رژیم امارت اسلامی طالبان نزده سال پیش در چنین روزی سقوط کرد؛ یازدهم نوامبر 2001 میلادی. طالبان به عنوان یک گروه تروریستی پنج سال بر اکثریت خاک افغانستان حاکمیت داشت. از همین رو، بسیاری از شهروندان کشور خاطرههایی دارد که نوعیت برخورد این گروه با مردم را به تصویر میکشد. یکی از رفتارهای آشکار این گروه که در ضدیت با تمامی موازین حقوق بشری قرار دارد، ضدیت با سواد و آموزش است. گروه طالبان حتا به دستورهای دین اسلام نیز توجهی ندارد؛ در حالی که جنگجویان این گروه خودشان را سربازان اسلام میدانند.
برای درک واقعیت و نوعیت رفتار طالبان پای صحبت زنی نشستیم که مشقتهای فراوانی از آدرس طالبان متحمل شده، اما پس از سقوط رژیم طالبان فرصت یافته است تا به برخی از اهداف و آرزوهایش دست یابد.
رویا دادرس، زنی که تا نوجوانیاش جنسیت را به عنوان یک مرز میان انسانها نمیشناخت، پس از هجوم لشکر طالبان به شهر شبرغان، درک کرد که زن بودن در افغانستان و در سایهی یک نظام افراطگرا به چه میزان سخت است و جنسیتش از او چقدر فیگور محرومی ممکن است بسازد.
رویا که مدت چهار سال است به عنوان سخنگوی وزارت امور زنان کار میکند، در دورهی طالبان مجبور شده کتابخانهاش را آتش بزند و افغانستان را برای چندین سال ترک کند. او که طعم تلخ آوارهگی و رنج محرومیت از آموزش را چشیده بود، سقوط رژیم طالبان را یک رویداد نیک میداند.
خانم دادرس، پس از سقوط طالبان به مدت ده سال به عنوان استاد کادری در تربیه معلم سیدجمالالدین افغان در کابل، دارالمعلمین ولایت جوزجان و شماری از موسسات تحصیلات عالی خصوصی به عنوان استاد کار کرده است. رویا ازدواج کرده و چهار فرزند دارد. به گفتهی خودش در نوجوانی شوق حضور در رسانهها را داشته ولی فکر نمیکرد روزی به جایگاهی برسد که منبع خبری رسانهها باشد.

«دوره کودکیام در آغوش خانوادهی روشنفکر سپری شد. پدرم دانشکدهی زراعت را خوانده بود و همیشه ما را تشویق میکرد که دخترانم باید در آینده به مقامهای بالا برسید! اگرچند امکانات ما خیلی محدود بود اما با همان سادگی، در دورهی کودکی زندگی خوبی داشتیم. مکتب را در لیسه خدیجه جوزجانی در شهر شبرغان به اتمام رساندم و در دانشکدهی خبرنگاری دانشگاه بلخ کامیاب شده بودم اما پدرم اجازه نداد که به بلخ بروم. به همین خاطر برنامههای آموزشی خبرنگاری را در مرکز جوزجان آغاز کردم.»
پیش از رژیم طالبان جنسیت را به عنوان یک مرز بین انسانها نمیشناختیم
«در کودکی سرشار بودم و هیچ درکی از جنسیت نداشتم. اصلن نمیدانستم جنسیت چیست؟ بیشتر علاقهمند بودم که مثل پسران باشم، در خانه خصلت پسرانه هم داشتم. وقتی در راه مکتب یا کوچه پسران به دخترها آزار و اذیت میرساند، دخترها میگفتند “باش که رویا بیایه، جزای شما را خواهد داد” من مثل قومندان در پیش رو بودم و دیگران از پشت سرم راه میافتادند. پسران را لتوکوب میکردم و هیچ فکر نمیکردم که این برخوردهای فزیکی در جامعه یک عملکرد مردانه به حساب میآید. حتا لباسهایی را میپوشیدم که آن زمان مخصوص پسران بود. یک مدتی این لباسها را پوشیدم ولی مادرم زیر سوال رفت و اقارب ما مخالفت کردند. تا اینکه وادارم ساختند که دیگر لباس مختص دختران را بپوشم. ذهنیت جامعه فرق داشت اما من فکر نمیکردم که چنین تبعیضی بین زن و مرد وجود دارد. پیش از رژیم طالبان ما جنسیت را به عنوان یک مرز بین انسانها نمیشناختیم.»
