نیمرخ
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
EN
نیمرخ

روزی که زن دوم شوهرش به خانه آمد

  • نیمرخ
  • 22 قوس 1399
لطیف آرش

لطیف آرش


به برگ‌های سبز چای داخل پیاله‌اش خیره شده بود. برگ‌های چای در داخل پیاله رقص‌کنان پایین می‌رفتند. پیاله‌ی چای داغ  را به گونه‌ی چپش چسپانده بود. حرارت چای درد گونه‌اش را کمی‌ تسکین می‌داد. امشب بازهم به تحریک و شیطانی کسی از دست شوهرش لت خورده بود. از روزی که به عنوان زن دوم شوهرش به خانه آمده بود، رابطه‌ی او و شوهرش تیره و تار شده بود. هر شام وقتی شوهرش به خانه می‌آید، بدون مقدمه چند فحش آب‌دار نثارش می‌کند. اگر علت قهر و دشنام دادنش را بپرسد امکان دارد مورد لت‌وکوب قرار گیرد.

او همیشه با خود می‌اندیشد که شوهرش چگونه از تمام وقایع که در جریان روز در خانه اتفاق می‌افتد، باخبر می‌شود. اما یک روز دختر بزرگش برایش توضیح داد که امباقش جریان مشاجره‎ی روزانه را اول ثبت می‌کند و سپس قسمت‌هایی را که او حرف زده از طریق واتس‌اپ به شوهرش ارسال می‌کند.

دو سال قبل از زبان یکی از دوستانش شنیده بود که شوهرش به تازگی زن دوم گرفته است. باورش نمی‌شد، تا این‌که چند روز بعد شوهرش برای یک‌ونیم ماه به شهر دُبی رفت و در زمان برگشت با یک دختر هم‌سن دختر دومش به خانه آمد.

از زبان مردم شنیده بود که این دختر در خارج تحصیل کرده است و در پارلمان وظیفه دارد. روز اول که شوهرش با یک دختر به خانه آمده بود، به‌یاد گذشته افتاده بود و به‌یادش آمده بود که بعد از عروسی شان شوروی‌ها به کشور آمده بودند و شوهرش مثل سایر مردهای روستا تحت فرماندهی مولوی روستا جنگ افزار برداشته بود و به جنگ روس‌ها رفته بود. به‌یادش آمد که همه روزه در تنور نان پخته می‌کرد و با غذای محلی به پایگاه شوهرش می‌برد و در یکی از روز‌ها که از پایگاه شوهرش به خانه می‌آمد، در مسیر راه‌ یک بمب که از جنگنده‌ی روسی پرتاپ شده بود، ران چپش را بریده بود و به ماه‌ها در بستر بیماری افتاده بود، سال‌ها سپری شد و روس‌ها از افغانستان  بیرون شدند و شوهرش بعد از کشته شدن مولوی روستا به فرمانده مهم مبدل گشته بود.

هنوز یک سال از وکالت شوهرش در پارلمان سپری نشده بود، که رویه‌اش با او تغییر کرد. شب‌ها ناوقت به خانه می‌آمد و هر هفته ‌یک بار به دُبی و یا ترکیه سفر می‌رفت. در یکی از روزها که جهت ‌اشتراک به محفل عروسی یکی از دوستانش رفته بود، یکی از خویشاوندانش برایش گفته بود که شوهرش را چندین بار با یک دختر جوان دیده است. زمانی که شب به خانه برگشته بود و قضیه را با شوهرش در میان گذاشته بود از سوی شوهرش به شدت لت‌وکوب شده بود.

گیلاس چای کم کم سرد شده می‌رفت و دیگر درد گونه‌اش را تسکین نمی‌داد. دخترش تلویزیون را روشن کرد، هنوز پرده‌ی تلویزیون روشن نشده بود، اما صدایی که از لاسپیکر‌های تلویزیون پخش می‌شد برایش‌ آشنا بود. زمانی که صفحه‌ی تلویزیون روشن شد، امباقش در یکی از تلویزیون‌ها درباره‌ی زنان حرف می‌زد و از جامعه‌ی مردسالار افغانستان انتقاد می‌کرد. او از حرف‌هایش سر در نمی‌آورد و مفهوم واژه‌های مردسالاری، جامعه سنتی، برابری جنسیتی را درک نمی‌کرد.

