختیار زنان قرار ندارد. زنان در قوه مقننه حضور 25درصدی دارند اما دو دوره پارلمانی است که قانون منع خشونت علیه زنان از مجلس نمایندگان رأی تأیید نمیگیرد. زنان در قوه قضائیه به عنوان دادستان و قاضی کار میکنند و محکمه خاص رسیدگی به پروندههای خشونت علیه زنان ایجاد شده است، اما رقم پروندههای خشونت علیه زنان سال به سال افزایش یافته ولی کمتر کسی به این جرم مجازات میشود. زنان در قوه اجرائیه حضور دارند ولی کمتر قوانین حمایت از زنان در جامعه تطبیق میشود و هیچ پروژه و برنامهی ویژه زنان به گونه شفاف حسابدهی نشده است که چگونه به مصرف رسیده و دستآورد کاری شان برای زنان چه بوده است؟. رسیدگی به این مسایل نیاز به انسجام سیاسی زنان دارد تا به حضور نمادین و حاشیهنشینی نقطه پایان بگذارند و به موضوعهای اساسیتر فکر کنند.
رویکرد دادخواهانه کافیست
نه اینکه تاهنوز زنان به مسایل مهم و سرنوشتساز فکر نکرده و یا در قبال جایگاه سیاسی و برنامههای مهم ویژه زنان حساس نبودهاند؛ بلکه رویکرد زنان فقط دادخواهانه بوده است. رویکرد دادخواهی برای مدتی ضرورت است که نهادهای مسؤول و جامعه متوجه یک امر شود. مثلن حضور زنان در پارلمان کشور در سطح منطقه بیمثال است و نمایندگان زن در مجلس ظاهرن همیشه از خشونت علیه زنان در کشور ابراز تأسف و تأثر کردهاند، اما طی دو دوره پارلمانی نتوانستهاند قانون منع خشونت علیه زنان و کودکان را به تصویب برسانند. جنبشهای مدنی، هشتگهای مجازی و اعتراضهای مسالمتآمیز زیادی از سوی زنان به خاطر موضوعات مرتبط به زنان راهاندازی شده که نشانگر خودآگاهی و حساسیت زنان در قبال سرنوشت شان است، اما این عملکردها بیشتر کوتاهمدت و مبتنی بر رویداد بوده که پس از چند مدتی فروکش کرده و یا کاملن فراموش شده است. رسیدن به برابری پشتکار میخواهد؛ به تلاش منظم، نیروی منسجم و استقامت دوامدار نیاز است.
مواضع سیاسی زنان تاکنون مبتنی بر برنامههای حکومت بوده
اگر نمونهای از عملکرد دادخواهانهی زنان در یک موضوع سیاسی را مطالعه کنیم، بحث پروسه صلح میان دولت و گروه طالبان است. زنان بیشترین دادخواهی برای ختم جنگ و تأمین صلح را انجام دادند؛ اما فعلن که گفتوگوهای صلح آغاز شده و پای سند توافق به میان آمده، آنچه مایهی نگرانی جامعه شده این است که حقوق و آزادیهای زنان قربانی صلح شود. طی شش سال اخیر حکومت و بعضی از همکاران بینالمللی افغانستان به شکل برنامهریزی شده صلح را مسأله مهم تلقی کردند و به مردم خسته از جنگ، صلح را تنها راهکار ختم این غایله خواندند. مردم با وجود اینکه ظاهر و باطن گروه تروریستی طالبان را میشناسند بازهم پذیرفتند که به عنوان یک جناح سیاسی در حکومت شریک شوند و به جنگ و کشتار پایان دهند. اما در صلح با این گروه، بازهم زنان قربانی خواهند شد. برای تأمین صلح، زنان در سراسر کشور سمپوزیمها راهاندازی کردند و از لویه جرگه سراسری زنان افغانستان تا برنامههای متعدد دادخواهی را به حمایت حکومت اجرا کردهاند. ولی نتیجه و قطعنامه لویه جرگه و دیگر برنامهها همواره بازتاب دهنده خواست اساسی حکومت بوده نه آرزوی زنان افغانستان به عنوان بخش بزرگی از ملت. زنان جلسه بزرگی برای دفاع از جمهوریت دایر کردند؛ چون حکومت خواسته است همسویی مردم با نظام را به نمایش بگذارد. زنان لویه جرگه صلح دایر کردند و قطعنامه صادر کردند که ما از صلح حمایت میکنیم؛ این که خواست همگی است بدون درنظرداشت جنسیت و قشر خاصی. مهم این است که در میز مذاکره ارزشها، حقوق و دستآوردهای زنان به عنوان خط سرخ غیرقابل بحث باشد. زنان در برنامههای صلح همواره بر کاهش خشونت و آتشبس تأکید کرده، در حالی که این دو مورد خواست سیاسی حکومت و ناتو است؛ زنان به عنوان شهروندان این کشور ضمن کاهش خشونت و آتشبس باید به فردای صلح بیندیشند، در مورد چارچوب حکومت پس از توافق صلح و برنامههای نظارتی بر تحرک سیاسی طالبان علیه زنان در حکومت آینده، حرف بزنند تا قربانی صلح نشوند. این یک خواست جمعی ما است که جنگ از طریق یک صلح سیاسی خاتمه یابد، اما زنان باید نگران صلح هم باشند. چون حکومتی که زمینه بهبود وضعیت زنان را تخریب کند تکرار تاریخ امارت سیاه طالبان است و بس.
نهادهای زنان اگر زیر یک چتر سیاسی نمیآیند حداقل هماهنگ عمل کنند
چون تاهنوز در افغانستان جنبش زنانه برای هویت جنسیتی به گونه رسمی وجود ندارد راهکار مناسب این است که زنان به عنوان یک جناح سیاسی واحد عمل کنند. نهادهایی مانند وزارت امور زنان و جدیدن شورای عالی زنان که قرار است با محوریت برنامههای حکومت ایجاد شود، تنها برای پیشبرد برنامههای حکومت در عرصه مسایل مربوط به زنان خواهد بود. ولی نهادهای مستقل و جریانهای مدنی، احزاب و انجمنهایی که زنان ایجاد میکنند، اگرچند ممکن نیست زیر یک چتر کلان سیاسی درآیند، چون منطق دموکراسی کثرتگرایی است اما نهادهای حامی زنان میتوانند در مسایل سرنوشتساز و موضوعات مربوط به زئان باهم هماهنگ و منسجم عمل کنند. در افغانستان تاهنوز حزب و جریان سیاسی قدرتمندی از سوی زنان روی کار نیامده و احزاب سیاسی که در قدرت و سیاست کشور نقش دارند هیچ جایگاهی برای زنان قایل نشده اند. از همین رو، نهادهایی که به صورت پراگنده و در عرصههای مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و… برای زنان کار میکنند؛ اگر هماهنگ عمل کنند و بیشتر بر توانمندسازی و جایگاه سیاسی زنان متمرکز شوند بدون شک قوانین براساس برابری جنسیتی نوشته خواهد شد و هر حکومتی که روی کار آید دیگر زنان را انکار نمیتواند.