وحشت هجوم یک لشکر بیرحم؛ از کشور آواره شدیم
خاطرهی رویا شبیه روایت هزاران شهروند افغانستان است که پیش از دورهی طالبان به آموختن سواد و مطالعهی کتاب روی آورده بودند. طبق روایت مردم، داشتن کتاب در عصر طالبان جرم بوده، اما داشتن سلاحی که بتوان با آن دشمن و مخالفان خود را کشت، از ضروریات هر فرد و هر خانه به شمار میرفته؛ ممکن شما نیز روایتهایی را شنیده باشید که کسی از ترس جنگجویان طالبان کتابهایش را زیر خاک دفن کرده و یا آتش زده باشد.
رویا دادرس که باور دارد “کتاب عامل روشنایی و ترقی جوامع است” دورهی طالبان را یک دورهی بسیار تاریک میخواند.
«از دورهی حاکمیت رژیم طالبان خاطرههای بسیار خشن به ذهنم باقی مانده: تازه نوجوان شده بودم که طالبان آمدند. زمانی که لشکر جنگجویان گروه طالبان وارد شبرغان شدند، هرج و مرج بزرگی در شهر ایجاد شد. پدرم به جرم اینکه کارمند دولت است، توسط طالبان دستگیر شد و یک شبانه روز در توقیف طالبان بود. آنها پدرم را شکنجه و لتوکوب کردند. آن خاطره را هرگز فراموش نخواهم کرد. وقتی پدرم را جنگجویان مسلح طالبان بردند هیچ چیزی از دستم برنیامد و تازه فکر کردم که در جامعه ما مرد و زن خیلی متفاوت است. حتا با توانایی که داشتم نتوانستم مقابل طالبان ایستادگی کنم. پدرم را زیاد شکنجه کردند اما خوشبختانه به قتل نرساندند. زنده بیرون شدن از توقیف طالبان یک رویداد غیرمنتظره و نماد خوشبختی کلان بود. زندهگی در جوزجان برای ما سخت شده بود. هرلحظه ممکن بود زیر تیغ طالبان قرار بگیریم. وحشت عظیمی شهر را در آغوش کشیده بود. مردم سیلآسا از شهر خارج میشدند و به هرطرف گریزان بودند. چندی به پاکستان، چندی به ایران و دیگر کشورهای همسایه میگریختند. ما هم مجبور شدیم مهاجرت کنیم. هرروز تهدید بود. طالبان برخلاف تمام موازین حقوق بشری و اصول جنگ، حتا به غیرنظامیان، زنان و کودکان هم رحم نداشتند. ترسیده بودیم که به برادران خردسالم آسیب نرسانند. بالاجبار ترک وطن کردیم. خیلی سخت بود؛ بریدن از خانه و شهر و کشور خود و پناه بردن به سرزمینی که هیچ معلوم نبود نانی برای خوردن، خانهای برای نشستن و کاری برای امرار معیشت وجود خواهد داشت یا نه؟ ما نیز در جمع صدها هزار هموطن مان به پاکستان رفتیم. در پاکستان هم بسیار مشکلات دیدیم؛ به ویژه از نگاه اقتصادی. سطح اقتصاد ما خیلی ضعیف بود. چون در افغانستان سالها پدرم مأمور دولت بود و با معاش ماهوار او امرار حیات می کردیم. وقتی نظام سقوط کرد و پدرم کارش را از دست داد، کل مشکلات بر سر ما انبار شد. من و خواهر کلانم در پاکستان خیاطی را شروع کردیم. یک مدتی زردوزی می کردیم. در سرزمین مهاجرت و تنگنای اقتصادی مردم از سوی دیگر به پدرم هشدار میدادند که دختران جوان را در خانهات نگه نداری که مسؤولیتش سخت است. باید اینها زود ازدواج کنند. هرکس که خواستگار آمد اینها را بده. من نامزد بودم و نامزادم در ترکیه محصل بود. نامزادم در حال تحصیل بود و نمیتوانست مرا به ترکیه انتقال بدهد. حدود دو سال در پاکستان ماندیم و مجبور شدم همانجا کار کنم. فرصت تحصیل از دست رفت. در پاکستان ما را سفیدپوست میگفتند. در شهر و جاده ما را به نام “سفیدکا” مشهور کرده بودند. همیشه در خانه بودیم و مصروف صنایع دستی. تا اینکه شوهرم از ترکیه آمد و مراسم نکاح مان در پاکستان تدویر یافت. از آنجا به ترکیه رفتیم. مدتی در ترکیه بودیم و پس از اینکه طالبان سقوط کرد به وطن بازگشتیم.»