در جریان صحبت‌هایش گفت که «زنان تحصیل‌کرده و فعال در عرصه حقوق زن نباید هم‌دست مردان سنتی افغانستان شوند» و در ادامه گفت «دختران جوان نباید به زن دوم یک مرد صاحب مقام و موقف شود و مسبب درد و رنج زن اول آن مرد گردد و دختران باید این جرأت اخلاقی را داشته باشند که فریب زرق و برق و مادیات را نخورند…» امباقش هم‌چنان در ستدیوی تلویزیون با مجری برنامه از مبارزه با مردسالاری و رعایت حقوق زنان حرف می‌زد، اما او با خشم به صفحه‌ی تلویزیون نگاه می‌کرد و گیلاس چای را به گونه‌ی چپش چسپانده بود.

همچنان بخوانید

نظام صحی افغانستان

بحران در نظام صحی افغانستان و افزایش مرگ‌ومیر زنانِ باردار 

2 میزان 1402
تراژدی چهار‌بُعدی؛ 25 سال اسارت یک زنِ افغانستانی به‌دست برادرش

تراژدی چهار‌بُعدی؛ 25 سال اسارت یک زنِ افغانستانی به‌دست برادرش

2 میزان 1402
موضوعات مرتبط
دیدگاه شما چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

به دیگران بفرستید
Share on facebook
فیسبوک
Share on twitter
توییتر
Share on telegram
تلگرام
Share on whatsapp
واتساپ
پرخواننده‌ترین‌ها
کودک همسری
گوناگون

خاطرات عروس ۱۱ ساله

5 حوت 1401

قسمت دوم | بعد از «شب زفاف» تا هفت ماه با شوهرم همبستر نشدم. چون ترسیده بودم و شب زفاف برایم شبیه یک کابوس شده بود.تا آنجا که می‌توانم بگویم بدترین قسمت زندگیم آن شب بود.

بیشتر بخوانید
کودک همسری
هزار و یک شب

خاطرات عروس 11 ساله

5 حوت 1401

قسمت اول‌ |‌ روزی که عروس شدم هنوز به بلوغ نرسیده بودم. پوشیدن پیراهن «خال سفید» و چادر سبز گلدار مرا از بقیه متفاوت نشان می‌داد، به همین خاطر حس غرور داشتم و خود را از همه برتر...

بیشتر بخوانید
هبوط در تاریکی
هزار و یک شب

هبوط در تاریکی؛ روایت دردناکِ مینه از کودکی تا بزرگ‌سالی

30 سنبله 1402

مینه (مستعار) دختری ۲۸ساله است که خاطرات زنده‌گی‌اش از کودکی تا بزرگ‌سالی، چیزی جز پژواکِ درد و مظلومیت نیست. او از کودکی، مورد سوءاستفادۀ جنسی شوهرعمه‌اش قرار می‌گیرد و این اتفاق، سرآغازی برای سقوط ممتدِ...

بیشتر بخوانید
تراژدی چهار‌بُعدی؛ 25 سال اسارت یک زنِ افغانستانی به‌دست برادرش
مقالات

تراژدی چهار‌بُعدی؛ 25 سال اسارت یک زنِ افغانستانی به‌دست برادرش

2 میزان 1402

«نیک‌بخت، یک زن افغانستانی که 25 سال پیش توسط برادرش در دخمه‌یی تاریک زندانی شده بود، بالاخره توسط مأمورانِ طالبان آزاد می‌شود و درحالی‌که در بدترین وضعیت صحی قرار دارد، برای برادرش مجازات نمی‌خواهد.» 

بیشتر بخوانید
به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی
گوناگون

به دنبال نور در گوشه‌های تاریک زنده‌گی

27 سنبله 1402

از دور به او نزدیک شدم. چهره‌اش آشنا به نظر می‌رسید اما باورم نمی‌شد چنین تصادفی با او روبه‌رو شوم. 

بیشتر بخوانید
Nimrokh Logo

نیمرخ رسانه‌‌ی آزاد است که با نگاه ویژه به تحلیل بررسی و بازنمایی مسایل زنان می‌پردازد. نیمرخ صدای اعتراض و پرسش زنان است.

  • درباره نیمرخ
  • تماس با ما
  • شرایط همکاری
Facebook Twitter Youtube Instagram Telegram Whatsapp
نسخه پی دی اف

بایگانی

نمایش
دانلود
بایگانی

2022 نیمرخ – بازنشر مطالب نیمرخ فقط با ذکر کامل منبع مجاز است.

هیچ نتیجه‌ای یافت نشد
نمایش همه‌ی نتایج
  • گزارش
  • هزار و یک‌ شب
  • گفت‌وگو
  • مقالات
  • ترجمه
  • پادکست
  • ستون‌ها
    • زنان و مهاجرت
    • نخستین‌ها
EN