تصمیم داشتم به نمایشگاه کتاب افغانستان-ایران که قرار بود در دانشگاه کابل برگزار شود، بروم. تازه از خانه بیرون شده بودم و در فیسبکی خواندم که در دانشگاه کابل تیراندازی شده است. ایستادم و اندکی صبر کردم. با گذشت چند دقیقه خبرهای نگران کنندهای از وقوع رویداد هراسافگنانه در دانشگاه نشر شد. خبر حملهی گروه از مهاجمان که وارد دانشگاه شده بودند و شماری از دانشجویان را گروگان گرفتهاند، همه جا نشر شد. با خرد سازگار نیست. مهاجمان تروریست، دانشگاه، دانشجو و فاجعهی کشتار دانشجویان!
سوگمندانه این اتفاقی بود که افتاد. دانشجویان پسر و دختر، فجیعانه از سوی هراسافگنان به رگبار خشم و خشونت و جهل و جنایت بسته شدند. گلولههای کور جهل که بر رهروان دانایی و دانش شلیک شدند! هر گلوله حکایت از یک فاجعهی بزرگ داشت. فاجعهی کشتار جوانان که به جرم آموختن دانش کشته شدند. سرنوشت دردناک انسان افغانستانی!
به قول شاملو:
«روزگار غریبی است نازنین
آنکه بر در میکوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد»
با گذشت هر ساعت عمق فاجعه ژرفای بیشتر میگرفت. تصاویر قربانیان این رویداد هراسافگنانه در شبکههای اجتماعی و رسانهها پخش شد. ژرفای فاجعه بیرون از بیان است. دختری که تلاش داشت حتا از پنجرهی منزل دوم ساختمان خودش را در فضای مرگ و زندگی رها کند تا مگر شانس یارش باشد، اما نیم قد به گلوله بسته شده بود و پیکر بیجان و بیگناهش روی پنجره داد از درد مظلومیت میزد. بانوی دیگری کنار دستش روی فرش سرخرنگ صنف که از خون مظلومیت و کشتار دانشجویان هموار گشته بود، زمینگیر شده بود. همینگونه تصویرهای وحشتناک از دانشجویان دیگر که اشک را در چشم خشک و بغض را در گلو گره میکرد. روزِ دشوار و تحملناپذیر بود.
اما درد بزرگ انتظار مرگبار خانوادههای بود که فرزندان دلبند شان برای فراگیری دانش به دانشگاه رفته بودند تا فردای خود و کشور شان را با قلم و قدم دانش و بینش رقم بزنند. آنهای که دیگر هرگز برنگشتند. دانشجویان که نمیدانستند چه سرنوشتی در کمین شان است و هیولای جهل و اهریمنزادگان قرن با آنان چه میکنند؟ در این میان پیام پدری بود که پس از بارها تماس و عدم دریافت پاسخ از سوی فرزندش نوشته بود: «جان پدر کجاستی؟» آخرین پیام که هرگز از سوی فرزندش خوانده نشد. پیام که قلب آدم را آتش میزند و بیانگر لحظههای دشوار انتظار است. وای از آن لحظه که پدران و مادران دانشجویان از کشته و زخمی شدن فرزندان شان شنیدند!
حکومت اما برای همدردی با خانوادههای قربانیان و احترام به دانشجویان که در آن روز دسته جمعی به رگبار بسته شدند، فردای آن روز را ماتم ملی اعلان کرد. ماتم ملی! آنهم در افغانستان، جغرافیای جرایم و جنایتهای سازمان یافته، جغرافیای که هر روز مرگ انسانیت را شاهد است. جغرافیای که زنجیرهی کشتار درازتر و گلیم سوگ با گذشت هر روز پهنتر میشود. جغرافیای که باشندگانش در کام فجایع غیر قابل تصور فرو رفتهاند و هر روز شاهد یک رویداد جانکاه و غیر قابل تحمل هستند. اما مسؤولان نظام خمی به ابرو نمیآورند. کسی استعفا نداد، مسؤولی برکنار نشد و این رویداد مثل همهی رویدادهای وحشتناک دیگر فراموش خواهد شد!!!
مسؤولان نظام با نشر اعلامیههای رسانهی این رویداد را محکوم کردند. مشاور شورای امنیت ملی شام آن روز به محل رویداد رفت و با جمعی برای گرامیداشت از قربانیان این حادثه شمع افروخت. واقعن نمیدانم، شمع افروختن چه دردی را درمان میکند. مسؤولان امنیتی باید شمع بیفروزند!؟ تنها امرالله صالح معاون ریاست جمهوری گفت که وقوع این رویداد یک ناکامی استخباراتی بود. آره ناکامی استخباراتی بود. آنهم در اوج کَش رسانهی آقای صالح.