سقوط طالبان رویداد نیک بود

«وقتی رژیم امارت اسلامی طالبان در اثر مقاومت مردم و همکاری ایالات متحده پس از حادثه یازدهم سپتامبر سقوط کرد، خوشحال شدم که حالا میتوانم به افغانستان برگردیم و به تحصیلاتم ادامه دهم. حکومت تازه تأسیس افغانستان نیز علاقهی خاصی به بازگشت مهاجرین داشت و خیلی امکانات هم مهیا کرد که ما به کشور برگردیم. دولت از بازگشت افراد تحصیلکرده استقبال مینمود به همین خاطر شوهرم نیز علاقهمند شد که به کشور برگردد. وقتی ما به افغانستان آمدیم دیگر رد پای جنگجویان گروه طالبان باقی نمانده بود؛ به جز آثار ویرانگری شان. اما یک نشان آشکار تفکر طالبانی در سراسر افغانستان باقی مانده بود؛ اینکه زنان چادر برقع میپوشیدند. حتا در کابل که روزگاری شهر زیباییها و پوشش رنگین کمانی بود به شهر یکنواخت و تک رنگ برقعهای دورهی امارت طالبان مبدل شده بود. ابتدا که به کشور آمدم خوش نداشتم چادری بپوشم اما مجبور شدم یک مدتی بپوشم. تا اینکه آهسته آهسته فضا بهتر شد، برقع را از سر انداختم و به پوشش عادی فرهنگ خودمان روی آوردم.»
بازگشت رویا به افغانستان در سال 2002 میلادی همزمان بود با آغاز فصل معارف و زنگ حضور زنان در جامعه. او میگوید وقتی به افغانستان رسیدیم تازه فرصتها برای خانمها مهیا میشد؛ دروزاه مکاتب دخترانه باز شده بود. دوباره به دانشگاه مراجعه کردم. مجبور شدم دوباره دانشگاه را از سر آغاز کنم. چون در دوره طالبان همه اسناد و مدارک دانشگاه ما سوخته بود. طالبان کل دانشگاه ما را آتش زده بودند. فقط استادم یک کتابچه یادداشت داشت که آن را با خود حفظ کرده بود. چند سال بعد که استادم را دیدم، او گفت که در مکتب با شوهرم همصنفی بوده. به شوهرم گفته بود که همسرت خانم بسیار با استعداد است، نمراتش را هنوز در دفتر یاداشتم دارم. من حیران شدم که چگونه توانسته است دفتر یادداشت دانشگاه را با خود نگه دارد. وقتی طالبان به شهر شبرغان آمدند ما مجبور شدیم همه کتاب و اسناد و دوسیهها را به آتش بکشیم.
کتابها را داخل تنور سوزاندیم تا نان بپزم
«دل مان نمیآمد ولی مجبور شدیم کتابهایی را بسوزانیم که ما را به جایگاهی رسانده بود. طالبان علیه علم و آموزش دسیسه چیده بود؛ بین مردم شایعه کرده بود که طالبان از هر خانه کتاب پیدا کند صاحب خانه را شکنجه میکند و به قتل میرساند. حتا میگفتند طالبان دستگاههایی دارند که تا یک متر زیر زمین را میفهمند که چه است؟ به همین خاطر تنها راهی که باقی ماند، سوختاندن کتابها بود. آن روزها که در سراسر افغانستان هر خانه تفنگ و تفنگچه و مرمی و همه چیز داشت، داشتن تفنگ جرم نبود اما داشتن کتاب جرم بود. به غیر از تذکره دیگر هرآنچه از جنس کتاب و ورق و سند بود به آتش کشیدیم به جز چند سند خیلی معتبر و مهمی که نباید میسوخت. دهلیز خانه را کندیم و آنها را زیر خاک دفن کردیم. کتابخانهی خوبی داشتیم، اما مجبور شدیم از ترس طالبان همه را به آتش بکشیم. وقتی همه کتابها و اسناد را جمع کردیم که داخل تنور بسوزانیم، کتابها را یکی پس از دیگری داخل تنور میانداختیم، آتش زبانه میکشید و کتابها یک به یک تبدیل به خاکستر میشد. تصمیم گرفته بودم وقتی کتابها سوخت و تنور داغ شد نان هم بپزم. چیزی به زمین آشپزخانه افتاد و خم شدم که بگیرم؛ ناگهان انفجار شد. مرمی تفنگ داخل ورق پارهها بوده؛ تنور هم مثل کتابها از بین رفت و ترکید و برای همیشه نابود شد.»
فصل امید منتج به هراس
وقتی از ترکیه برگشتیم دوباره به درس آغاز کردم. زیاد زحمت میکشیدم. کودک نوزاد هم داشتم اما رفتم به دانشگاه. شبها با پایم گهوارهی کودکم را تکان میدادم و در دستم چپتر دانشگاه را گرفته درسهایم را مطالعه میکردم. بسیاری از مضمونها را اصلن چپتر نداشتیم فقط نوت میگرفتیم. بالاخره با بیش از 96 درصد نمره دانشگاه را به اتمام رساندم. نصف روز کار میکردم، نصف روز به دانشگاه میرفتم و کل شبانهروز در فکر کودکم بودم.

اولین کارم را در کودکستان شروع کردم. وقتی از ترکیه برگشتیم فقط فارغ صنف دوازدهم بودم و مرا در مکتبهای شهر به عنوان معلم قبول نکردند. نخستین معاشم حدود شش هزار افغانی در هر ماه بود. ولی من بسیار خوشحال بودم که از مهاجرت به کشور بازگشتهام و دارم خودم مستقلانه زندگیام را به پیش میبرم. پس از فراغت از دانشگاه به عنوان استاد دارالمعلمین آغاز به کار کردم و تا سال 2014 استاد بودم. سپس به تربیه معلم سید جمالالدین افغان در کابل تبدیل شدم و کلن حدود ده سال در دارالمعلمین جوزجان و تربیه معلم سید جمالالدین افغانی در کابل تدریس کردم. به خاطر نمرات کادریام از طریق تربیه معلم سید جمالالدین افغان به بورس ماستری در دانشگاه امریکایی افغانستان معرفی شدم و در آنجا تعلیم و تربیه را خواندم. در این مدت به ویژه در پیشبرد برنامههای تحصیلی، شوهرم همواره منحیث یک حامی در کنارم بود و حمایتهای او مرا برای رسیدن به جایگاه فعلی بسیار کمک کرد.
رویا که از دولت فعلی و مزیتهای نظام جمهوری دل خوشی دارد، حدود چهار سال است به عنوان سخنگوی وزارت امور زنان کار میکند. از هرگونه پیشرفتهای جامعه و دستآوردهای شخصیاش سخن میزند، اما نمیتواند از یاد ببرد که امروز همان گروهی که مردم از ترسش کتابهای خود را به آتش میکشید، قرار است از طریق پروسه صلح آمده سهیم حکومت شود.
مثل هر مجلس دیگر هموطنان ما، صحبت من و خانم دادرس نیز به صلح میرسد و او تأکید میکند: «صلح با گروه طالبان در صورتی درست است که تفکر آنان تغییر کرده باشد. به این معنا که ذهنیت طالبان نسبت به زنان مثل گذشته نباشد. اگر طالبان با حق کار و حق آموز و فعالیتهای سیاسی و فرهنگی و هنری زنان مخالفت نکنند ما مخالف صلح با این گروه نیستیم. ولی اگر مثل گذشته جاهلانه عمل کند هیچ ضرورتی به صلح نداریم. در هر صورت جنگ جریان دارد ولی اگر طالبان با ذهنیت گذشته شان سهیم حکومت باشد و قدرت مشروع و حق رأی در تصامیم دولت داشته باشد بدتر از جنگ فعلی خواهد بود.»