آقای صالح از سه هفته به این سو، مسؤولیت رسیدگی به مشکلات امنیتی کابل را عهدهدار شده است. با جلسههای شش و نیم او آَشنا استید. در این جلسهها خبر از تغییر وضعیت و صفرساختن جرایم بود. اما یک باره جنایت رخ میدهد که برای مسؤولان امنیتی ننگ بزرگ و شرم عظیم است. اما برای شهروندان اندوه بیپایان و سرنوشت دردناک و پرسشهای زیادی که بیپاسخ ماندهاند! اینکه چگونه یک گروه تروریست با این همه جنگافزار وارد شهر کابل و سپس وارد دانشگاه میشوند؟ آیا مهاجمان قبل از آن روز وارد دانشگاه شده بودند، اگر چنین بود توسط چه کسانی؟ نهادهای کشفی و استخباراتی چرا از وقوع این رویدادها جلوگیری نمیتوانند؟ چرا دانشگاه؟ کشتار دانشجویان به چه جرمی؟ این جنایت از سوی چه کسانی انجام میشود به چه هدفی؟
اما دو روز بعد آقای صالح در گزارش 6 و نیمش نوشت که از ما انتظار معجزه نداشته باشید. آقای صالح چه کسی از شما انتظار معجزه دارد؟ معجزه یعنی چه؟ شما که داد از مدیریت میزنید و همه را تشویق میکنید که به اطلاعات استخباراتی تان شک نکنند، همین است نتیجهای اطمینان بخشیدن تان! باز به چه روی میآیی و میگویی: از ما معجزه نخواهید؟ هیچ کسی از شما معجزه نخواسته است. تنها خواست شهروندان ستمکشیده و قربانیان شرایط دشوار که شما حاکم کردید این است که نهادهای حکومتی از تصرف آدمهای ناکاره و مفسد رها شوند. خویشخوری، رابطهسالاری و تقسیم کرسیها برای همپارتیها متوقف شود. شایستهسالاری حاکم و پاسخدهی و پاسخگویی ترویج گردد. این مگر معجزه است؟ وقت مشاور شورای امنیت ملی یک کشور که تا گلو در جنگ و ناامنی غرق است، فردی باشد که الفبای جنگ را نداند، چه معجزهی از شما باید بخواهیم؟! مشاور امنیت ملی افغانستان کامپیوتر ساینس خوانده است! این معجزه است، آقای صالح! آره، معجزه این است که چنین آدمی باید در رأس نهادهای امنیتی قرار گیرد. اگر نمیدانی بدان!
اما چرا دانشگاه؟ کشتار دانشجویان به چه جرمی؟ هدف گرفتن دانشگاه که یک نهاد غیر امنیتی است و کشتار دانشجویان چه پیامی را میرساند. از نظر من پیام واضح دارد و این جنایت معنادار و هدفمند است. آره، پیام از دشمنی آشکار با دانش و دانشجو دارد. در جغرافیای که جهل و انکار حاکم است، تحمل و پذیرش روشنایی دانش و دانشجو دشوار است. پیام که مبارزهی درازمدت میطلبد. نبرد جهل و انکار علیه دانش و دانایی. ما در این نبرد قربانیان بیشماری دادهایم. تعجب نمیکنیم. مکتبها به آتش کشیده میشوند، دانشگاهها و آموزشگاهها هدف قرار میگیرند. دانشجویان ما را قتل عام میکنند و هر روز خون بیشتر میریزند و جنایت فزونتر میکنند، آره، دژخمیان زمان تاب دیدن دانش و دانشجو و رونق گرفتن مکتبها، آموزشگاهها و دانشگاهها را ندارد.
اما فراموش نکردیم که چند وقت پیش در همین دانشگاه بیرق ننگین طالب بلند شد و شماری از استادان و دانشجویان این دانشگاه به جرم همکاری با داعش و طالب بازداشت شدند. مردم ما باید هشیار باشند. افراطیت، تروریزم و پدیدهی ترور به هیچ فرد و گروهی رحم نمیکند. باید در برابر این تبار سیهدل و جنایتکار مقابله کرد. تنها راه پیروزی، از مسیر دانشگاه میگذرد. با فراگیری دانش و تخصص میشود به افراطیت و جهل پایان بخشید.